به نظر مولوی برای اینکه کار عالم معطل نماند، خداوند بین بعضی از انسانها و حقیقت، دیواری میکشد تا غافلانه به امور ظاهری مشغول شوند و دنیا آبادان بماند. برای برافراشتن یک سراپرده، کارهای متفاوتی باید انجام شود: پشم رشتن، طناب بافتن، میخ ساختن و… صدها نفر دست به دست هم میدهند تا خیمهای برافراشته شود و پادشاه در آن بنشیند. اگر همة افراد مثل پادشاه در پی نشستن در سراپرده بودند، ممکن نبود که خیمهای نصب شود؛ لذا در دل هر کسی میل کاری را انداخته و انجام آن را بر دلش شیرین و خوش کردهاند. هرکسی با شکوفاکردن استعداد حقیقی خود تسبیحگوی خدا میشود؛ طنابباف با کار خود و درودگر با کار خود مشغول تسبیح خدایند (فیه مافیه، صص۳ـ۹۲).
در دین زردشتی از «خویشکاری» سخن به میان آمده است: «خویشکاری یکی از تعبیرهای مهم دینی مزداپرستان است. هر یک از مینویان (از اهورهمزدا ـ آفریدگار جهان ـ گرفته تا کوچکترین ایزدان یا فرشتگان) و استومندان (از مردمان گرفته تا دیگر آفریدگان و نهادهای آفرینش) وظیفه و کار ویژهای دارند که باید آن را به سرانجام برسانند. این کار ویژه را خویشکاری مینامند… خویشکاری سبب اصلی هستی هر کس و چیزی است و هیچ کس و هیچ چیز بیخویشکاری، هستی به معنی واقعی ندارد. «فره» نیروی مینوی و توانایی اهورایی یا نیرویی پیونددهنده میان جهان مینوی و جهان استومند است که رسیدن به اقبال و افزونی خواسته و کامروایی بستگی بدان دارد و این فره، خود بر اثر خویشکاری بهرة هر کسی میشود. هر کس، هر گروه و هر قوم، اگر خویشکار باشد؛ یعنی بدانچه خویشکاری و کارویژة اوست، پایبند بماند و آن را به سرانجام برساند، فرهمند و بهروز میشود و به خواسته و کامروایی میرسد. روان هر کس برای خویشکاری آفریده شده و در برابر کردارهای خود پاسخگوست» (اوستا، گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، ج۲، ص۹۷۸).
نقطة مقابل خویشکار، «آخویشکار» است؛ یعنی کسی که خویشکاری خود را نادیده میانگارد و بدان رفتار نمیکند. جامعه برای رفع هر نیازی به عدهای از افراد ماهر و علاقهمند احتیاج دارد و حکمت الهی مقرر کرده است که هر انسانی دست کم در یک کار استعداد داشته باشد و از انجامش لذت ببرد. این تفاوتها زندگی را بسیار دلپذیر و زیبا میسازد و انسانها را به طور اندامواری به یکدیگر پیوند میدهد. تفاوتها ممکن است ظاهراً به صورت جنگ و تضاد به نظر برسند، اما در واقع بخش ناگزیر هستیاند. به نظر مولوی ماه نورافشانی میکند و سگ پارس؛ چرا که «هر کسی بر طینت خود میتَند». سرنوشت به هر کسی خدمتی را محول کرده است. برای درست شدن سکنجبین، سرکه و شکر لازم است؛ دو چیز کاملاً متضاد. هر کدام از آنها که کم و زیاد شود، سکنجبین درست نمیشود. در بازار دنیا هر کالایی خریداری دارد، خار برای آتشافروزی و گل برای آرایش دنیا و سرخوشی آدمی لازم است. چیزهایی که برای ما پلیدند، برای خوک و سگ غذاهایی خوشمزهاند. پلیدان پلیدی میکنند و آب پلیدیها را پاک میسازد، زهر زهری میکند و پادزهر اثر آن را خنثی میسازد:
این جهان جنگ است کل چون بنگری
ذره با ذره، چو با دین کافری
آن یکی ذره همی پرد به چپ
وان دگر سوی یمین اندر طلب
ذرهای بالا و آن دیگر نگون
جنگ فعلیشان ببین اندر رکون
جنگ فعلی هست از جنگ نهان
زین تخالف آن تخالف را بدان
این جهان با تضاد و تفاوت تداوم مییابد:
جنگ طبعی، جنگ فعلی، جنگ قول
در میان جزوها جنگی است هوْل
این جهان زین جنگ قایم میبوَد
در عناصر درنگر تا حل شود
چار عنصر، چار استون قوی است
که بدیشان سقف دنیا مستوی است
هر ستونی اشکنندهْی آن دگر
اُستن آب، اشکنندهی آن شرر
پس بنای خلق بر اضداد بود
لاجرم ما جنگییم از ضر و سود
نه تنها در عالم بیرون، که در دنیای درون انسان نیز احوال متفاوت و متضاد وجود دارد و هر بخشی از وجود آدمی با بخش دیگر در جنگ است. البته این تضادها در عالم صورت است و در دنیای جان تضادی وجود ندارد (دفتر ششم مثنوی، ابیات ۶۰ـ ۱۴). در این عالم همچنان که وجود گل لازم است، از وجود خار نیز گریزی نیست. هزاران گل نمیتوانند کار یک خار را انجام دهند و گلها که فقط زیبایند، نیز به اندازة درختان میوهدار لازمند، علفهای هرز نیز به جای خود خوبند؛ چه کسی میتواند با اطمینان بگوید که دنیای ما بدون حضور علفهای هرز زیباتر و کاملتر خواهد شد؟
در این سخن ژرف قدیسفرانسیس نیک بیندیشیم: «حتی خائن هم خوب است! حتی او هم یکی از خدمتکاران مسیح است و اگر خداوند سرنوشت او را آلوده و خائن نوشته، دقیقاً او در حین جاسوسی وظیفهاش را انجام میدهد… حتی گرگ هم آنگاه که به گله گوسفندان میزند، مثل وجود مقدس و پاک یک قدیس مشغول نیایش و اطاعت خداست!»۱(نیکوس کازانتزاکیس، جوینده راه حق، ص۳۰۷، با اندکی تصرف). همو میگوید: «برای دهکدهای که قدیس ندارد و نیز برای دهکدهای که همه افراد آن قدیساند، دلم میسوزد!» (همان، ص۴۳۶). از این رو انسانهای حقیقتجو که این راز بزرگ بر آنها فاش شده است، به تفاوتهای دیگران احترام میگذارند و هیچ گاه دیگران را به جرم اینکه طور دیگری میاندیشند، یا جور دیگری زندگی میکنند، محاکمه و محکوم نمیکنند.۲ فرانسیس یکی از این جویندگان راه حق است؛ او و سن دومینیک دو روش کاملاً متفاوت دارند: یکی طرفدار دوستی و مهرورزی است و دومی خواهان مبارزه و جنگ. با این حال فرانسیس معتقد است که آن دو در نهایت به یک قله میرسند. در کمدی الهی نیز دانته، در بخش بهشت (صص ۷۸ـ۱۹۲۲)، هر یک از آن دو را از زبان یکی از اعضای فرقه مخالف معرفی میکند و نشان میدهد که در پیشگاه حقیقت انسانهای متفاوت همدیگر را میپذیرند و به تفاوتهای هم احترام میگذارند.
مولوی در دفتر سوم مثنوی (ابیات ۱۹ـ۱۶۱۷) میگوید: همان گونه که حَضَر برای ما شیرین است، گروهی دیگر از انسانها جز در سفر آرامش نمییابند. گروهی عاشق ریاست و حکومتاند و گروهی دیگر به آهنگری عشق میورزند و در این کار شکوفا میشوند و به خرسندی دست مییابند. مشکل از آنجا شروع میشود که انسانها به کاری بپردازند که برای آن کار ساخته نشدهاند. این امر نه تنها آرامش درونی شخص را کاملاً به هم میریزد و از او موجودی مضطرب و آشفته میسازد، بلکه اساس حیات اجتماعی را نیز متزلزل میکند. بزرگترین بیعدالتی آن است که افراد در جایگاهی قرار بگیرند که هیچ گونه تناسبی با استعدادهای حقیقی آنها ندارد.
افلاطون بنای آرمانشهر خود را بر این امر گذاشته است. به نظر او مدینة فاضله، شهری است که در آن افراد به دقت سنجیده شوند، استعدادهای آنها شناخته شود و هر کدام به کاری بپردازند که برای آن ساخته شدهاند. نخستین قانون آرمانشهر افلاطون این است که «در جامعه هر کس باید تنها به یک کار مشغول باشد: کاری که با طبیعت و استعدادش سازگار است… عدالت این است که هر کس کار خودش را انجام دهد و به کار دیگران دخالت نکند… اگر کسی که بر حسب استعداد طبیعی برای پیشهوری یا بازرگانی ساخته شده است، ثروتی به دست آورد و آنگاه به اتکای ثروت یا نیروی بدنی، یا مزیتی از این دست، بخواهد وارد طبقه سپاهیان شود، یا سربازی بخواهد در جرگه پاسداران و فرمانروایان درآید، بیآنکه صلاحیت آن را به دست آورده باشد و خلاصه اگر طبقات مختلف جامعه بخواهند ابزار کار، یا حرفة خود را با یکدیگر عوض کنند، یا هر کس در صدد برآید که در آن واحد به حرفههای گوناگون بپردازد، این بینظمی و آشفتگی، جامعه را به فساد کامل سوق خواهد داد. این همه کارگی و به هم آمیختن طبقات سهگانه، نه تنها بزرگترین مایة تباهی جامعه، بلکه جنایتی بزرگ است که باید آن را ظلم خواند»(همان، ۲۰ـ ۱۰۱۸).
ادامه دارد
پینوشتها:
۱ـ باید همواره به خاطر داشته باشیم که هنگام طرح این مبحث، درآمیختن نظام تکوین و نظام تشریع ممکن است بدفهمیها و بدآموزیهای فراوانی را به دنبال داشته باشد و بهانة خوبی به دست زورمندان و زرمداران بدهد و هرگونه مسئولیت انسانی و الهی را از آنان سلب کند. در اینجا ما تنها با نظام تکوین کار داریم.
۲ـ سخن ژرف هراکلیتوس بیان فلسفی خوبی برای این اندیشه است: «جهان هماهنگی تنشهاست». با تشکر از استاد عزیزم، دکترشفیعی کدکنی که ذهن مرا متوجه این سخن در تبیین جهان ساختند.