* ارتباط معیشت شکننده بر پایه آب قنات، با پیوستگی فرهنگی ایران چیست؟
علت آن که تهاجم و اشغال این سرزمین از سوی اقوام دیگر نتوانسته به پیوستگی فرهنگی ایران در درازمدت آسیب برساند، دقیقاً در پیچیدگیهای فنی و علمی حفر قناتها و نظام اجتماعی دقیقی است که مرمت و آبدهی بدون وقفه این سازه را ممکن میساخته است.مهاجمینی که بر ایران مسلط شدند، بقای خود در این سرزمین را، در حفظ نظام اجتماعی مبتنی بر قنات یافتند.
اگر نظام اجتماعی حکام جدید از خبرگان قنات و کارگران ماهر تحت امر ایشان حمایت نمیکرد، این شهرها و روستاهای بدون قنات، نه تنها برای بومیان، بلکه برای مهاجم نیز بیارزش بود. در واقع جامعه شکست خورده، از ابزار چانهزنی بینظیری در مقابل استیلای مطلق اشغالگران برخوردار بود. پس قوم مهاجم مجبور بود که هوای خبرههای محلی و کارگران ماهر و نظام تقسیم آب را داشته باشد.
سرانجام پس از گذشت یکی دو نسل، ناچار حاکمان در این نظم معیشتی پررنج و شکننده مستحیل شده و ایرانی شوند. برای شما که کرمانی افتخاری هستید، به عنوان مثال از میرزاآقاخان کرمانی نام میبرم که گرچه از خانواده بهادری یعنی از خوانین مغول منطقه بردسیر کرمان بود، اما نخستین کسی است که در ابتدای نهضت مشروطه دست به نگارش رمانهای تاریخی در تجلیل از فرهنگ ایران باستان زد. دوام این فرهنگ یک الزام زیستبومی در حاشیه کویر بوده است.تنها در دوران جدید و تسلط حکومت ایران بر منابع نفتی است که شاهد جراحی در نظام اجتماعی مبتنی بر بهرهبرداری از قنوات و مصرف آب هستیم. رهاسازی قنوات از سوی مالکین در جریان اصلاحات ارضی، نتیجه این انقلاب حکومتی است که به توصیه «دلسوزانه» دولت آمریکا و در قالب نهضتی عدالتگرایانه به اجرا گذاشته شد.
* آیا تهاجم اقوام بیگانه تنها اثرش مستحیل شدن فرهنگ قوم غالب در فرهنگ بومی بوده یا آن که ایرانیان نیز در پی این تهاجمات، ویژگیهای فرهنگیشان دچار تحول شد؟
پرسشی هوشمندانه است. این که ایرانیان بارها شکست را پذیرفته ولی توانستند به حیات فرهنگی خود ادامه دهند، قطعاً لازمه آن تغییرات روانی ـ فرهنگی و نرمشی است که تهاجمات مکرر در شخصیت انسانهای این مرز و بوم بر جای گذاشته است. مثال زیر یک آزمایش ذهنی است که من برای پاسخگویی به این سؤال طراحی کردهام.
فرض کنید قوم چادرنشینی که به چرای دام متکی است و سطوح بالاتر معیشت نظیر کشاورزی متکی بر شبکههای آبیاری و اقامت در زیستگاههای دائمی را تجربه نکرده، در نبود حکومت مرکزی قوی و پس از غارت شهرهای مرزی و قتلعام اهالی آن، به آستانه شهر یزد رسیده و با عبور از بیابانهای بیآب و علف، شهر یزد را محاصره کرده باشد. در این مرحله تصمیمات سرنوشتساز معمولاً توسط سران اصناف و بازار و در هماهنگی با روحانیون اتخاذ میشد که نبض شهرها را در دست داشتند.
در کنار اینان مالکین و رعایا بودند که به همراه زارعین روستاهای نزدیک به شهر و مالکین خرد و کلان، سرنوشتشان به این تصمیمات وابسته بود.
حال فرض کنید سران این گروه جلسهای در یزد برای چارهاندیشی در برابر مهاجمان برگزار کردهاند که با این مهاجم چه باید کرد. عدهای خواهند گفت که دفاع فریضه است و باید تا پای جان بجنگیم. عاقله مردی که کارشناس داوری در دعاوی قنات است. خواهد گفت: بیایید واقع بین باشیم. اگر در چنین جنگی شکست بخوریم. شهرمان تاراج، اموالمان غارت و دختران و زنانمان به بردگی میروند. اگر هم در عرصه کار و زار پیروز گردیم، چند سوار از قوم مهاجم در حین عقبنشینی میتوانند با ریختن چند بار خاک یا جوالی کاه مجرای قناتهای شهر و روستاهای مجاور را مسدود و باعث ریزش آوار در مجرا و تخریب پیشروندهی پیشکار قنات شوند. در این صورت پس از پیروزی در نبرد. برگرداندن جریان آب به چندین سال مرمت نیاز خواهد داشت. او تا آن زمان زنان و فرزندان و عمدهی زارعین بر اثر قحطی خواهند مرد میشود گفت که پیروزی در صحنهی کارزار نیز نوعی شکست در جنگ است.
دیگری خواهد گفت که تسلیم در مقابل دشمن و بازکردن دروازهها هم پیشنهاد معقولی نیست. شما تجار و کسانی که انبارهای آکنده از کالا در کاروانسراها و بازار دارید، میدانید که اگر دروازهها را باز کنید چه بر سر اموالتان خواهد آمد و سرتان را بر باد خواهید داد.
* پس چه باید کرد؟
من این سؤال را در موقعیتی از دو بازرگان یزدی پرسیدم. با کمال تعجب، پس از فرصت گرفتن برای چارهاندیشی، هر دو جواب مشابه بود.
گفتند: پیشنهاد آتشبس و مذاکره رو در روی سران دو طرف را میدادیم. در مذاکرات صلح شیوه پیچیده تولید ابزار کشاورزی و تأمین آب توسط قنات را که لازمه بقا در این کویر برهوت است، برطرف مقابل آشکار میکردیم. حتی گوشزد میکردیم که در مسیر برگشت تهیه آب، غذا و علوفه برای لشکر پیروزکاری بس دشوار است به دشمن میفهماندیم که چنانچه با آرامش وارد شهر شده و بنیاد تولید و نظم اجتماعی را به هم نریزید، بهرهمندی بیشتری خواهد داشت تا تخریب و سلطه بر شهر خراب. میگفتیم که شهر و روستاهای مجاور احتیاج به تأمین امنیت در مقابل راهزنان و متجاوزان دیگر دارد. چه بهتر که نیروی مهاجم تبدیل به نیروی تضمین امنیت تولید و تجارت و حراست راهها شود و در مقابل اصناف و کسبه تأمین غذا، پوشاک و علوفهی پاسداران امنیت شهر را تأمین کنند. تنها یکی از پاسخ دهندگان نظرش این بود که چنانچه این مذاکره به جای این که زیر آفتاب سوزان کویری صورت گیرد، بهتر است که خان مهاجم و محافظانش را برای مذاکره به خانه معینالتجار دعوت کنیم. آنجا در سردابه و در مجاورت بادگیر و با گستردن سفرهی رنگین شامل پالوده یزدی با چکیده نسترن و یخ فراوان خریداری شده از یخچال محله، شکاف بین رفاه شهری و پورت نشینی را زمینه انجام مذاکرات قرار داد. شاید بازدید از یخچال مملو از برف زمستانه در اوج تابستان در انجام مذاکرات «ژنو» بیتأثیر نباشد! (باخنده)
من نمیتوانم آن چه را که بین مهاجمین و مدافعان در یزد اتفاق افتاده، با قطعیت بدانم. امام میدانم که هزاران سال است که شهر یزد پایدار و پابرجاست. همچنین میدانم برخی قناتهای شهرهای کویری هزاران سال را بدون قطع جریان آب سپری کردهاند. مثلاً در قناتهای جوپار کرمان و هلکار بردسیر، ماهیان سفید بدون چشم وجود دارند که به تخمین محققان دانشگاه آکسفورد در انگلستان بیش از دو هزار سال زمان نیاز داشتهاند که با جهشهای ژنتیکی چشمان خود را که بدان در تاریکی قنات نیازی نبوده، از دست بدهند.
تداوم تاریخی جریان آب در قنوات یزد، تنها میتواند در پناه آیندهنگری، نظم اجتماعی، دوراندیشی و خصلتهایی نظیر تساهل، تسامح و تعامل با دشمن صورت گرفته باشد. گرچه دیگران این خصلتها را نوع بزدلی و ترس بدانند.
آزمایش ذهنی که بدان اشاره شد، صرفاً ساختهی ذهن کنجکاو حقیر است وگرنه با مطالعه اندکی که دارم از وجود اسناد چنین مذاکراتی کاملاً ناآگاهم. از سوی دیگر جزئیات حمله ناوگان پرتغال به جزیره هرمز در خاطرات روزانه وقایع نگار فرمانده ناوگان پرتغالی ثبت شده است. در آن زمان جزیره ثروتمند هرمز مرکز یک امپراطوری بازرگانی گسترده از سواحل غربی هند، تا خلیج فارس، مسقط و شرق آفریقا بهخصوص زنگبار بود؛ چیزی شبه دبی امروز. مارکوپولو از آن به عنوان ثروتمندترین شهر شرق ونیز نام میبرد. در هنگام حمله، حاکم جزیره وزیری به نام خواجه عطا داشته که مذاکره صلح با دریاسالار، پرتغالی به عهده وی بوده است. جزیره هرمز فاقد حتی آب آشامیدنی بوده و میتوان علیرغم رفاه ستودنی زندگی را در آن جا شکنندهتر از یزد تصور کرد. خواجه عطا در مذاکرات خود سعی میکند به فرمانده پرتغالی بفهماند که بدون امنیت تجارت، امپراطوری سواحلی وی به هیچ نمیارزد. پیشنهاد میدهد که ناوگان پرتغالی امنیت خطوط کشتیرانی را حفظ کندو در عوض از محل گمرکات وصولی در سراسر امپراطوری سواحلی سهم پادشاه پرتغال تعیین و پرداخت گردد. حتی زمانی که فرمانده پرتغالی کم حوصلگی کرده و قصد پیاده کردن نیروها در جزیره را دارد، وی با پیشنهاد ساخته قلعه و پادگان اقامتی جهت ناویان، چند ماه مذاکره را به درازا میکشاند. در خلال آن که ساخت قلعه به کندی پیش میرفته، نامهای به پادشاه پرتغال مینویسد که این فرمانده نظامی تو به جز تخصص در جنگ، فاقد شعور در چگونگی بهرهبرداری از صلح است و درخواست فرستادن سیاستمداری جهاندیده جهت تحویل گرفتن حکومت جزیره هرمز را مطرح میکند. میتوان مذاکرات خواجه عطا با مهاجمین پرتغالی، در نبود سند کافی را مبنای شبیهسازی در مذاکرات مهاجمین به یزد قرار دارد.
حقیر گاهگاه به این میاندیشم که آیا میشود رفتار چهار سیاستمدار اصلی درگیر در سال ۸۸ را به مسأله قنات مربوط دانست؟ آیا تصادفی است که سیاستمدار اردکانی و سیاستمدار رفسنجانی که هر دو پرورده قنات هستند، امروز در شرایطی متفاوت با سیاستمدار شهیر لرستانی و هنرمند نقاش آذری قرار دارند.
* در هر حال این فرهنگ در آستانه دوران جدید نتوانسته یکی از مهمترین میراثهایش که همان قنات است، حفظ کند. مثلاً گفتید ۵۰ هزار قنات در آغاز قرن بیستم در ایران بوده است!
درست است؛ گرچه الان هم صحبت از ۲۰ تا ۲۵ هزار قنات دایر میشود اما احتمالاً اینها بیشتر قناتهای کوهستانی است که آبدهی چندانی ندارد. یعنی این دیگر قنات نیست که شیوه اصلی معیشت در این سرزمین است. چیزی که باید توجه کرد این است که فرهنگ ما زاده قنات است، نه قنات زاده فرهنگ ما.
*اینکه چرا ما نتوانستیم قنات را حفظ کنیم؟
پاسخ یک مارکسیست به شما این است که ابزار تولید، بر فرهنگ مقدم است. تحول در ابزار تولید فرهنگ را عوض میکند. یک مارکسیست به شما خواهد گفت داشتن انبوه ذخایر انرژی سهلالوصول و همزمان با آن، پیدا شدن تکنولوژی حفر چاه عمیق که رفتن به عمق ۵۰ تا ۱۰۰ متری سفره آبی [را تسهیل کرد]، دو عامل فرهنگ عوضکن هستند. در واقع این فرهنگ ایران نبوده که این دو عامل را به وجود آورده است، بلکه این دو عامل و بهخصوص ناآگاهی بر پدیده بیماری هلندی ـ نکبت منابع ـ است که فرهنگ ۳ هزارساله ایران را در هجمه خود فرو برده است.
خوب بود که این ژرفنگری مارکس برای ما هشداری میشد در جهت پرهیز از افراطگرایی در برداشت منابع و سوء استفاده از فناوری مدرن. دستاوردهای فرهنگی چند هزار ساله ایرانی، باید به ما میآموخت که هزینههای جایگزینی آنچه را که به سادگی دور میریزیم، از پیش مد نظر قرار دهیم.
* حال چه میشود کرد؟
من جواب این پرسش را که چگونه میتوان فرهنگ سههزار ساله ایران را حفظ کرد؟ ندارم. فقط میدانم این دفعه حمله از حمله مغول، شدیدتر است. در رفسنجان چند قنات در حمله مغول برای همیشه خشک شد؟ اما در حملههای اخیر نه تنها تعداد بسیار اندکی قنات باقی ماند، بلکه ذخایر آبی چندهزار ساله که میتوانست پشتوانه امنیتی برای استقلال ایران باشد، از دست رفت. آنچه که در این نیمقرن با خود کردیم، مغول در ۴۰۰ سال نکرد.
* و جمله آخر؟
آخر ندارد این داستان ایران.
پایان
code