گسترش نگاه کمّیگرایانه به آموزش عالی در سالهای اخیر، مشکلاتی به همراه داشته است که از آن جمله میتوان به بیکاری فارغالتحصیلان، بحران مدرکگرایی، تخلفاتی مانند سرقتهای علمی، فروش پایاننامه و مقاله، کمرنگ شدن ارزشهای علمی، بیانگیزه شدن هر چه بیشتر استادان و دانشجویان، گسترش بیرویه تحصیلات تکمیلی، نگرانی از افت منزلت دانشگاهیان در میان عموم و… اشاره کرد. روزنامه اطلاعات در میزگردی با همراهی دکتر ناصر فکوهی (انسانشناس و دانشیار گروه انسانشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران)، دکتر مقصود فراستخواه (جامعهشناس و دانشیار گروه برنامهریزی توسعه مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی) و دکتر محمد توکل (استاد دانشگاه تهران و معاون پژوهشی پیشین وزارت علوم) به نقد گسترش کمیگرایی آموزش عالی پرداخته است.
مدرکگرایی یکی از اصلیترین معضلاتی است که در سالهای اخیر بسیار افزایش یافته است. در کنار تب جوانان برای گرفتن مدرک، به نظر میرسد دولتها هم به شکلهای مختلف مدرکگرایی را تشویق میکنند تا مسأله اشتغال جمعیت جوانی را که از بیکاری رنج میبرد، به تعویق اندازند. از سوی دیگر با حاکم شدن تفکر گسترش تحصیلات تکمیلی به بهانه جلوگیری از خروج ارز و دانشجویان از کشور، مدرکگرایی هر چه بیشتر گسترش یافته است. این موضوع سبب شده تا دلسوزان آموزش عالی نسبت به افت شدید کیفیت در دانشگاهها و هرچه بیشتر شدن فارغالتحصیلان کمسواد و فاقد مهارت لازم هشدار دهند. چرا تب مدرکگرایی اینچنین گسترش یافته و چگونه این موضوع گسترش کمّی آموزش عالی را به دنبال داشته است؟
دکتر توکل: یکی از اساتید قدیمی و همراه انقلاب و مدیر یکی از گروهها در دانشگاه تهران در سال ۶۶ که من هم تازه به این دانشگاه آمده بودم، به شوخی میگفت که: «ما باید یک دستگاه چاپ بیاوریم و با کشتی کاغذ گلاسه وارد کنیم و بگوییم به هر کسی که ۱۸ سالش شد، یک مدرک دیپلم ، هر که ۲۲ سالش شد، یک کارشناسی و هر که ۲۴ سالش شد، یک کارشناسی ارشد و هر که ۲۸ سالش شد، یک دکتری به او بدهند!» ما این موضوع را به شوخی برگزار میکردیم و میخندیدیم. عملاً بعد از تقریباً ۳۰ سال میبینیم در حرف طنز او واقعیتی بوده و شاید هم کمخرجترین مسیر همین بوده است! نمیخواهم بگویم این، همة دستاوردهای آموزش عالی است؛ ولی به هرحال آن شوخی امروز بسیار به واقعیت نزدیک شده است. من شخصاً فکر میکنم مدرکگرایی و هجوم افراد به مدرک، هماهنگ با صورتگرایی و ظاهرگرایی است که در دیگر بخشها هم رخ داده است.
با دکتر فکوهی که صحبت میکردیم، این بحث مطرح شد که بخش چشمگیری از دانشجویان کارشناسی تا دکتری برای کسب علم و معرفت به دانشگاه نمیآیند، دلایل دیگری دارند؛ مثلا اینکه هنوز در فرهنگ ما، عنوان علمی خیلی مقبولیت دارد و جای تأسف است که خیلی از افراد، حتی کسانی که تحصیلات دانشگاهی ندارند، تلاش میکنند که عنوان دانشگاهی را یدک بکشند. در زمان قدیم عنوان مهندس و لیسانسیه اهمیت داشت؛ اما امروز عنوان دکتر بر سر زبانها افتاده است. الآن حتی کسانی که خودشان در نهادهای نظامی و روحانی عنوان دارند، به طرف گرفتن مدرک آمدهاند. افراد عادیی نیز هستند که حاضرند فرش زیر پای خود را بفروشند، وام بگیرند، ماشینشان را بفروشند و هزینههای بالا بدهند، صرفنظر از اینکه چیزی یاد بگیرند یا خیر، تا مدرک بگیرند. این همان صورتگرایی و ظاهرگرایی است که در بخشهای مختلف اتفاق افتاده است.
دلیل دیگر هم این است که این افراد خیلی هم احساس نمیکنند که برای یافتن کار به مهارت و توانمندیهای واقعی نیاز دارند. ضمن اینکه فضاهای کسب و کار هم خیلی به جذب افراد کارآمد رغبت نشان نمیدهد. یکی از سرافکندگیهای ما این است که متأسفانه اکنون میزان بیکاری فارغالتحصیلان از میزان بیکاری کمسوادها و بیسوادها بیشتر شده و این فاجعه است؛ یعنی نظام کار، تولید و اقتصاد ما با توانمندیها جفت و جور نشده است. یک بخشی از مشکل این است که فارغالتحصیلان، توانمندی کافی ندارند. بخشی هم به این دلیل است که اقتصاد ما به قدری لَخت، فسیلی و غیرکاراست که افراد کارآمد را جذب نمیکند. بخشهای حساسی مثل کشاورزی و تغذیه، اتفاقاً جزء عقبافتادهترین بخشهایی است که بیشترین فارغالتحصیل و بیشترین بیکاری را در آنها شاهدیم.
یکی از فلسفههای عملی تأسیس دانشگاه آزاد هم این بود که به دلیل میزان بالای بیکاری، با درس خواندن جوانان چهار سال در مقطع کارشناسی و هشت سال در مقطع دکتری این بیکاری را به تعویق بیندازند! باید توجه داشت که صرف اینکه مدرک دست جوانی باشد، مسألهای حل نمیشود. با اینکه من معتقدم همین سطح نازل دانشگاه در کمک کردن به ارتقای عمومی فرهنگی جامعه نقش دارد. بودن در فضای دانشجویی در فعالتر شدن ذهن نقش دارد.
دانشگاه دو نقش دارد: یکی تأمین نیروی انسانی ماهر و دیگری تولید فرهنگ و ارتقای سطح فرهنگی جامعه. در نقش دوم، توسعه کمّی دانشگاهها، اثربخش بوده است؛ اما مطمئناً انتظار هم میرفته فارغالتحصیلان توانمند و باکیفیت تربیت شوند. آن طرف قضیه هم این است که مقابل این عرضه، تقاضا وجود داشته باشد. بخش تولید، اقتصاد و خدمات کشور ما متأسفانه برای نیروی متخصص، «تقاضامحور» نیست. اگر این چنین بود و نیروی ناتوان را پس میزد، این خود انگیزهای و تحرّکی برای بالا بردن کیفیت دانشگاهها میشد. ما در خود دانشگاه فقط مشکل دانشجوی بیانگیزه را نداریم، استاد نیز همینطور است. فضای آموزشی و فرهنگی ما هم تشویقکننده نیست.
آقای دکتر فرهادی ـ وزیر علوم ـ اخیرا اعلام کردند که: «امسال با یک میلیون و ۷۰۰ هزار صندلی خالی در دانشگاهها مواجهیم که ۵۰۰ هزار صندلی مربوط به دانشگاه آزاد و یک میلیون و ۲۰۰هزار صندلی خالی متعلق به سایر دانشگاههاست.» من در پاسخ میگویم که: فقط صندلی خالی اضافه گذاشتید که صندلی خالی دارید. استاد نیاوردهاید، امکانات لازم، انگیزههای لازم برای تحقیق، بودجه کافی ندادهاید. هرگز فکر کردید که برای این تعداد از فارغالتحصیلان صندلی برای جذب دارید یا خیر؟ اصلاً تقاضا برای آنها هست؟
آقای دکتر توکل به موضوع صندلیهای خالی در دانشگاهها اشاره داشتند. الان مطرح است که دانشگاهها التماسی شدهاند! دانشگاهی که ۱۷ نفر ظرفیت دارد، برای ۱۶ نفرش چندین بار تکمیل ظرفیت اعلام میکند. بفرمایید چرا با موضوع صندلیهای خالی در دانشگاهها مواجهیم و این مسأله چه آسیبهایی به دنبال دارد؟
دکتر فکوهی: باید توجه داشته باشید پدیدههای اجتماعی صرفاً دلیل واحدی ندارند، بلکه عموما مجموعهای از دلایل هستند که روی هم اثر تصاعدی دارند. یک آسیب خود سبب آسیبهای دیگر میشود و ما روی یک دوْر تسلسلی قرار میگیریم. اگر بین همه عوامل بخواهیم ریشه اصلی را بیابیم، شاید بتوانیم از چگونگی ورود مدرنیته به ایران و صوری بودن آن از ابتدا تأکید کنیم. همین که از ابتدا فکر کردیم همچنان که صندلی را میتوانیم وارد کنیم، مدرنیته را هم وارد کردیم و این صورتگرایی شکل عمومی به خود گرفت و حتی وارد حوزههای سنتی جامعه نیز شد. همین مسأله «دین در ایران» را ببینید. دین در ایران امروز هرچه بیشتر به شکل صوری درآمده است. تأکید و مرکزیت از مرجعیت روحانیون گاه به طرف مداحان هدایت شده است که گویای صوریگرایی است. این صوریگرایی است که پیش از این هرگز به این گستردگی نرسیده است. البته این فرایند بهتدریج اتفاق افتاده است و لزوماً به انقلاب ربطی ندارد. از مشروطه تا امروز ما دائماً روی خط صوری جلو رفتیم؛ یعنی براساس تفکری که شکل مدرنیته را اصل گرفته و عینا تقلید کرده، دانشگاه را هم به گمان خودش درست شبیه دانشگاه خارجی درست کردیم و فکر کردیم چون شکل دانشگاه را داریم، خود دانشگاه را هم داریم.
این صوریگرایی (شکل گرایی) وارد همه حوزههای زندگی ما شده و به یک ارزش فینفسه تبدیل شده است. امروز دیگر مهم نیست کسی به علم علاقه دارد یا خیر؟ مسأله این است که کسی دکتر هست یا نیست؟ دکتر خطابش میکنند یا نمیکنند؟ شیوه خطاب اصلاً عامل ارزشی شده و در حوزههای دیگر هم معیارها صوری شده است. من نمیگویم که مثلاً آقای دکتر توکل چقدر محتوای دینی دارند. به قیافه ایشان نگاه میکنم، ببینم متشرع هست یا خیر؟ کما اینکه در اینجا معنی اصلی تشرع هم زیر سؤال رفته است؛ چون معنی اصلی تشرع هم صوریبودن آن نبوده، بلکه اعتقاد به چیزی بوده است. در دانشگاه هم اول باید یک واقعیت را در نظر بگیریم. میزان دانشجو در کشور ما دو برابر میزان آن در کشورهای توسعهیافته است. در ترکیه و فرانسه با جمعیتهای قابل مقایسه، ۵ر۲ میلیون دانشجو و در ایران بیش از ۵ میلیون دانشجو داریم که هر سال بیشتر هم میشود. اصلاً مسأله صندلیهای خالی مطرح نیست؛ مسأله صندلیهای بیش از اندازه خالی مطرح است. ما برای حل این مشکل به اصلاحاتی در حد رادیکالیسم احتیاج داریم! من معتقد به رادیکالیسم به شکل تند نیستم، ولی معتقدم در حال حاضر نظام آموزش عالی ما و خیلی دیگر از ساختارهای عمومی ما به موقعیتی رسیدهاند که یا باید جسارتش را داشته باشیم که در آنها اصلاحات بنیادین (رادیکال) انجام دهیم یا به موقعیتهای انفجارانگیز میرسند. حداکثر زمان انجام این اصلاحات هم سی سال آینده است. ۳۰ سال هم به این جهت میگویم که پرزایی انقلاب در این دوره به بازنشستگی میرسد. ما ۳۰ سال وقت داریم از این جمعیتپرزایی که به وجود آمده، یعنی جوانان که ۸۰ درصد جامعه ایران هستند، استفاده کنیم: یا میتوانیم وقت اینها را تلف کنیم که داریم تلف میکنیم، یا میتوانیم از اینها به بهترین شکل استفاده کنیم یا نکنیم.
در مورد اصلاحات بنیادین هم اولاً گروهی از بخشهای اجتماعی که ما به آنها بخشهای عمومی میگوییم، اگر جامعه اینها را تأمین و تداومشان را تضمین نکند، نمیتواند گامهای بعدی را بردارد. اینها باید کاملاً غیرکالایی شود. منظورم این نیست که دولتی شوند و زیر تصدی دولت بروند، منظورم آن است که دولت وظیفه دارد بقا و برخورداری همه افراد جامعه از آنها و کیفیتشان را تضمین کند. بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا این کار را انجام دادند. بخشهای مسکن، پزشکی و سلامت، آموزش، حمل و نقل عمومی و کالاهای اساسی مثل انرژی و غذا جزو همان بخشهای عمومی هستند که باید غیر کالایی شوند. منظور از «غیرکالایی» شدن هم این است که کسی برای پولدار شدن و سود بردن به سراغ این بخشها نیاید. البته در این بخشها، میتوان پهنههای کوچکی را هم به صورت کالایی برای یک گروه اقلیت باقی گذاشت. الآن آموزش هم بخش اساسی و استراتژیک است. در جامعه جهانی که اطلاعاتی شده است، کسی که سواد لازم را ندارد، اصلاً نمیتواند زندگی کند. یا در خصوص پزشکی، اگر من نسبت به سلامت خودم واهمه داشته باشم، کار دیگری نمیتوانم بکنم. الآن ما در چنین وضعیتی هستیم.
در مورد مسأله خاص دانشگاه هم باید به طرف «دانشگاه مدرن» حرکت کنیم. دانشگاههای ما در بهترین حالت حداکثر در ابتدای قرن بیستم هستند. در همه جای دنیا نظامهای استادمحور و مؤسسهمحور در دانشگاهها طراحی و اجرا شده است؛ یعنی دانشگاه مهم نیست که خودش بزرگ باشد. دانشگاه از یک یا چند استاد به علاوه گروهی از محققان تشکیل شده است که روی موضوع مشخصی کار میکنند و در خدمت مسائل جامعه خودشان هم هستند. در ایران، دانشگاه مثل یک دبیرستان بزرگ است که در آنها آدمهایی با مدرک تولید میشوند! به هر حال کسی که تحصیل میکند، از یک جنبههایی شعورش بالا میرود؛ ولی تبعات منفی را هم باید دید. افراد در یک جایگاهی قرار میگیرند و احساس محرومیتی میکنند که قبلاً نداشتهاند. کسی که دیپلم دارد، حاضر است به دلیل جایگاه خودش، کارهایی را انجام دهد و البته خیلی کارها را نمیکند و از لحاظ اجتماعی هم موفق است؛ ولی وقتی که دست میلیونها نفر مدرک دکتری میدهیم و جامعهای با یک ساختار خیالی درست کردهایم، فارغالتحصیلان یا کارهایی را که باید انجام دهند، انجام نمیدهند یا اگر هم مجبور به انجامش باشند، با خشم فروخوردهای کارهای رده پایین را انجام میدهند. همین اواخر در سازمانهایی دیدم که آبدارچی آنها کارشناسی و کارشناسیارشد داشتند! نهایتاً این فرد مجبور شده برای امرار معاش آبدارچی شود. اگر این فرد از اول وارد تحصیلات دانشگاهی نمیشد و جامعه آنقدر به تحصیلات بالا ارزش نمیداد، چه اشکالی داشت کسی آبدارچی شود؟
در اروپا یا جای دیگر مگر کسی از کسی میپرسد که مدرک شما چیست؟ پرسیدن این موضوع حتی از فرد دیگری راجع به یک نفر سوم، نوعی توهین و بیادبی اجتماعی است؛ ولی ما در جامعهای هستیم که دائم در آن نظام استنادهای ارزشی جدید که کاملا هم صوری است، تشویق میشود. مقامات ما هم دائم از دانشگاههای بزرگتر و تعداد بیشتر فارغالتحصیل صحبت میکنند. ببینید ما چه بلایی بر سر نظامهای ارزیابی آوردیم! از طریق کمّی کردن همه چیز این اتفاق افتاده است؛ ولی از آن طرف ببینید در جامعهای مثل جامعه ما که جوان است و از انقلاب بیرون آمده، در منطقهای با این همه مشکلات، یعنی جامعهای که در هر لحظه آن میلیونها مسأله اجتماعی وجود دارد، در چنین جامعهای، در همین دانشکده علوم اجتماعی چند نفر وارد نظام اجتماعی میشوند برای اینکه نظر بدهند؟ کسی وارد نمیشود. این یعنی بیماری جامعه. دانشگاههای ما چه میخواهند عرضه کنند؟ آنجایی که باید وارد عرصه شوند و حرف بزنند، حرف نمیزنند و ناکارآمدی خود را به گردن نظام سیاسی و خارج از خود میاندازند.
معتقدم نظام آموزش عالی ما اگر به طرف گروهی از اصلاحات بنیادین نرود، به طور کلی از بین خواهد رفت. باید زمینه آن عقلانیتی که لازم است در نظام آموزش عالی وجود داشته باشد، فراهم شود. ورودی تعداد افراد باید محدودتر شود و سطح تخصص بالاتر رود. دانشگاهها استادمحور، پژوهشمحور و کاربردی شوند. داستان، ندانستن موضوع نیست؛ این است که ما خودمان را در چرخههایی بردهایم که نمیدانیم چطور از آن بیرون بیاییم! البته اراده محکمی هم برای درمان این موضوع وجود ندارد، اما نه فقط درباره این موضوع، در همه موضوعات ما سالهاست از روش پولدرمانی استفاده میکنیم؛ یعنی هر جا به مشکل برمیخوریم، پول تزریق میکنیم. مثل اینکه وقتی هوا آلوده است، سیستم را تعطیل میکنیم. این هزینه دارد. ما چند سال است که مسأله آلودگی هوا را داریم. تا چند سال باید مسأله را از طریق تعطیل کردن کل سیستم حل کنیم؟ یا اینکه در دولتهای مختلف برای مقابله با بحران بیکاری دستور میدهند که سازمانها استخدام کنند. در حالی که آن استخدام هم مورد نیاز نیست. اینها چرخههای باطل است.
دکتر توکل: تا حالا فرد برای مدرک دکتری آزاد یا معادلش ۵۰ میلیون تومان خرج میکرد و جذب دانشگاهها میشدند، حالا میبیند که باید ۷۰ تا ۱۰۰ میلیون در دانشگاه آزاد خرج کند، ضمن آنکه سواد یاد نمیگیرد، بیکار هم میماند. البته موضوع یاد نگرفتن سواد فقط در دانشگاه آزاد مطرح نیست، دانشگاههای دولتی، علمی ـ کاربردی، پیام نور و… نیز همین مسیر را رفتهاند. به جای اینکه دانشگاه آزاد را درست کنند، دانشگاههای خودمان را هم خراب کردند و خلاف فلسفه ایجادیشان عمل میکنند. حالا چرا صندلی خالی مانده است؟ دانشجو میبیند حدود ۱۰۰ میلیون باید بدهد دکتری بگیرد، آخر هم استخدام نشود. در نتیجه طبق یک عقلانیت به دانشگاه نمیرود. در مورد صندلیهای خالی دانشگاه مثالی بزنم: در اتوبوسهای قدیم، شاگرد شوفرها همیشه چند تا صندلی تاشوی پارچهای ته اتوبوس داشتند، مسافر اضافه که سوار میکردند، اینها را پهن میکردند. آموزش عالی ما هم در حد میلیونی این صندلیها را سفارش داده و در دانشگاهها پهن کردهاند! این صندلیها مبله هم نیست، در حد همین صندلیهای پارچهای است؛ لذا دانشجویی که برای دوره کارشناسی باید ۳۰ـ۲۰ میلیون هزینه کند و در نهایت بیکار هم بماند، دیگر این صندلیها انتخابش نیست و این بخش هم متورم شده است. برای مدرک عالیتر هم وضع به همین منوال است.
دکتر فکوهی به مسأله کمّی کردن وضعیت ارزیابی علمی اشاره کردند. تأکید بیش از حد برای داشتن مقالات ISIدر پذیرش دانشجویان تحصیلات تکمیلی یا ارتقای استادان سبب شد تا شاهد افزایش تخلفات علمی و گسترش فعالیت مراکز پایاننامه فروشی و مقالهنویسی باشیم. حتی در هفتههای اخیر اخبار مربوط به این تخلفات در نشریات علمی معتبر خارجی هم به چاپ رسیده و رسوایی به بار آورده. این موضوع چه ضربهای به آموزش عالی میزند؟
دکتر فراستخواه: اجازه بدهید من به بحث اول برگردم تا به سؤال شما هم برسیم. من به یاد شعر پروین افتادم: گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میرویر گفت جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست! ما خودمان راههای زندگی را با ساختارهایی که درست کردهایم، خراب کردهایم وآن وقت از راه رفتن مردم ایراد میگیریم. مسأله این است که بچهها با توجه محدودیتهای موجود، برای درس خواندن، انتخاب عقلانی میکنند. راه دیگری برایشان باقی نگذاشتهایم. یکی از راههای ورود به بازار کار برای آنها رفتن به دانشگاه است؛ یعنی همان الگویی که ما به بچهها دادهایم. الگوهای اجتماعی جایگزینی برای ورود به جامعه و رشد وشکوفایی نیست. براساس الگوهایی که ما به جوانان ارائه میکنیم، آنها انتخابهای ناقصی میکنند که یک گوشه داستان، مدرکگرایی است.
ایراد اصلی در «اقتصاد رانتی» ماست. اقتصاد رانتی، افسانة دولت درست میکند. در این حالت دولت روزیرسان است که مدرک هم میدهد. مشکل از آنجا پیدا شد که دانشگاه یک زائدهای از دستگاه اداری و دیوانسالاری دولت نفتی شد؛ دولتی که پول دارد و با پول همه مسائل را حل میکند و عیبها را میپوشاند. در این حالت دولت، دانشگاه را هم به عنوان بخشی از دستگاه اداری خود میداند. همان طور که برای دخانیات مأموریتی قائل است، دانشگاهها را هم یک زمانی تعطیل میکند برای آنکه در آنها انقلاب فرهنگی ایجاد کند، بعد هم برای دانشگاهها در چارچوب مرام خودش مأموریت تعیین میکند تا بدون نیازسنجیهای لازم و بدون آمادگیهای لازم برای عرضه چیزی بدرد بخور، کرور کرور دانشجو بگیرند تا مشکل بیکاری را به تعویق بیندازند و به دلیل وجود تقاضای اجتماعی برای تحصیل، دانشگاهها بیرویه دانشجو جذب میکنند. هدف اصلی برنامههای درسی تدوین شده ما چیزی جز مدرکگرایی است؟
ریشه مدرگگرایی از عرضهگرایی دولتی ناشی میشود؛ یعنی آموزش عالی ما نتیجه انتخاب اجتماعی(social choice) نیست، بلکه نتیجه عرضه دولتی است. دولتی که روی سرمایهها و درآمدهای جامعه نشسته است و به مالیات هم نیاز ندارد. خودش مستقیماً پولهایی دارد که با آن مشکلات را حل میکند. ما آنجا شکست خوردیم که دانشگاه را که یک نهاد علمی است و مفهومی تاریخی پشتش وجود دارد، به یک سازمان اداری تقلیل دادیم. در نتیجه براساس این تعریف، برنامههای درسی در درون دولت و به صورت متمرکز نوشته شده و به دانشگاهها ابلاغ شده که ارتباطی هم به نیازهای اجتماعی ندارد. همه ۲۸۰۰ دانشگاه و مؤسسه یا واحد دانشگاهی هم ادامه تشکیلات دولت هستند. چون رؤسای آنها از طریق دولت تعیین میشوند. اگر آموزش عالی نتیجه عقلانیت اجتماعی بود، میدانست چگونه بین عرضه و تقاضا بالانس ایجاد کند.
دکتر فکوهی به درستی گفتند که دانشگاه نباید کالایی باشد؛ چون نهاد دانشگاه مسئولیت اجتماعی ارائه خیر عمومی را دارد و بنگاه خصوصی نیست؛ ولی متأسفانه برنامههای درسی که ارتباطی به مسائل اجتماعی ندارد و به شکل دولتی تدوین و به دانشگاهها ابلاغ شده است، باعث شده تا دانشگاهها اختیار چندانی از خود نداشته باشند. دانشگاهها در یک وضعیت بیاختیاری هستند. ریاست دانشگاه، یک سمت سیاسی است و انواع مداخلات و نفوذها از طریق دولت در آن صورت میگیرد و طبیعی است که خروجی چنین دانشگاههایی مدرکگرایی میشود.
وقتی بچههای جامعه میبینند چارهای ندارند که با دستزدن به یک انتخاب حداقلی، گلیم خود را از آب بکشند، به دانشگاه سرازیر میشوند؛ یعنی یک وضعیت خودمداری که هر کس میخواهد خود را نگه دارد. در نتیجه دانشگاهها به فروشگاههای مدرک تقلیل مییابند! این نتیجه عرضهگرایی دولت است که چرایی آن به اقتصاد رانتی و تصاحب منابع توسط دولت برمیگردد. بحثی هست که به آن «نفرین نفت» (resource curse) میگویند؛ یعنی به جای اینکه نفت برای ما برکت شود، بلا شده است، نعمت الهی که تبدیل به نقمت شده است. سرمایه انسانی هم جزء منابع است. به نظر من پنج میلیون دانشجو هم که انصافا پنجره فرصت و گنجینهای ملی و امیدی برای عبور به آینده است، تبدیل به نفرین سرمایه انسانیِ این جامعه است.
مشکل ما از اقتصادی ریشه میگیرد که دانش نمیخواهد و اصلاً تقاضای دانش ندارد. شما اگر به جای مدرک، یک دانشآموخته باسواد به این اقتصاد دولتزده و نفتزده و مصرفزده بدهید، کِرخت میشود، پس میزند! دانشگاه از نظر دولت نوعی کارکرد جامعهپذیری سیاسی دارد؛ یعنی افراد را به نوعی میخواهند اینجا تربیت کنیم. گاهی دانشگاه را در حد یک کارخانه تلقی کردیم و الان هم مدرک میفروشیم! مدرکگرایی نتیجه ریلگذاریهای اجتماعی نادرست است. طبق بررسیهای انجامشده تقاضای پسرها برای ورود به دانشگاه در سالهای اخیر کمتر شده است. دخترها نیز چون کمبودهای تاریخی دارند، همچنان در حال تسخیر دانشگاهها هستند. آنان با این کار سعی دارند تبعیض علیه خود را از بین ببرند و پایگاه اجتماعیشان را ارتقا دهند. اگر این را هم نکنند، چه کنند؟ امروز ما باید افتخار میکردیم که بچههای ما میخواهند درس بخوانند و شوق آموختن در این جامعه هست؛ ولی متأسفانه از درسهایی که در دانشگاه به بچهها یاد میدهیم، فقط مدرک میماند؛ مدرکی که هیچ ارتباطی به نیازهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، عمومی، مدنی و جامعه ندارد!
ادامه دارد
