عنوان مجموعهای از سخنان منسوب به شمسالدین محمدبنعلی ملک دادبن تبریزی، مشهور به «شمس تبریز» و «شمس تبریزی». لفظ «مقالات» عنوان نسخهای از مجموعه اقوال شمس است که احتمالاً سلطان ولد، فرزند مولانا، جامعِ آن بوده است. به نسخههای دیگر این مجموعه عناوین دیگری چون «کلمات» و «معارف» داده شده است.
بنابر گزارش محمدعلی موحّد، کاتب یکی از نسخهها، که آن را از روی متنی استنساخ کرده که در زمان حیات مولانا نوشته شده، و زمانی نیز در تصرف مولانا بوده است، «مجموعه خود را تحتعنوان اسرار شمسالدین تبریزی معرفی میکند» (موحّد، «پیشگفتار مصحّح»، ص۳۹). بعید نمینماید که کاتب عنوان «اسرار» را، با توجه به این گفته صریح شمس که «اسرار میگویم، کلام نمیگویم» (شمسالدین محمد تبریزی، دفتر۱، ص۹۴)، انتخاب کرده باشد؛ و این کلمه مهمی است که مولانا نیز بارها آن را ضمن غزلیات خود در توصیف سخنان شمس به کار برده است:
مفخر تبریز تویی شمس دین
گفتن اسرار تو دستور نیست
به علاوه، خودِ مولویّه مجموعه اقوال شمس را عموماً به «خرقة شمس تبریزی» میشناسند (برای توضیح بیشتر، نک: موحّد، همان، ص ۴۰ـ۴۱).
کوتاه ولی پربار. شاید در تاریخ تفکر عرفانی ایران، شمس تنها کسی باشد که از گمنامی مطلق سربرآورده، و در کوتاه مدتی نامور شده، و همچنان نامور مانده است. منشأ همه حرف و حدیثها درباره شمس همان دو سال و چند ماهی (۶۴۲ـ۶۴۵ق) است که او یا در قونیه در مصاحبت مولانا جلالالدین به سر میبرد یا دورادور از دمشق با او در تماس بود.
نه تنها شهرت شمس بلکه آنچه هم زیر عنوان «مقالات» از او بر جای مانده مربوط به همان ایام است، زیرا هیچ مدرکی در دست نیست که نشان دهد که شمس پیش از ورود به قونیه چیزی گفته یا نوشته باشد؛ مندرجات کتاب مقالات، تا آنجا که شواهد نشان میدهد، به اهتمام یاران مولانا، بهویژه سلطان ولد، گردآوری و تدوین شد.
ساختار. ساختار مقالات در واقع بیساختاری است، زیرا هیچطرح و الگوی خاص شناخته شدهای بر آن حاکم نیست، و نمیتوانسته است باشد. احتمالاً اصطلاح «مقالات» بهترین عنوانی نبوده که میشد برای این مجموعه «اقوال پراکنده» انتخاب کرد، مگر اینکه بگوییم شاید در گذشته به مقداری یادداشتهای کوتاه و بلند و بدون انسجام هم «مقالات» میگفتهاند، چیزی در حدود معنی «اقوال».
از آ»جا که روشن نیست که سخنان شمس در چه مواقع و مواضعی بیان شده است، حتی نمیتوان اصطلاح «مجالس» را هم برای آن پیشنهاد کرد، گرچه به نظر میرسد که این اصطلاح نزدیکتر به مقصود باشد. به هر حال، مندرجات مقالات بیشتر از جنس سخنانی است که در آثار پیشینیان معمولاً «تنبیه»، «مواعظ»، و «نصیحت» خوانده میشد. آنچه مسلم است این است که از لفظ «مقالات» در عنوان مقالات شمس تبریزی، نباید انتظار معنی امروزی این اصطلاح را داشت؛ مخصوصاً که در زمان ما، برای مقاله، به لحاظ محتوی و اندازه، ضوابط متعارفی در نظر گرفته میشود که مقالات شمس با آنها هیچ همخوانی ندارد.
اگر امکان این میبود که گفتههای شمس طبقهبندی موضوعی شود، شاید چند مقاله کمابیش مطابق ضوابط امروزی از آن بیرون میآمد؛ با وجود این، هنوز مقداری از سخنان کوتاه، قصارگونه و بیارتباط به هم باقی میماند که در چارچوب «مقاله» نمیگنجید.
مقالات دارای هیچ تقسیمبندیای، از قبیل «فصل»، «باب»، «قسم» و مانند اینها نیست. مطالب عموماً بدون ترتیب و ربط موضوعی مشخص یکی پس از دیگری درآمدهاند. با اینکه سلطان ولد بر تدوین گفتههای باقی مانده از شمس نظارت داشته، ظاهراً او کوشش چندانی برای رعایت نوعی انسجام موضوعی نکرده است؛ معلوم نیست که اگر کوششی هم میکرد موفق میشد.
بعید مینماید که در نسخههای خطی مقالات هیچ نشانهای از گونهای جداسازی و تفکیک وجود داشته است والا کسانی که با چنین نسخی سروکار داشتهاند، به آن اشاره میکردند.
تحلیل محتوایی. از آنجایی که نسخ خطی مقالات فاقد هر نوع مقدمه و تقسیمبندی موضوعی است، در نگاه اول نمیتوان نظر دقیقی درباره موضوع اصلی و هدفهای آن ابراز کرد، زیرا این مجموعه اصلاً طرح کلی، ترتیب و توالی موضوعی و هدف مشخصی نداشته است. چنین مینماید که شمس در مواقع مختلف به اقتضای شرایط، و پرسشهای مخاطبان در باب مسائل گوناگون نظری، اعتقادی، دینی و اجتماعی، سخنانی میگفته یا آیات و احادیثی را طبق برداشت خاص خود، بدون تمهیدات خاص قبلی، تفسیر میکرده و کسانی در پیرامون او در همان مجلس، یا احتمالاً دیرتر، گفتههای او را به قید کتابت در میآوردهاند.
بنابراین، سخنان امروزِ او به احتمال قریب به یقین ربطی به سخنان فردای او نداشته است. اگر هم دیده میشود که بعضی از اجزاء مقالات پیوندی موضوعی و مناسبتی با هم دارند، لزوماً بدان معنی نیست که شمس آنها را در دو مجلس متوالی القاء کرده است، بلکه محتملتر این است که گردآورندگان گفتههای او پارههایی را که اتفاقاً ارتباطی را هم داشتند کنار هم جای دادند.
دکتر موحد ریزِ مطالب مقالات را ذیل پنج عنوان کلی دستهبندی کرده است، به این ترتیب: الف. اطلاعاتی از زندگانی و شخصیت شمس؛ ب. شمس و مولانا؛ ج. قصههای شمس؛ د. یادی از بزرگان معاصر یا قریبالعصر؛ هـ. گوشههایی از تعالیم شمس تبریزی (موحّد، «فهرست تحلیلی کتاب»، ص۱ـ۱۱).
نگاهی به این فهرست نشان میدهد که چه انبوه عظیمی از موضوعات در کانون توجه شمس بوده است، که اگر تنگ حوصله نمیبود و رغبتی به مفصلگویی میداشت، همین مقدار موضوعات را در حجمی چندین برابر مقالات از خود بر جای میگذاشت.
البته باید افزود که عنصر غالب در گفتارهای شمس «عرفان» است، منتها نه عرفان خانقاهی و آنچه معمول و مرسوم مشایخ معاصر یا سلفِ او بوده است. از آنجا که شمس نسبت به خانقاه و خانقاهداری موضعی انکارآمیز و ناسازگار داشت و از طرفی، به بسیاری از مسائل، با نگاهی نو و گاه بدعتگرایانه مینگریست، سخنانش با تعلیمات خانقاهی ناهمسو و اغلب در تضاد بود.
در بدو ورود شمس به قونیه، وقتی از او میپرسند چرا که خانقاه نمیرود، اما او با لحنی طعنهآمیز پاسخ میدهد: «من خود را مستحق خانقاه نمیدانم»؛ روزگار خانقاهیان عزیزتر از آن است که پروای اموری چون «پختن و حاصل کردن» کنند. «من آن نیستم» (شمسالدین محمد تبریزی، دفتر۱، ص۱۴۰ـ۱۴۱؛ همچنین نک: همان، ص۲۵۹). به احتمال بسیار زیاد، بیاعتقادی شمس به تعالیم کلیشهای خانقاه، و بدبینی او نسبت به گفتار و رفتار شماری از مشایخ که شریعت و طریقت را دام راه مردم سادهدل ساخته بودند، مولانا را تا پایان عمر از خانقاهداری، بهمعنی سنتی آن بازداشت.
شمس و مولانا در مقالات. دو بخش نخست از تقسیمبندی موحّد از این نظر اهمیت خاص دارد که اطلاعاتی دست اول از زندگی شمس و ارتباطش با مولانا به دست میدهد. شمس زمانی به صحنه تاریخ ادبیات عرفانی قدم گذارد و با بزرگترین عارف متفکّر ایران محشور شد که گذشته شصتساله او کاملاً ناشناخته و در هالهای از ابهام بود.
پرسش تاریخی همیشه این بوده است که این پیر ژولیده مرموز که بود و چه کرد که بنابر اعتقاد رایج، در کوتاه زمانی مولانا را دگرگون و خود را جزئی جداناشدنی از نام جاودانه او کرد. از افسانهسازیها و خیالپردازیهای مبالغهآمیز، که ناشی از ارادتورزیهای افراطی و گاه «کورِ» مریدانه که بگذریم، تا چه اندازه شمس در «تقلیب» روح و تغییر مسیر زندگی مولانا مؤثّر بود؟ شماری از اهل تأمّل ممکن است با این نظر موافق باشند که: «شمس مخلوق ذهن مولانا بود». این ذهن مولانا بود که شمس را انوار روحانی و «اقوال بر لب نیامدنی» بخشید، والا آن پیر تندمزاجِ خشن نه روحانی بود و نه ذخیرهای از چنان اقوالی داشت.
این افراد نمونهای از شخصیتی را که مولانا در غزلیّاتش از شمس تصویر کرده است در عالم خلق سراغ ندارند. به عقیده آنها، مورخان و محققان «شبحی» را که مولانا در غزلیات خود آفریده است با حقیقت به هم آمیخته و سخنان عاشقانه او را «ملاک معرفت قرار دادهاند»، در حالیکه چنان سخنانِ «ذهنی و قلبی» نباید و نمیتواند «معیار شناسایی شمس که مسئلهای عینی است قرار گیرد».
***
از «مقالات شمس»
امیر قبادی
و اگر با تو سخن گفته نیاید از آن مرم و مگریز، که از ورای صورت با من سخن نمیگویند از سِرِ طریق، زیرا جمعیت اغیار هست، هم بیرون هم در اندرون وجود تو، تا وقتی که خلوت شود. « مقالات شمس»ر۹۶
این ایام مختار، هم چون آن بتان، میگویند ای بیخبران از خویشتن، که به ما تبرک میجوئید، ما خود در آرزوی آنیم که شما درمانگرید، تا روز را روزی نماند، ساعت را ساعتی نماند، جماد را جمادی نماند.ر۹۸
ازین سو اگر بمانی هر حرامی ترا زبون کند، الا از آن سو نتواند هر حرامی با تو درآویختن. ترا قوتی باشد آن سوی جوی، و نیز قوتها در رسد، و مددها در رسد.ر۱۰۶
هرکه را پیش تو نیکی گویند، یا از تو نیکی کسی پرسند، از تو تقاضای نیکی میکنند؛ و همچنین چون بدی گویند کسی را، چناندان که حق با تو محاسبه میکند در بد و نیک تو، تا پرهیز نکنیر۱۰۷
این سخن قومی را تلخ آید، اگر بر آن تلخی دندان بیفشارند شیرینی ظاهر شود. پس هرکه در تلخی خندان باشد، سبب آن باشد که نظر او بر شیرینی عاقبت است. پس معنی صبر، افتادن نظرست بر آخر کار؛ و معنی بیصبری نارسیدن نظر است به آخر کار.
اول صف بر آن کسی ماندر کآخر کارها نکو داند
ـ مراد از شتر شیخ است که کامل نظرست، و هرکس که بدو پیوستگی بیشتر دارد در دزدیدن اخلاق او. لاشک با هر چه نشینی و با هر چه باشی خوی او گیری. درکه نگری در تو پخسیتگی درآید، در سبزه و گل نگری تازگی درآید. زیرا همنشین، ترا در عالم خویشتن کشد. و ازین روست که قرآن خواندن دل را صاف کند. زیرا از انبیا یاد کنی و احوال ایشان، صورت انبیا بر روح تو جمع شود و همنشین شود.ر۱۰۸
صحبت اهل دنیا آتش است، ابراهیمی باید که او را آتش نسوزد. نمرود آتش کرد از بیرون، ابراهیم نیز آتش بر کرد، تا ببینی آتش که را میسوزد. ای نمرود تو نتیجه قهری، من نتیجه رحمت.ر۱۰۹
مانع آمدن به خدمت و به حضور بزرگان قصور استعداد است، استعداد بباید و قابلیت بباید و فراغت از مشغولیها، تا زیارت ثمره دهد.
آنها که زیارت کنند به نیاز، اگرچه قاصر باشند هم ضایع نباشد، اما در بهتری باید کوشید. بعضی را امید بهتری نمیبینم که پیش از ندامت بیدار شوند.ر۱۱۱
اندکی راستی مرد دال است بر بسیار، و اندکی کژی و نفاق مرد دال است بر بسیار.ر۱۲۲
از برکات است گفتن به مقصود رسیدر۱۲۳
code