آن شب، هوا ابری بود. تکه های پراکنده ابر با هم متحد شده بودند و پهنه آسمان را یک پارچه پوشانده بودند. اما، از باران خبری نبود. پشت ابرها عالمی بود. ماه وستاره ها پشت ابرها خودنمایی می کردند. ماه به نظر ستاره ها زیبا می آمد. چون آن شب، شب چهاردهم ماه بود. یکی از ستاره ها که از همه نزدیک تر به قرص ماه بود، پرسید:
– راستی، شما این همه زیبایی را چگونه به دست آوردید؟
ماه با مهربانی لبخندی زد و گفت:
– من این زیبایی و درخشندگی را مدیون خورشید هستم.
ستاره دیگری با تعجب پرسید:
– چه طوری؟
ماه گفت:
– ببینید بچهها، خورشید نور بسیار دارد و هر روز تمامی اجزای زمین را روشن می کند و با گرمایش باعث رشد همه موجودات می شود.
خورشــید از نورخــود مــقداری هم به من می بخشد تا من هم شبهای تاریک را با کمک شما بچه های دوست داشتنی مهتابی کنم و دریا ها با دیدن من مجذوب شوند و به هیجان در آیند و مواج شوند و آدمیان به ویژه شاعران و نویسندگان و هنرمندان و عاشقان با نگاه به من به شوق و ذوق در آیند و از زندگی شبانه لذت ببرند.
ستاره گفت: پس، بی خود نیست به خورشید می گویند: آفتاب عالمتاب! ستاره کناری گفت: به ماه هم می گویند: مهتاب شبهای تاریک!
– راستی، شما این همه زیبایی را چگونه به دست آوردید؟
ماه با مهربانی لبخندی زد و گفت:
– من این زیبایی و درخشندگی را مدیون خورشید هستم.
ستاره دیگری با تعجب پرسید:
– چه طوری؟
ماه گفت:
– ببینید بچهها، خورشید نور بسیار دارد و هر روز تمامی اجزای زمین را روشن می کند و با گرمایش باعث رشد همه موجودات می شود.
خورشــید از نورخــود مــقداری هم به من می بخشد تا من هم شبهای تاریک را با کمک شما بچه های دوست داشتنی مهتابی کنم و دریا ها با دیدن من مجذوب شوند و به هیجان در آیند و مواج شوند و آدمیان به ویژه شاعران و نویسندگان و هنرمندان و عاشقان با نگاه به من به شوق و ذوق در آیند و از زندگی شبانه لذت ببرند.
ستاره گفت: پس، بی خود نیست به خورشید می گویند: آفتاب عالمتاب! ستاره کناری گفت: به ماه هم می گویند: مهتاب شبهای تاریک!
code