گزارش ادبی/گذر و نظری بر محفل ادبی شکرخند شهریور ۹۲/ارسباران
کاملاً معلومه من چقدر خوشبختم؟…
ارمغان زمان فشمی
 

«فاطمه‌آل عباس»،گوینده توانمند رادیو ایران، مجری کمکی شکرخند ۷۶ بود. وی که صدایی بسیار گوشنواز و در عین حال قدرتمند داشت، وقتی آغاز به سخن گفتن کرد، چند ثانیه سکوت در سالن حکمفرما شد و سپس زمزمه‌هایی درگرفت که: عجب صدایی!…
وی، خود و فاطمه صداقتی(دیگر گوینده رادیو و مجری شکرخند) را «فاطمتین» نامید و گفت: از آنجا که من چندان آشنایی با فضای شکرخند نداشتم، وقتی طبق دعوت می خواستم به اینجا بیایم؛ از خانم صداقتی پرسیدم که چه کار باید بکنم؟ ایشان گفت هیچ کاری ندارد، فقط باید دو ساعت دست هایت را زیر چانه ات بگذاری و رضا رفیع را نگاه کنی؛ چون او اصلاً مهلت نمی دهد که تو بخواهی حرفی بزنی!
ذیلاً متن گزارش این نوبت از شکرخند را می خوانید، با این توضیح که این بار به صورت آزمایشی و به قصد پرهیز از تکرار نام رضارفیع، به جای آن از کد«ر.ر.»استفاده می کنیم،تا ببینیم چه می شود؟!
***
«شروین سلیمانی»، اولین شاعر شکرخند این ماه، شعری خواند که دیگران تا پایان جلسه، بارها ردیف آن را برای همدیگر ردیف کردند:
چمن بخت مرا گاو چرید از دو سه جا
رخت اقبال مرا موش جوید از دو سه جا
تانکر زندگی ام از دو سه جا سوراخ است
هرچه در آن پدرم ریخت، چکید از دو سه جا…
در این حال،یکی از حضار، ازمیان جمعیت برخاست و در پاسخ به ادعاهای ارائه شده، درجا بیتی خواند به این مضمون:
همسر خوب نگردد به جهان پیدا، پس
بایدش قطعه به قطعه بخرید از دو سه جا
از آنجا که شاعر نام نبرده از میان جمعیت، بعد از خواندن شعرش همچنان سرپا ایستاده بود و معلوم شد صندلی خالی برای نشستن وی وجود ندارد، «ر.ر.» به شوخی گفت: پس معلوم می شود که این شعر را تحت فشاربر اثر شلوغی جمعیت گفته بودید…. از دو سه جا!….فلذا من کل مضمونش را تکذیب می کنم!
این کل کل، باعث شد تا آل عباس از مردان خوشبخت جلسه بخواهد کف بزنند. سپس همین درخواست را با خانم ها مطرح کرد که کف زدنشان به مراتب پرشورتر از آقایان بود و مشخص است که در چنین موقعیتی «ر.ر.» خواهد گفت: «ببینید چقدر شوهرهای خوب وجود دارد که خانم هایشان احساس خوشبختی می کنند و برعکس!». آل عباس بلافاصله پاسخ داد:«خیر، ما خانم ها خودمان با خودمان احساس خوشبختی می کنیم!» و«ر.ر.» باز گفت:«بله، موجودات هوازی هم همین طوری اند!»
وی در ادامه به خواندن مطالب بامزه ای که گرد آورده بود، پرداخت: به پدرم گفتم می خواهم گیاهخوار بشوم، گفت کارخوبی می کنی، مگر تو چه چیزت از بز کمتر است؟!
در این هنگام باز خانمی از میان حضار، در دفاع از گیاهخواران، به پا خاست و داد سخن داد که بسیاری از اندیشمندان دنیا از قبیل اینشتین و مولوی، گیاهخوار بوده اند. «ر.ر.» که این موضوع را تأیید کرد،آل عباس به او گفت:«اما شما به سمت این کار نروید، چون دیگر محو می‌شوید!»؛اما او ترجیح داد تا به جای پاسخ دادن، مطلب دیگری را بخواند: یک نفر می خواست آبمیوه فروشی باز کند؛ می پرسند چرا؟ می گوید چون هرچه نگاه می کنم می بینم رفقای دور و برم همگی هویج اند!
در این هنگام،«رسول‌آقایی» آمد پشت تریبون و شعری با ردیف استغفرالله خواند:
زدست دیده ها استغفرالله
امان از دخترا استغفرالله
عجب بینیّ خوش نقش و تراشی
ز دست دکترا استغفر الله
به جای راه رفتن می خرامد
از این ناز و ادا استغفرالله
هلم دادیّ و توی دیگ رفتم
از این هول[حول] و ولا استغفرالله…
عزیزم گفتم و خر کیف گشتی
از این مدح و ثنا استغفرالله
و گفتی «راز» من هستی برایم
چو آمیتان پچا استغفرالله
ــ «ر.ر.» گفت: بیچاره آمیتاب باچان که برای جاشدن در وزن و قافیه شعر، چه به روزش آمده!
پشیمانم که گفتم شب نیایی
بیا جانم بیا استغفرالله!
آل عباس با لحن جالبی پرسید: کجا؟!… به طوری که «ر.ر.» دخالت کرد و گفت: به لحاظ حفظ پاره ای مسائل، بگذارید من بپرسم… کجا؟! و شاعر با قیافه ای حق به جانب پاسخ داد:«قرار بود در رستورانی شام بخوریم که نتوانستم جا رزرو کنم.» و آل عباس ناباورانه گفت: استغفرالله!
پشیمانم، غلط کردم، ببخشید
ندارم چون که جا استغفر الله!
انتخاب بعدی ‌آل عباس، «سارا جزایری» از اصفهان بود. همان طور که شاعر پا به سن می گذاشت، آقای«ر.ر.» از آل عباس پرسید: از کجا فهمیدید ایشان اصفهانی هستند؟ و پاسخ شنید: در فهرست اسامی نوشته شده است. جزایری که به میکروفن رسیده بود، گفت: به خدا اصفهانی هستم و الان با شعرم نشانتان می دهم.«ر.ر.»هشدار داد: با احتیاط لطفاً!
شعر خانم جزایری با لهجه اصفهانی و در مذمت بعضی از همسرها سروده شده بود. بنابراین وقتی ایشان گفت برای دیدن همسرش به تهران آمده است، خانم آل عباس پرسید:«پس این یک نامه عاشقانه برای همسرتان بود؟ یک عاشقانه آرام!» و آقای «ر.ر.» هم پرسید:«یعنی همسرتان در رفته و شما آمدید دنبالش؟!»
بعد از آن که «مهدی استاد احمد» به روی سن فراخوانده شد، استاد«ر.ر.» از او پرسید: چه خبر از اوضاع؟ و جواب شنید: مگر من از اوضاع‌آمده ام؟!
ای صدِ تو در عمل پنجاهِ ما
ای صدِ ما در نظر پنجاه تو
رفتی و دارد ادامه راه تو
راه تو کی می‌رود همراه تو
رفتی و آمد سرشک از دیده‌
طنزپردازان خاطرخواه تو…
استاداحمد در وصف این شعر خود گفت: عزیز رفته سفر… آل عباس ادامه داد: کی بر می گرده؟! البته فکرنمی کنم کسی منتظرش باشد! استاد «ر.ر.» بعد از سکوتی معنادار گفت: نکته ای را به شما گوشزد کنم؛ این دو تا دوربینی که در اینجا می بینید، فقط یک فیلمش را به ما می دهند، یکی دیگرش می رود آنجا که باید برود جهت ملاحظه بعضی از برادران!
او سپس به مناسبت روز پزشک، تعدادی «پ نه پ» خواند که پزشکی خوش ذوق ساخته بود:
*به همراه مریض می گویم برو گاز بگیر؛ می گوید از داروخانه؟ می گویم: پ نه پ، از لپ نگهبان دم در!
آقای«هوشنگ نیکبخت»، شاعر بعدی شکرخند بود:
بگذار پخته گردد این آش کشک خاله
شاید نصیب ما شد از آن دو سه پیاله
خانم آل عباس، انتخاب شاعر بعدی را به جناب«ر.ر.» سپرد. او نیز خانم«نسیم عرب امیری»را صدا زد که روی سن رفت و نامه اش به اصغر فرهادی را خواند:
جناب اصغر آقای رژیستور
سلام و عرض تبریک و تشکر
دلم می خواهد از حالت بپرسم
کمی از حال و احوالت بپرسم
ولیکن نوبت حرف حساب است
سخن های اضافی، ناصواب است
تو بابا جان مگر بیکار بودی
که عمری در پی اسکار بودی؟
هنر کردی مگر اسکار بردی؟
فریب از سوی استکبار خوردی؟
نرو لطفاً به این جاهای ناجور
بمان وردست آقای [هرکارگردانی که قافیه اش جور شد!]…
آقای «ر.ر.» در ادامه جلسه به مناسبت بزرگداشت روز پزشک به ذکر خاطره مرتبطی از برادر خود پرداخت که در دوران پر شور و سلحشور دانشگاه- حدود سال ۱۳۵۴- دوست اردبیلی یی به نام وحید داشته که دانشجوی پزشکی بوده، یک روزکه به اتاق او پناه می برد، می‌بیند نیست. شعری با این مضمون روی کاغذ می نویسد و از زیر در به داخل اتاق می اندازد:
تا کی آخر همچو حمال الحطب
پیشت آیم ای «طبیبِ بی مطب»؟
پیشت آیم ضربه ها بر در زنم
چون نباشی ضربه ای دیگر زنم
هاردا گالدون ای وحید خوب من
می روم اکنون پس آلله ساخلاسن!
این داستان می گذرد و اخوی ما به زندان می افتد و خلاصه ناخواسته همدیگر را گم می کنند.
تا این که سال ها بعد در دهه ۶۰ یک روز به طور اتفاقی در شهرک غرب تهران و در حال رانندگی، چشمشان به تابلوی مطب پزشکی به نام «دکتروحید اصیلی» می افتد که همان دوست دوران دانشجویی ایشان بوده است.
ماشین را کنار می کشد و به سراغش می رود؛ اما باز او را در مطبش نمی یابد. با ظرافت، برمی دارد همان شعر دوران دانشجویی دهه پنجاه(ده پانزده سال قبلش)را با تغییر یک کلمه در آن، می نویسد و به منشی مطب تحویل می دهد و می رود:
تا کی آخر همچو حمال الحطب
پیشت آیم ای «طبیبِ بامطب»؟
….. و ادامه شعر بالا که کاملش نقل شد.
خلاصه آن که به این ترتیب، دوست ایام شباب استاد جلال پیدا می شود و با مشاهده آن یادداشت خاطره انگیز، کلی می خندد و دوباره دور جدید رفاقت شروع می شود و ادامه دارد تا هم اکنون که ایشان،متخصص و جراح قلب شده و در چهارراه جهان کودک(تقاطع آفریقا و حقانی) تهران به طبابت مشغول است.(این هم از آگهی بازرگانی اش!)
«مهندس کاوه جوادیه»، سخنانش را با نقل یک «پ نه پ» بامزه از زبان یک جراح آغاز کرد: برای آغاز عمل سزارین، به پرستار گفتم: چاقو… گفت: می خواهید عمل را شروع کنید؟ گفتم: پ نه پ، می‌خواهم رقص چاقو کنم، از بابای بچه شاباش بگیرم!
او در ادامه نیز این طنز صمیمانه را خطاب به رئیس جمهور محترم جناب دکتر روحانی،خواند که چند بیتی از آن را می خوانیم:
آشیخ حسن حرفی دارم، اگر که گوش بدی به من
یه باغی توی پاستوره، که مهموناش میان، میرن
چشم همه به دستته، پیر و جوون و مرد و زن
بپا دِلارو نشکنی، خیلی خطرناکه حسن…
در بخش دیدنی و پر طرفدار«عکس و مکث»، عکس های جالبی نمایش داده شد که در ادامه به شرح برخی از آنها به اضافه افاضات حضرت«ر.ر.» درموردشان می‌پردازیم:
*تابلوی روستایی به نام«مال محمود»…
«ر.ر.»: محصولات این روستا خوردن دارد.
* آگهی روی در بقالی: شیر الهام موجود است.
«ر.ر.»: این عکس خیلی الهام بخش است… امیدوارم الهامی درکار نباشد!
*اعلامیه ای روی دیوار به این مضمون: هر ۱ دقیقه پارک= یک لاستیک پنچرر ۵ دقیقه به بالا= شیشه و بدنه!
«ر.ر.»: خیلی خوب است که ما این قدر صریح و شفاف هستیم!
«گلناز میرترابی»، شاعر بعدی محفل بود:
ما از همه گفتیم و شما از ما هم
گفتید هنوزم ابتدای راهم
کافی است دگر رئیس بازی جانم
من پایه- حقوق بیشتر می خواهم!
«فرامرز ریحان صفت» با لهجه شیرین و غلیظ گیلکی اش،شعرخوان بعدی مجلس بود:
یک جا سرم با ساغر و پیمانه گرم است
یک جا دلم با عشق آن جانانه گرم است
تا مجری برنامه آقای رفیع است
بازار این برنامه ماهانه گرم است!
خانم آل عباس، برای صدا کردن شعرا از لحن خاصی استفاده می کرد که به قول همکارش آقای «ر.ر.»، «بیمارستانی» بود؛یعنی آن جوری که مسئول اطلاعات اماکن عمومی از پشت بلندگو اعلام می کند و مثلاً صدا می زند که: آقای فلانی، به بخش کودکان!
و اما «میهمان ویژه»ی این ماه، در هجدهمین روز از خرداد ماه سال ۱۳۴۵ در شهر تهران با تواضع هرچه تمام تر به دنیا آمده و پس از او به همت والدین عزیز، ۴ فرزند دیگر کماکان به جمع خانواده افزوده شده اند. فرزند دوم که بعد از قریب یک سال بعد به دنیا ‌آمد، پسر بود و توجه والدین را به خود معطوف کرد، اما این هنرمند ما بود که تصمیم گرفت با وجود دختر بودن، نام خانواده اش را او زنده نگه دارد. به همین دلیل چند سال بعد، پس از گذراندن دوره های گریم و کلاس بازیگری استاد فقید، حمید سمندریان، وارد دنیای تلویزیون و سینما شد. او که در سال ۱۳۷۹ کاندیدای سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل زن شد، هرگز تاکنون ازدواج نکرده و معتقد است که این موضوع به هیچکس هیچ ارتباطی ندارد. البته وی منکر تمایل به ازدواج نشد!
« رابعه اسکویی» به محض پا گذاشتن بر روی سن، از تمامی کسانی که در مسیر، دست و پایشان را لگد کرده بود، معذرت خواست. آقای«ر.ر.» گفت: اگر این اتفاق افتاده باشد که فاتحه طرف خوانده شده است! این چنین بود که سر درد دل رابعه اسکویی باز شد:«چاق ها هم باید زندگی کنند. چاق و لاغر در کنار هم معنا دارد. من از بچگی اینطور بودم و زیاد هم غذا می خوردم؛ به طوری که دو بار مرا از خفگی نجات دادند! اصلاً اگر ما چاق ها نبودیم، شما می خواستید به کی بخندید؟…» و«ر.ر.» گفت:«به خود لاغرمان!… اصلاً هرکس مرا ببیند، فکر می کند در این مملکت قحطی شده و هرکس شما را ببیند، فکر می کند که احتمالاً بایدعامل قحطی، شما بوده باشید.»
رابعه اسکویی با خوشرویی توضیح داد:«اصلاً من وارد سینما شدم که بگویم سینمای ما بازیگر چاق هم می خواهد، لاغر هم می خواهد و به همه جور بازیگری نیاز دارد!» و سپس به عنوان نقل یک خاطره افزود:«یک بار قرار بود من روی کجاوه ای بنشینم و چهار نفر آن را حمل کنند. وقتی رفتم سرصحنه، دیدم کجاوه ای که ساخته شده، بسیار سنگین است و در حدود ۲۰۰ کیلو وزن دارد. به کارگردان گفتم اگر من هم بنشینم که دیگر کسی نمی تواند بلندمان کند! گفت نه، ۴ هنرور داریم که گفته اند می‌توانند. خلاصه ما نشستیم و ۴ جوان نحیف که امیدوارم مرا ببخشند، آمدند و کجاوه را بلند کردند. یک برداشت، دو برداشت… بعد از ۴-۳ برداشت، کارگردان استراحت داد. وقتی برگشتیم، دیدیم اثری از آن جوان ها نیست. بیچاره ها فرار کرده بودند!»در ادامه، تصاویری از خانم اسکویی پخش شد که ایشان روی هر کدام توضیحاتی داد. او معتقد بود که عکس های خوبی گلچین نشده، اما به تدریج با دیدن تعداد و تنوع عکس ها، تغییر نظر داد و از آقای «ر.ر.» خواست این عکس ها را به خود او هم بدهند! «ر.ر.» با لحن جالبی که با میمیک منحصر به فردی از او مخلوط شده بود، گفت: «شما که گفتید من عکس های خوبی گلچین نکردم؟!» وی در پاسخ به شگفت زدگی و درخواست خانم اسکویی برای تکرار لحن و میمیک، گفت که اصوات و الحانش را فقط یک بار تولید می کند!
رابعه اسکویی پس از دریافت یادگاری های شکرخند از دست «ر.ر.»، گفت که ترجیح می دهد به جای تعریف یک خاطره دیگر، بنشیند سرجایش و به ادامه شعرخوانی ها گوش بدهد.
«محمدرضا گلزار» شعری خواند که نمی دانست به عنوان ردیف آن، از استغفرالله استفاده کند یا الحمدلله یا سبحان الله؟!… شعربعدی اونیز(که با تغییر طنزآمیز شعر زیبای شاعر شهیر معاصرمان مرحوم حمید مصدق همراه بود) جالب بود:
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی بر خیزد؟
من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، چه کسی بنشیند؟
تو اگر برخیزی، بعد من برخیزم، بعد تو بنشینی
من اگر برخیزم، تو اگر بنشینی، بعد من بنشینم بعد تو برخیزی
پس بیا با همه فریاد بزن: اُف به گور پدر الا کلنگ
هر کسی خواست دلش برخیزد؛ هر کسی خواست دلش [برخیزد را منفی کند!] … !
بعد از شعرخوانی آقایان«محمدرضا ستوده» و«حاج حسن شعبانی»،جناب«مصطفی مشایخی» روی سن رفت:
همه چی آرومه، من چقدر خوشبختم
غصه بی مفهومه من چقدر خوشبختم
این که حالم خوبه از قیافه م پیداست
کاملاً معلومه من چقدر خوشبختم …
«آقای فخیمی»(مرآت)، آخرین شاعری بود که من هنگام شعرخوانی اش در سالن حضور داشتم. البته جلسه رو به پایان بود و به زودی خاطره ای دیگر می شد نقش بر دفتر خاطرات شکرخندی ارسباران. در پایان جلسه، ما کل برگه های گزارشی را که نوشته بودیم، بیرون سالن جا گذاشتیم و رفتیم خانه!… حالا این که پس چگونه توانستیم برای شما نقلش کنیم، از کرامات خاص خودمان است که البته دادن فیلم برنامه از سوی آقای«ر.ر.»هم بی تأثیر نیست!

شکرخند بعدی: اولین شنبه ماه مهر،می شود ششم مهرماه که موعد برگزاری شکرخند هفتادوهفتم است. این برنامه،رأس ساعت ۴ بعداز ظهر آغاز می شود؛منتهی هر که صندلی می‌خواهد، از حدود نیم ساعت قبلش باید در محل حادثه حضور به هم برساند. مکان نیز که طبق معمول همیشه،همان فرهنگسرای ارسباران،واقع در ضلع شمال غربی پل سیدخندان،خیابان جلفاست،ولاغیر!(این هم از کروکی محل!)

code

نسخه مناسب چاپ