نگاه
مهر معلم
صدیقه هاشمی
مرا به خود می خوانند نیمکت های حکاکی شده از یادگاری ها ،مرا به خود می‌خوانند صورت های شاد همکلاسی ها و چهره مهربان معلم ، مرا به خود می‌خوانند بوی کیف و کتاب های نو و واهمه فراخوانده شدن به پای تخته سیاه و معلمی که آن واهمه را به راحتی از چهره ام می خواند و طنین خوش صدایش آرامش را به قلبم هدیه می کند .او که اشتباه های کوچک مرا اصلاح می‌کند تا بعد ها خطا های بزرگتری مرتکب نشوم .دلم می خواهد به صفا و صمیمیت کلاس اول ابتدایی همه معلم هایم را دوست داشته باشم.

زنگ تفریح همه با هم به سوی آبخوری سیمانی حیاط مدرسه هجوم می‌بریم ،چون گنجشک‌های تشنه، لیوان های تا شو در دست هایمان ما را سیراب می‌کنند و لحظه ای بعد قیل و قال لی لی و گرگم به هوا.بچه‌های بزرگتردو به دو ، سه به سه، دست بر گردن هم در حیاط مدرسه قدم می زنند، کاش دوستی‌هاشان برای همیشه بماند.

معلم پشت پنجره دفتر مدرسه به بیرون می کند و خود را می بیند که دست بر گردن دوستانش در حیاط قدم می زند، لبخندی بر لبانش می نشیند و هیچکس آن را نمی بیند . این همان لبخندی است که او همواره بر لبانش دارد و هیچکس آن را نمی بیند.

به راستی این کدامین شوق است که معلم را از نخستین روز تا آخرین روز خدمتش به مدرسه ، کلاس درس و پای تخته سیاه می کشاند بی آنکه ذره ای از علاقه اش به شاگردانش کاسته شود؟ او که همه شاگردانش را می شناسد، پدرانشان را ، مادرانشان را و شهر ها و خانه هایشان را می‌داند و اوست که عشق و مهر خود را در دل ها و دانش خود را در اندیشه‌ها تکثیر می‌کند.

نسخه مناسب چاپ