خلوت انس
 

پیام یک معلم بازنشسته

به تمام معلمین ایران

گفتگو با

معلمین وطن

اقدس کاظمی (مژگان)

بشنوید ای معلمین وطن

پند آموزگار دور کهن

بشنو از جان نوای نای مرا

قصة‌ نای بی‌نوای مرا

دارم اینگونه گفتنی‌ها من

گفتگو با معلمین وطن

ای معلم، دوصد سخن دارم

چه سخن‌ها که با تو، من دارم

من برونم ز حلقه گردون

از مدار معلمی بیرون

لیکن آموزگار خواهم ماند

در جهان یادگار خواهم ماند

هر کجا کودک است یا که جوان

بوده‌ام من مشاور آنان

عاشق خاک پاک ایرانم

خادم جمله جوانانم

تا ابد دوستدارشان هستم

همه جا در کنارشان هستم

چون که دیگر ز پای افتادم

این امانت به دست تو دادم

ای معلم، وظیفه سنگین است

گاه تلخ است و گاه شیرین است

چون که در ساختن تو معماری

از رموز بنا خبرداری

گر که دیوار آن کج است و خراب

دسته گل را تو داده‌ای بر آب!

کودکان پایه‌های این وطن‌اند

هر یکی پاره‌ای ز جان و تن‌اند

هر یکی خشت این بنا هستند

حافظ سرزمین ما هستند

این جوانان پاک و با ایمان

این جوانان که در ره ایران،

در ستیز و نبرد مردانه

که به دنیا شده است افسانه،

سینه خویش را سپر کردند

جامه ز آزادگی به بر کردند

این جوانان که حامی دین‌اند

یا که از هر گروه و آیین‌اند

یا اگر صحبت از شهیدان است

لاله‌های به خون ایران است

یا ز آزادگان سخن داری

افتخاری تو بهرمن داری

گر بتازی به نام هر سرباز

یا شوی مفتخر به هر جانباز

این جوانان که مصور کارند

یا به هر گوشه منصبی دارند

در چنین ره معلم پیشین

کرد اجرا وظیفه‌ای سنگین

من یکی شرزه شیر میدانم

من مربی درس آنانم

گر تو این قصه می‌کنی انکار

یا که داری به گفتنش اصرار

حالیا کن کلاه خود قاضی

در امور معلم ماضی

تو چه کردی؟ ولی چه کردم من!

از برای چنین جوان وطن

خدمت من ز روی ایمان بود

همه کارم ز روی وجدان بود

چون که من فرد با خدا بودم

دور از ریب و از ریا بودم

درس عفت به دختران دادم

راستی را همه نشان دادم

یاد دادم به او شجاعت را

خانه داری و هم قناعت را

من به کارم هماره پابندم

که از این کار خویش خرسندم

چون نرفتم من از پی زر و سیم

ره گشودم به راه رب کریم

حامی عفت جوانانم

من همی رهگشای آنانم

درس من، درس دین و تقوا بود

درس علم و عمل به زنها بود

تو اگر تابع چنین کاری

پس چه مشکل به کارها داری

مشکلی را اگر که در کار است

یا به کارت گره پدیدار است

یا چراغت به علم، کم نور است

چون که راه تو از خدا دور است

ای معلم مگر نمی‌دانی

«خو پذیر است نفس انسانی»؟

خانه یعنی …

سحر عباسی ــ کرج

خانه یعنی: حلقه پیوستگی

همزبانی،همدلی،همبستگی

خانه یعنی: بوی باران،بوی عشق

شهر گل،میدان خوبی،کوی عشق

خانه راهی تا طلوع سرنوشت

خانه،بار و برگی از باغ بهشت

آینه در آینه رقص زمان

قصر گل، در سایه رنگ کمان

خانه یعنی: با خدا همسو شدن

از من و از ما گذشتن،«او» شدن

خانه یعنی: اول دلدادگی

نیمه آغاز عشق و سادگی

خانه یعنی: جاری پیوند دل

بستن عهد وفا، سوگند دل

خانه یعنی: وصل دل های عزیز

تا همیشه گل بیفشان، گل بریز

خانه یعنی: چشمه سار عاشقی

شور هستی، در بهار عاشقی

خانه، آغاز پلی تا بی کران

زین جهان تا اوج قصرِ آسمان

خانه یعنی: از دورنگی ها، جدا

«پله پله تا ملاقات خدا»

خانه یعنی: شور شادی های نو

خانه یعنی: گل بگو و گل شنو

سایه سار مهر، راه آفتاب

خانه یعنی: در پناه آفتاب

بوی باران

سارا جلو داریان

زمین آبستن لطف است، حال آسمـــــان آبی است

دوباره بند بند لحظـــــــه ها لبریز بی خوابی است

دوباره خـــــون سرخی می تراود ازرگ گلـــــــها

دوباره روح سرسبز درختان غرق بی خوابی است

پرستو های رفتـــــــه،دسته دسته، باز می گردند

کنــــــار برکه ها انبوهی از پرچین مرغـــــابی است

تماشـــــا کن! افق هـــــــم جلوه زیبا تری دارد:

غروب است و عبای حضرت خورشید عنابی است

تمـــــــام شاعــــــران در جستجوی تازه ای هستند

قلــــم در وادی احساس، مشغول غزل یابی است

اگر درک طبیعت، نسخه راز شفــــــــــا باشد

کجـــا دیگر سخن از بوعلی سینا و فارابی است؟

در ایوان می نشینم،بوی باران زندگی بخش است

دلم عمری است خاطرخواه این شب های مهتابی است

بهـــــــار از راه می آید که عاشق تر کنـــــــــد مارا

بیا ای دوست، فصل مهربانی، فصل شادابی است

نسخه مناسب چاپ