نقد مجموعه شعر«تناقض ابروها»،سروده بهروز قزلباش
آمیختگی زوال و زیبایی در شعر
سودابه امینی - بخش اول
 

تناقض‌ابروها» چهارمین‌دفترشعربهروزقزلباش‌است.این دفتر شامل هفتادقطعه شعرسپید با درونمایه‌ شعرعاشقانه -اعتراض است که‌ مخاطب آن بزرگسال است. سال انتشار ۱۳۹۱وسال‌های سرایش اشعار۱۳۸۹و۱۳۹۰ است. ناشر این دفترهنررسانه اردیبهشت است، با تیراژ۱۵۰۰وقیمت پشت جلد۴۵۰۰۰ریال.

بخشی از شعر «زرشکی کفش‌های تو» از این قرار است:

«…برقصان مرا در شمشیرربگذاربرویدردرخون تازه‌ تو مرگیر که ریشه درتن هیچ مردی نداردر مگرازشانه های تورهرشبر شبر که رنج من استر درتیزی عبور تو از کنار درختانرچه خون پاییزی ر زرشکی کفش‌های تو را رنگ است.»

آشنایی زدایی

«ابرو»هادرحافظه‌ بصری مخاطب شعر،فارسی یادآور معشوقه‌ است و تصویر شمشیر را به ذهن متبادر می‌کند (ابروی شمشیری شمایل نوعی ابروست) «شمشیر وخون‌ریزی» و «کشتن عاشق » در غزل عاشقانه‌ی کلاسیک فارسی برای مخاطب آشناست .

بهروز قزلباش اما درشعرهای این مجموعه تعبیری تازه از این مفهوم ارائه می‌دهد و به نوعی به آشنایی زدایی از این مفهوم می‌پردازد.«رقص» که معلول شادمانی است، وقتی همراه با شمشیر باشد، لابد باید به «حماسه»‌ای منجر شود.«خون‌کردن»، به معنای به قتل رساندن است، اما رستن در خون،مفهوم حماسی مرگ سرخ را تداعی می‌کند.دریغا که مرگ سرخ در این شعر« ریشه در تن هیج مردی ندارد».

«مگر» به معنای ادبی خود دلالت بر «تردید و شاید و احتمال»دارد و از سوی دیگر در مفهوم اصطلاحی‌اش از ادات «الاّ و استثناست» . بنا براین قرین به معنای اول،سطرهای(مگر از شانه‌های تو ر هر شبر شبر که رنج من استر)شاید و احتمالا ،مرگ سرخ در شانه‌های معشوقه ریشه دارد(ریشه می‌زند)هر شب. که مرگ سرخ ،علت (شب رنج من است) شاعر در آن روایت می‌شود.

در ادامه شعر به کلمه «تیز» که متداعی شمشیر و «تیزی» که به معنای چاقو ، نیز تند و سریع است، می‌رسد و با آن به آغازی ‌می‌انجامد که در آن«عبور تو از کنار درختان» بی‌محلی محض معشوقه به اطراف، و انسان‌های دور و بر، بروز می‌کند؛ اما گویا درختان(استعاره‌ای از انسان ها) دچار مرگ سرخ شده‌اند و خون پاییزی آنها کفش های معشوقه را به رنگ زرشکی در آورده است که نزدیک ترین رنگ به سرخی خون می‌نماید.

شاعر، سیرت معشوقه را با خلق وخوی ضحاک درآمیخته است . اشاره به شانه‌های معشوق که خون عاشقان را هدر کرده است و از ویرانی ومرگ وخیانت خبرمی‌دهد. این یکی از تلخ ترین تصاویری است که می‌توان از معشوقه درشعر فارسی سراغ داشت؛ ضحاک شاهنامه دشمن است وتصویری مشمئز کننده از او در یادهاست . درآمیختن تصویر معشوقه با تصویرضحاک یعنی مرگ عشق درشعر امروز؛ خوردن مغز جوانان درحالی که عاشقان بی‌گمان به خیانت و سرانجام مرگ به دست محبوبند و ریختن خون پاییز به معنی مرگ پاییز است.

رستن دلالت بر بهاری چرکین دارد که عفونت نهفته رنج شب شاعر را عیان می‌کند. الا، دلالت بر این دارد که تنها معشوقه می‌تواند دست به چنین خیانت بزرگی بزند. افسوس بجا مانده در دل مخاطب سطرهای این شعر، در دریغ ناگفته اما قابل خوانشی ظهور می‌کند که در«زرشکی کفش‌های معشوقه» به رنگ، قابل رویت در آمده است. گویی شاعر رنگی به آه و افسوس خویش می‌زند که مخاطب آن را به تماشا بنشیند ، اما محمل این تماشا کفش‌های معشوقه‌است که بر خاکساری شاعر نیز دلالت دارد.

بنا بر این، مرگ در شمشیر ابروها زمانی رخ می‌کند که اشارات ابروی معشوقه همان رقص شمشیری حماسی است که معشوقه همه کاره آن است و عاشق تنها قربانی بی‌زبان و بیانی‌ است مفلوک. دیگر این که در تقدیم نامه کتاب می‌خوانیم:«تقدیم به تور وقتی که از بهار می‌گذریر واین تنها اتفاق عاشقانه‌ رنگ است رکه می‌شکفد بردامن جهان».

مضمون این شعر کوتاه، پاسخی است که شاعر در پاسخ اعتراض‌های «تناقض ابروها » به خود داده است .شعرکوتاهی با درونمایه‌ عشق و ستایش معشوقه یا شاید، انتظار وقوع عشق و محبتی که باید به تمام کشمکش‌های عاطفی و اجتماعی جامعه‌ بیمار«عاشق- معشوق» امروز پایان ‌دهد.

درباره بافت زبان و ساختار شعر، شاعر این دفتر نوآوری‌هایی داشته که دراین مجال به آن‌ها نخواهم پرداخت. شاید بعدها درگفت وگویی با بهروز قزلباش به این بخش از کار هم بپردازم. در این یاد داشت ؛با تمرکز بر محتوای شعرها تلاش کردم برداشت شخصی خود را به عنوان یک مخاطب به روی کاغذ بیاورم .ابتدا خواستم از منظر روانشناسی تحلیلی یونگ که برایم بسیار جذاب ودوست داشتنی است به «تناقض ابروها» بنگرم، از منظر «روانشناسی زبان» هم تاملی کوتاه بر آن داشتم .درنهایت تصمیم گرفتم با برداشتی آزاد از «جامعه شناسی‌هنر»ودقت در فرایند« هندسه مفهومی»شعرهای این دفتر، و به دلیل اهمیت اجتماعی و پیچیدگی‌های برخاسته از دشواری موقعیت شاعر،درباره‌اش بنویسم. علت انتخاب این دو رویکرد نیز مربوط به ظرفیتی است که از منظر گفته شده برای بحث‌های مربوط به شعرهای تناقض ابروها در اختیار می‌گذارد.

از نظر آدورنو(۱)؛«هنر زبانی است که هم از جدایی سخن می‌گوید وهم از آشتی ؛ هم از بیگانگی ؛هم یگانگی. ماهیت اجتماعی هنر متضمن خصلت دوگانه‌ای است:از یک سو وجه «برای خود»بودن هنر است ؛ یا خصلت خودمختاری آن و از سوی دیگر وابستگی وپیوند اجتناب ناپذیرش با واقعیت جامعه‌ی موجود.

رابطه‌هنرباجامعه‌رامی‌توان در واژۀ آلمانی«Aufheben » دید که هم به معنای حفظ ونگهداشت واقعیت است وهم به معنای فراگذشتن از آن. هنر درحین حفظ داده‌های واقعی جامعه از آنها فرا می‌گذرد(جنبه‌ فراتاریخی وجاودانگی هنر را باید درهمین نکته دید). هنر پدیده‌ای اجتماعی است؛ نه از آن رو که نمایشگر دیالکتیک نیروهای تولیدی است ، چون اساساً با جامعه موجود درتقابل وتضاد قرار می‌گیرد.

یعنی پدیده‌ای است خود مختار که جانشین تبعیت بی‌چون‌وچرا از هنجارهای موجود اجتماعی است.

چرا که اساساً با جامعه موجود در تقابل وتضاد قرار می‌گیرد؛ یعنی پدیده‌ای است خودمختارکه به جای تبعیت بی چون وچرا از هنجارهای موجود اجتماعی درهیأت چیزی سودمند برای جامعه علیه جامعه می‌ایستد و به موجب این موقعیت است که جامعه را مورد سنجش قرار می‌دهد.»(۲)

میشل فوکو(۳)، در بررسی آثار هنری، سه نکته را در نظر‌ می‌‌گرفت:

نخست این‌که« آثار هنری‌ می‌‌توانند تمامی فضای فکری و فرهنگی دوره خود را منعکس کنند.»

دوم، «آثار هنری‌ می‌‌توانند در ذهن بیننده تصور فرد را از شخصیت انسانی به چالش بیندازد.»

و بالاخره نکته سوم این که« با کمک مفاهیم و سبک‌های هنری‌ می‌‌توانیم انسان را از نو تعریف کنیم.»

فوکو در کتاب «واژگان و اشیا» یک تحلیل به یادماندنی از «دیه‌گو ولاسکز»(۴) یعنی تابلوی «ندیمه‌ها» ارائه داده است.فوکو این تابلو را نمایش اصول بنیادینی‌ می‌‌داند که حال و هوای فکری و روحی دوره«کلاسیک»(۵) را تعریف‌ می‌‌کند. همچنین فوکو معتقد است که تابلوی«این‌یک‌چپق نیست»(۶) که«مارگریت» در سال ۱۹۲۶ نقاشی کرده‌، می‌‌تواند منعکس کننده فضای فکری آن دوره باشد. قزلباش، به دلالت این سخن، تابلوهای فراوانی در تناقض ابروها ترسیم کرده است که نه تنها بر حال و هوای روحی خود فردی و خود اجتماعی‌اش دلالت دارد ، بلکه بیانگر حال و هوای فکری دوره‌ای است که شاعر آن را زیسته‌ است و با عنایت به اندوه بی‌حد و حصر نهفته در تابلوها ، شایسته آن است که گفته شود شاعر تناقض ابروها را مرده است.

به نظر می‌رسد در تناقض ابروها شاعر می‌خواهد تصویری از جامعه‌ انسان به انکار خویش بر خاسته امروز به انسان آرمان خواه دیروز بدهد(هرچند این یک چپق نباشد). نیز برابر نهاد خصلت‌های انحرافی جامعه امروز در برابر آرمان‌های متعالی و گاه مقدس جامعه دیروز به تلقی خودش. این تابلو در نمایش ندیمه‌های تخیل شاعر و در بخش‌های فراوانی از تناقض ابروها رخ می‌نماید و از فرد به جامعه و بالعکس در جریان است که راوی تناقض‌های دیروز و امروز است.

«… علامت ضرب ر در پیانور پرسش درشتی استر جمع علامت این سطرهار مساوی چیزی نیستربجز خیال متحرک بی انصافتر که تنهایی مرا نمی‌شمارد …»(۷)

گاهی شاعر با قضاوت در باره درون داد‌‌های جامعه‌ای که او را تجربه کرده است، همراه با ارائه تفسیر خود از تابلویی که به نمایش می‌گذارد؛ صورتی از آتیه نیز ارائه می‌دهد که سرشار از تناقض‌هایی در نسبت با امروز شاعر و جامعه اوست. تناقضی که از شمایل ابروهای معشوقه می‌گذرد و او را در وضعیت دراماتیک و در عین حال موقعیت عشق و خیانت، که دو ضلع مهم از سه گانه «عشق،خیانت،مرگ» است را به تماشا می‌گذارد.

« دور و برت را نگاه کنر در چشم‌هایمر به صیقل نمی‌رسد این سنگر زمین کدر استر زمان کوتاهر و سقف‌آسمان تاریکر به جز همین توفانی که می‌وزدردر گردش دامن تور جغرافیا نداردر زیبایی»(۸)

آنجا که شاعر دچار بحران است و وبازتاب‌‌های این بحران برخاسته از تناقض‌آرمانی دیروز با واقعیت‌های امروز او و ماست، نمایش به اوج می‌رسد.مکان در لامکان گم می‌شود و زیبایی جغرافیایش را به توفانی می بخشد که در دامن یار وزیدن گرفته است.

از این منظر شعرهای این دفتر را باید در سیر تاریخ تطور فرهنگی و اجتماعی ایران در دوران انقلاب از یک سو؛ جنگ و ارزش‌های سیاسی- فرهنگی آن که با اصالت زیست مصلحانه در تضاد و طباقی درونی گرفتار است از سوی دیگر سنجید.نیز باید آن را خواند در وضعیت حاکم بر دوران پس از جنگ و انحراف‌های آن از معاییر عمومی – ایدئولوژیک را درک کرد.هرچند معتقد به عبور از ایدئولوژی دیروز باشیم یا نباشیم.

اتفاق‌های بزرگی که در طول نیم قرن تمامی‌ارزش‌ها و اعتقادهای جامعه را دچار نوسان کرده است؛ ازمنظرمعرفت شناسی، زیبایی شناسی، وزاویه دید و تماشای آثار هنری ــ دست کم همین دفتر ــ را دستخوش تحول کرده است و افق تازه‌ای را پیش چشم هنرمندان ــ و در اینجا شاعرــ گذاشته است. افق تازه‌ای که تازگی‌‌اش حاوی تاریکی، نقاط ضعف و فطور است و از این بابت راوی ارزش برخاسته از روح متلاطم و نوجوی جامعه شاعر نیست، بلکه منحصراً نمایش همراه با قضاوت و اعتراض شاعر در باره تغییرات مبتنی بر خیانت در عشق؛ یعنی خیانت به (معنای متعالی موعود) است و این تحولات گاه وظیفه‌ تازه‌ای را بردوش هنر و هنرمند می‌گذارد.

« تنها تو تشویشیر چرخیدن مرا در خونرتناقض ابروهایت در مخالفت با همر چه پرستویی‌ستر نشسته بر ادامه گیجگاهر…»(۹)

نیز نگاه کنید به:« … و اندوهر آیینه‌ات را ابری‌ استر در افق‌گمشده‌نزدیکردرست‌در مقابل دیروز»(۱۰)

همچنین است در« دست‌هایتر در ابعاد خیانت بزرگندر و لب‌هایترچه رنگ‌های کثیفی قی کرد»(۱۱)

بنا بر آنچه گفته شد،اشاره فوکو در باره انعکاس فضای فکری و فرهنگی دوره شاعر در تناقض ابروها محقق شده‌ است. نیز خیانت معشوقه نسبت به معنای متعالی عشق در ذهن بیننده،(خواننده) تصور فرد از شخصیت انسانی( و متعالی مألوف و مقصود دیروز او) را به چالشی سهمگین کشانده است.

هر چند شاعر به خیانت معترض است ، اما به معشوقه بد نمی‌گوید . تنها او را در برابر چشم‌های خودش قرار می‌دهد و به قول شاملو«آیینه‌ای در برابر آیینه‌اش می‌نهد» تا وضعیت خواه پلشت و پست – خواه مقتضای‌ طبع و طبیعت خائن او را به نمایش گذارد و او را به دنائت خود معترف سازد.« حروف تو اما بدون دروغر به آتش نمی‌رسدرچنان که کفش‌های تو بی‌فریبربه خیابانر و خیابان به رفتنتراما تو رفته‌ایرمثل اندوهی که بر می‌آید از درون سینه منرآهرعزیزم…ر»(۱۲)

ادامه دارد

پی نوشت ها:

۱ــ تئودور لودویگ ویزنگروند آدورنو(در آلمانی: Theodor Ludwig WiesengrundAdorno) (زاده یِ ۱۱ سپتامبر ۱۹۰۳ – درگذشته یِ ۶ اوت ۱۹۶۹) جامعه‌شناس، فیلسوف، موسیقی‌شناس و آهنگ‌ساز نئومارکسیست آلمانی بود. او به همراه کسانی چون ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین، هربرت مارکوزه و یورگن هابرماس از سران مکتب فرانکفورت بود.

۲ــ هربرت مارکوزه (۱۹ ژوئیه ۱۸۹۸ -۲۹ ژوئیه ۱۹۷۹) فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی و از اعضایِ اصلیِ مکتب فرانکفورت بود.از میان نظریه پردازان اصلی مکتب فرانکفورت فقط مارکوزه بود که نسبت به اهمیت و مرکزیت فرهنگ توده های برای زندگی روزمره در جامعه سرمایه داری اخیر تا حدی خوش بینی نشان می‌داد. مارکوزه که در ابتدا همان دیدگاه‌های انتقادی آدورنو و هورکهایمر را داشت (Marcuse,1964)، بعدها شاهد پیدایش پادفرهنگ هیپی‌ها در اواخر دهه ۱۹۶۰ بود و تفسیر خویش را از فرهنگ توده‌ای مورد بازبینی قرار داد.

۳ــ Michel Foucaultوی، فرزند «آن مالاپار» و جراح متمول «پل فوکو» بود که در ۱۵ اکتبر۱۹۲۶ در ناحیه سنت موار پوآیته فرانسه به دنیا آمد. بعدها اسم خود را به میشل فوکو تغییر داد. او صاحب کرسی «تاریخ نظام‌های فکری» در کالج دو فرانس بود و در دانشگاه ایالتی نیویورک در بوفالو و دانشگاه کالیفرنیا، برکلی تدریس کرد.شهرت فوکو در آن است که او نخستین کسی است که از فرضیه روشنگری درباره عینی بودن شناخت خلع ید کرده‌است. فوکو عنوان کرد که زبان، حقیقت جهان را بیان نمی‌کند بلکه بازتابی از تجربه شخصی فرد است.

۴ــ دیه گو رود ریگز سیلوا ولاسکز (۶ ژوئن ۱۵۹۹ – ۶ اوت ۱۶۶۰) نقاش اسپانیایی محبوب دربار فیلیپ چهارم بود. او به خاطر نقاشی هایی که از صحنه‌های مهم تاریخی اروپای آن دوران تصویر کرده است شهرت فراوانی دارد. در سده ۱۹ آثار وی الگوی هنرمندان واقع‌گرا و دریافتگر، به ویژه ادوارد مانه، قرار گرفت.

۵ــ در تقسیم بندی دوره های هنری بعد از رونسانس چهار دوره اصلی در نظر گرفته می‌شود. اول از همه دوره یا سبک باروک(Baroque) که بطور تقریبی بین سالهای ۱۶۰۰تا۱۷۵۰ میلادی بوده است.، دوم دوره کلاسیک بین سالهای ۱۷۵۰ تا ۱۸۲۰، سوم دوره رمانتیک بین سالهای ۱۸۲۰ تا ۱۹۱۰ و بالآخره عصر حاضر از ۱۹۱۰ تا به امروز.

۶ــ میشل فوکو در کتاب «این یک چپق نیست» که به تشریح و تحلیل تابلویی با همین نام از «رنه مارگریت» اختصاص دارد، به نوعی نگاه معناشناختی و هرمنوتیکی خود را با ما درمیان می‌گذارد. مارگریت بانگاهی ساختارشکنانه و یا طنزآمیز، رابطه واژه و شیء، یا دال و مدلول را در آثارش به هم ریخته است. مارگریت در آثار خود محور ارجاعی را در توضیح، از میان برمی‌دارد تا چیزها نتوانند مدعی نشستن بر مسند الگو و سرچشمه باشند.

۷ــ از شعر « و ایستادنت عمود بر دامن لرزان » تناقض ابروها،ص۶۹

۸ــ « دور و برت را نگاه کن»، ص۶۸

۹ــ از شعر« متن گمشده»،ص۴۷

۱۰ــ از شعر « سیاه تر از همیشه،تباه»،ص۳۵

۱۱ــ از شعر« هر اتفاقی اگر افتاد،افتاد»،ص۱۲

۱۲ــ از شعر«… اما تو رفته‌ای»

نسخه مناسب چاپ