موقعی که میکوشیدیم به هر نحو شده شکل و فاصله موردنظر رئیس تشریفات را رعایت کنیم، ناگزیر کمی با هم پچپچ کردیم. و همین امر چنانکه گویی گناه نابخشودنی مرتکب شدهایم، خشم رئیس تشریفات را بشدت برانگیخت.در آن لحظه که شاه در اتاق جنب تالار منتظر علامت بود تا برای دیدار ما وارد تالار شود. رئیس تشریفات با قیافهای بسیار خشمگین- در حالی که نشان میداد ما را به خاطر پچپچکردن و به هم ریختن ضوابط تشریفاتی، اصلا قابل تحمل نمیداند- به معاونش دستور داد: همه دانشجویان را بسرعت از تالار بیرون بیاندازد. و به این ترتیب قبل از آنکه موفق به دیدار شاه شویم، ما را مثل یک گله گوسفند به زور از تالار بیرون کردند و به محوطه جلوی کاخ فرستادند.
ده دقیقه بعد در حالی که مات و مبهوت جلوی باغچه کاخ ایستادهبودیم و واقعا نمیدانستیم چرا با خشونت بیرونمان کردهاند، همان گروه از نمایندگان مجلس- که با ما وارد اتاق انتظار تالار شده بودند- پس از پایان دیدار شاه، موقع خروج از کاخ، به خاطر آنچه برایمان پیش آمده بود اظهار تأسف و همدردی کردند. پس از چند لحظه نیز دکترباهری به اتفاق وزیر علوم به سراغمان آمدند و ضمن ابراز تأسف از آنچه اتفاق افتاده بود، گفتند: خودشان هم نمیدانند که ما در قبال این رویداد واقعاً چه باید بکنیم.
ما ۵۰ نفر دانشجو حداقل انتظار داشتیم آن روز هر کدام یک سکه طلا از شاه عیدی بگیریم و طبعاً خیلی هم مشتاق دریافت چنین هدیهای بودیم. ولی قضیة اخراجمان از تالار کاخ گلستان باعث سرخوردگی همه ما و بخصوص آن دسته از دانشجویانی شد که برای شرکت در مراسم سلام نوروزی از شهرستانها به تهران آمده بودند.
در حالی که ما ۵۰ دانشجو، سرگردان در محوطة کاخ گلستان ایستادهبودیم و واقعاً نمیدانستیم چه باید بکنیم، یک مرتبه راه حلی به ذهنم رسید که تصمیم گرفتم آن را با دکتر باهری در میان بگذارم.
البته من از قبل با دکتر باهری به خاطر شغلم در سازمان حمایت از کودکان آشنایی داشتم؛ ولی برای آنکه بقیه دانشجویان از وابستگیم به یکی از سازمانهای تابعه دربار بویی نبرند، او را ابتدا به کناری کشاندم و بعد گفتم: «شما فکر نمیکنید بهتر باشد دانشجویان را امروز بعدازظهر به کاخ نیاوران ببریم تا حداقل به حضور شهبانو شرفیاب شوند؟»… و باید بگویم که از قبل میدانستم آن روز بعدازظهر ملکه فرح نیز طی مراسم دیگری در کاخ نیاوران، از ساعت ۲ تا ۶ با گروههای مختلف برنامه ملاقات دارد. زیرا خودم از جمله کسانی بودم که به عنوان یکی از مدعوین میبایست رأس ساعت چهار و ربع همراه با سایر کارمندان سازمان حمایت از کودکان در کاخ نیاوران حاضر باشم تا به ملکه معرفی شویم.
دکتر باهری چون نظرم را پسندید، بلافاصله رفت تا قضیه را تلفنی با دفتر مخصوص ملکه در کاخ نیاوران در میان بگذارد، و قبل از آن نیز به من گفت: مواظب دانشجویان باشم تا پراکنده نشوند… چند دقیقه بعد دکتر باهری آمد و اطلاع داد که: رأس ساعت سه بعدازظهر برایمان وقت ملاقات با شهبانو تعیین شده، و ضمناً همان شب در هتل ونک برای صرف شام میهمان دربار خواهیم بود.با اینکه آن روز خیلی ناراحت و کسل شده بودیم، ولی دعوت ملکه باعث دلگرمی دانشجویان شد و از وخامت بیشتر اوضاع جلوگیری کرد.
جلوی کاخ نیاوران پر بود از رانندگان اونیفورم پوش و اتومبیلهای آخرین مدل اروپایی و آمریکایی، که میهمانان سرشناس را برای ملاقات با ملکه فرح و تبریک نوروز به کاخ آورده بودند. محوطه کاخ نیاوران نیز به یک نمایشگاه بزرگ مد شباهت داشت، و چنین به نظر میآمد که مشهورترین طراحان لباس و جواهر آخرین دستاوردهای خود را در آن به معرض نمایش گذاردهاند.
درون ساختمان کاخ، زیبایی و ثروت غوغا میکرد. ما دانشجویان مات و مبهوت به هر سو مینگریستیم و گویی که در قصر ورسای به سر میبریم، فقط: اشیای عتیقه و چلچراغهای عظیم کریستال، آیینههای قدی با قاب زراندود به سبک دوران باروک، تابلوهای نفیس، فرشهای ابریشمی گرانبها، و مستخدمینی را میدیدیم که سر و وضعشان دربار لویی چهاردهم را تداعی میکرد.ولی حیرت دانشجویان موقعی بیشتر شد که تغییر رفتار «هرمز قریب» (رئیس تشریفات دربار) را دیدند. او که آن روز صبح ما را با خشونت از تالار کاخ گلستان اخراج کرده بود، گرچه بازهم در راهروهای کاخ نیاوران بالا و پایین میرفت و با تکبر فراوان به همه دستور میداد؛ ولی وقتی نوبت ورود ما به تالار پذیرایی رسید، رفتاری پیش گرفت که گویی قبلاً هرگز ما را ندیده است، و اصولاً طرز برخوردش نشان میداد که مایل نیست ماجرای آن روز صبح را به رخ کسی بکشد.
ده دقیقه بعد در حالی که مات و مبهوت جلوی باغچه کاخ ایستادهبودیم و واقعا نمیدانستیم چرا با خشونت بیرونمان کردهاند، همان گروه از نمایندگان مجلس- که با ما وارد اتاق انتظار تالار شده بودند- پس از پایان دیدار شاه، موقع خروج از کاخ، به خاطر آنچه برایمان پیش آمده بود اظهار تأسف و همدردی کردند. پس از چند لحظه نیز دکترباهری به اتفاق وزیر علوم به سراغمان آمدند و ضمن ابراز تأسف از آنچه اتفاق افتاده بود، گفتند: خودشان هم نمیدانند که ما در قبال این رویداد واقعاً چه باید بکنیم.
ما ۵۰ نفر دانشجو حداقل انتظار داشتیم آن روز هر کدام یک سکه طلا از شاه عیدی بگیریم و طبعاً خیلی هم مشتاق دریافت چنین هدیهای بودیم. ولی قضیة اخراجمان از تالار کاخ گلستان باعث سرخوردگی همه ما و بخصوص آن دسته از دانشجویانی شد که برای شرکت در مراسم سلام نوروزی از شهرستانها به تهران آمده بودند.
در حالی که ما ۵۰ دانشجو، سرگردان در محوطة کاخ گلستان ایستادهبودیم و واقعاً نمیدانستیم چه باید بکنیم، یک مرتبه راه حلی به ذهنم رسید که تصمیم گرفتم آن را با دکتر باهری در میان بگذارم.
البته من از قبل با دکتر باهری به خاطر شغلم در سازمان حمایت از کودکان آشنایی داشتم؛ ولی برای آنکه بقیه دانشجویان از وابستگیم به یکی از سازمانهای تابعه دربار بویی نبرند، او را ابتدا به کناری کشاندم و بعد گفتم: «شما فکر نمیکنید بهتر باشد دانشجویان را امروز بعدازظهر به کاخ نیاوران ببریم تا حداقل به حضور شهبانو شرفیاب شوند؟»… و باید بگویم که از قبل میدانستم آن روز بعدازظهر ملکه فرح نیز طی مراسم دیگری در کاخ نیاوران، از ساعت ۲ تا ۶ با گروههای مختلف برنامه ملاقات دارد. زیرا خودم از جمله کسانی بودم که به عنوان یکی از مدعوین میبایست رأس ساعت چهار و ربع همراه با سایر کارمندان سازمان حمایت از کودکان در کاخ نیاوران حاضر باشم تا به ملکه معرفی شویم.
دکتر باهری چون نظرم را پسندید، بلافاصله رفت تا قضیه را تلفنی با دفتر مخصوص ملکه در کاخ نیاوران در میان بگذارد، و قبل از آن نیز به من گفت: مواظب دانشجویان باشم تا پراکنده نشوند… چند دقیقه بعد دکتر باهری آمد و اطلاع داد که: رأس ساعت سه بعدازظهر برایمان وقت ملاقات با شهبانو تعیین شده، و ضمناً همان شب در هتل ونک برای صرف شام میهمان دربار خواهیم بود.با اینکه آن روز خیلی ناراحت و کسل شده بودیم، ولی دعوت ملکه باعث دلگرمی دانشجویان شد و از وخامت بیشتر اوضاع جلوگیری کرد.
جلوی کاخ نیاوران پر بود از رانندگان اونیفورم پوش و اتومبیلهای آخرین مدل اروپایی و آمریکایی، که میهمانان سرشناس را برای ملاقات با ملکه فرح و تبریک نوروز به کاخ آورده بودند. محوطه کاخ نیاوران نیز به یک نمایشگاه بزرگ مد شباهت داشت، و چنین به نظر میآمد که مشهورترین طراحان لباس و جواهر آخرین دستاوردهای خود را در آن به معرض نمایش گذاردهاند.
درون ساختمان کاخ، زیبایی و ثروت غوغا میکرد. ما دانشجویان مات و مبهوت به هر سو مینگریستیم و گویی که در قصر ورسای به سر میبریم، فقط: اشیای عتیقه و چلچراغهای عظیم کریستال، آیینههای قدی با قاب زراندود به سبک دوران باروک، تابلوهای نفیس، فرشهای ابریشمی گرانبها، و مستخدمینی را میدیدیم که سر و وضعشان دربار لویی چهاردهم را تداعی میکرد.ولی حیرت دانشجویان موقعی بیشتر شد که تغییر رفتار «هرمز قریب» (رئیس تشریفات دربار) را دیدند. او که آن روز صبح ما را با خشونت از تالار کاخ گلستان اخراج کرده بود، گرچه بازهم در راهروهای کاخ نیاوران بالا و پایین میرفت و با تکبر فراوان به همه دستور میداد؛ ولی وقتی نوبت ورود ما به تالار پذیرایی رسید، رفتاری پیش گرفت که گویی قبلاً هرگز ما را ندیده است، و اصولاً طرز برخوردش نشان میداد که مایل نیست ماجرای آن روز صبح را به رخ کسی بکشد.
code