«ز من پرس فرسوده روزگار...»
لطائف حکمی با نکات قرآنی…
ما نه مردان ریائیم و حریفان نفاق

آنکه او عالم سرّست بدین حال گواست

فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم

و آنچه گویند روا نیست نگوییم رواست

این پیرِ فرسوده روزگار، از شهر خواجه شیرازست و فرض ایزد گذارست، که سخن ایزد را از قرآن نه به بصیرت خویش، بلکه از زبان خداباوران قرآن‌شناس، که سرآمد آنان خواجه شهر شیراز است، که کسی بیش از او را به قرآن‌شناسی نمی‌شناسم که خود فرموده است «ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد ر لطائف حکمی با نکات قرآنی»، شنیده و آموخته است. او رهرو راهی است که خواجه‌اش و حافظش رفته، از آنچه که از گوش ناشنوایان و چشم بستگان پیش آید نمی‌هراسد. «فرقست از آب خضر که ظلمات جای اوست ر تا آب ما که منبعش الله‌اکبرست».

این را بگویم و باز از زبان خواجه‌ام بگویم: حضرت دعایی بزرگوار، که تو را نیز رهرو وادی قرآن و حافظ قرآن و خوبان روزگار می‌دانم، «گوشه‌گیری و سلامت هوسم بود ولی ر فتنه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس».

اما این گوش، چون گوش خواجه‌ی اوست: «من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب ر گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس».

باری گوشم به نصیحت دوست طعم گوشمال را می‌چشد، اما چون قول رباب نیز در کار است «هرچه از دوست می‌رسد نیکوست». نه به دردی و فریادی، که به دعائی و یا رحمانیّتی.

باز گویم و باز از زبان دانای توس گویم که در نوشته پیش نصیحت او را باز گفتم، و خود بدان راهم، و می‌دانم که همه ایرانیان نیز بدان راهند. و باز بازگو می‌کنم، برای عبرت و غیرت…

که ایران چو باغی است خرّم بهار

شکفته همیشه گل کامکار

پر از نرگس و نار و سیب و بهی

چو پالیز گردد ز مردم تهی

سپر غم یکایک ز بُن برکنند

همه شاخ نار و بهی بشکنند

سپاه و سلیح‌ست دیوار اوی

به پرچینش بر نیزه‌ها خار اوی

اگر بفکنی خیره دیوار باغ

چه باغ و چه دشت و چه دریا چه راغ

نگر تا تو دیوار او نفکنی

دل و پشت ایرانیان نشکنی

و باز به یاد آورم که این نوشته‌ها، روی به عهدِ بسته برای رسیدن به آبادی، رفاه، و سرافرازی ایرانیان دارد، که شرط اولش آزادیست و آزادیست و آزادی…

و باز و باز «سر تا قدم وجود حافظ ر در عشق نهال حیرت آمد».

باری اگر ما بدان که گفتیم رسیدیم، از آن پس به همه آنچه که باید برسیم هم خواهیم رسید، برای آبادانی، برای رفاه، برای روزی حلال و به اندازه، برای رفتن براه قانون، نه بر اراده و امیال، و قانون را برای خدمت به مردم به خدمت گرفتن، نه مردم را به چنگ و چنگال آن گرفتار کردن.

آنچه که امروز به پیری خویش می‌گویم، از همان روزگار آغاز انقلاب می‌گفتم، در مقاله‌ها، در نامه به امام و در نامه به مجلسیان که برخی از آن هم در همین اطلاعات به چاپ رسیده است. این سخن را می‌گذارم به وقت دگر.

مردم ایران با انقلاب خود، شاه فزون طلبی را با رژیم پادشاهی چند هزار ساله برانداختند، که در برابر استبداد، اختناق، شکنجه، ما ما گوئی‌ها، و مدح و ثناگوئی‌های مهوع، به من و من و به آزادی و گفتگو در باب سرنوشت خویش، بی‌وحشت کیفر برسند. در این زمان مردم، از همه مقامات، که هم نصبشان به طریقی به رأی مردم واگذار گردیده و هم عزلشان، انتظار ندارند که تنها از خود گویند، مداحان «زر به زینت ده» «که پیامبر بزرگ ما خاک بر دهانشان ریخته»، مدح و ثنا را بیندازند، و قزل‌ارسلان‌ها را ممدوح خویش بسازند، و پند سعدی‌ها را نشوند «چه حاجت که نه کرسی آسمان، نهی زیر پای قزل ارسلان». مردم از همه شما، انتظار پایبندی به عهد دارند، به آنچه که بروز روی آوردن به آنان، بدان متعهد شدید. آقای رئیس جمهور، آقایان نمایندگان مجلس، بپرهیزید از پیمان شکنی، هم در پیشگاه خداوند و هم در برابر مردم که حافظ قرآن همه ما و خواجه شیراز ما، شما و ما را هشدار می‌دهد: «پیمان‌شکن هر آینه گردد شکسته حال». در صحنه سیاست دنیا پس از جنگ جهانی اول و بیشتر پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا از صورت یک جمهوری دمکراتیک، به صورت یک امپراتوری در همه کار جهان دخالت کرده و می‌کند. در صحنه سیاست داخلی مافیائی دست برنده و بُرنده دارد، تا آنجا که یک خاندان را بر‌می‌اندازد: خاندان کندی، جان رئیس جمهور، رابرت برادر او کاندیدای ریاست جمهوری، فرزند او قاضی و آماده برای ریاست جمهوری و خاندانی برکشیده می‌شود: خاندان بوش، که به هر جنایت در سیاست جهانی دست یازیده‌اند، که فروریختن دو برج دو قلوی نیویورک از آن جمله بود، با دستیاری خاندان سلطنتی سعودی، که این قلم در همان هنگام در مقاله‌ «ای ترا خانه چو بیت العنکبوت» که در سه شماره روزنامه عصر مردم شیراز منتشر شد، پرده از اینکار برداشت. امروز دولت آمریکا سکوت را شکسته و براستی اوباما که خواسته آخرین اثر خود را برای روشن شدن ماجراها بر جای بگذارد، که اینکار با همکاری دولت سعودی صورت گرفته است. آمریکا در صحنه سیاست خارجی هم روبروی دولت شوروی سابق و روسیه امروز ایستاده، که بیشترین رویاروئی، در ویتنام، با آن همه جنایات که آمریکائیان کردند، رخ داد. اما… آن پیرزن ویتنامی دست و پا قطع شده، شوی و فرزندان و همه خاندان را در زیر بمبهای خوشه‌ای هواپیماها از دست داده، مزرعه سوخته با مواد سمّیِ فرو ریخته از همان هواپیماها را که به جای مانده، نشان داد، به هنگامی که خانم اسنو، که روزی از کارکنان کاخ سفید بود، و سپس به کسوت خبرنگاری درآمد، از او پرسید در برابر آنچه آمریکائیان بر سرت آوردند چگونه انتقام می‌گیری؟ او پاسخ داد: «می‌روم در مزرعه باز برنج می‌کارم»!

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی‌خار کجاست؟

و باز چشم براه پیشنهادهای صاحبنظران بلند پایه در هر فن و دانش می‌مانم، که اگر این در بسته نماند، تحولی در راه است، که بنام اطلاعات در خاطره تاریخی مردم ایران خواهند ماند. هر چند

در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطر است

می‌رود حـافـظ بیـدل به تـولای تـو خوش

عباس کشتکاران

نسخه مناسب چاپ