السلام، ای اشرفالدّین، السلام
افتخار رشت و قزوین، السلام
شعرهایت راحت روح است و بس
مرهم دلهای مجروح است و بس
شاعر ملّی در این تهران تویی
روحبخش ملّت ایران تویی
زارعین رنجبرشاد از تواند
مردم بازار دلشاد از تواند…
دیده خلق از نسیمت روشن است
ساحت دلها ز شعرت گلشن است
«از میان مردم بیرون آمد، با مردم زیست و در میان مردم فرو رفت… این مرد نه وزیر شد، نه وکیل شد، نه رئیس اداره شد، نه پولی بهم زد، نه خانه ساخت، نه ملک خرید… شاید روز ولادت او را هم کسی جشن نگرفت و من خود شاهد بودم که در مرگ او ختم هم نگذاشتند. سادهتر و بیادعاتر و کمآزارتر و صاحبدلتر و پاکدامنتر از او من کسی ندیدهام. مردی بود بتمام معنی مرد…، بیاعتنا به مال دنیا و به صاحبان جاه و جلال، گدای راهنشین را بر مالدار کاخنشین همیشه ترجیح داد. آنچه کرد و گفت: برای همین مردم خردهپای بیکس بود… هر روز و هر شب شعر میگفت و اشعار هر هفته را چاپ میکرد و به دست مردم میداد. نزدیک بیست سال، هر هفته روزنامه نسیم شمال او در مطبعة کلیمیان ـ که یکی از کوچکترین چاپخانههای آن روز تهران بود… ـ در چهار صفحه کوچک، بقطع کاغذهای یک ورقی امروز، چاپ و به دست مردم داده ـ شد. هنگامی که روزنامهفروشان دورهگرد فریاد را سر میدادند و روزنامه او را اعلان میکردند، راستی مردم هجوم میآوردند. زن و مرد، پیر و جوان، کودک و برنا، باسواد و بیسواد این روزنامه را دست بدست میگرداندند. در قهوهخانهها، در سرگذرها، در جاهایی که مردم گرد میآمدند، با سوادها برای بیسوادها میخواندند و مردم حلقه میزدند و روی خاک مینشستند و گوش میدادند… نام این روزنامه باندازهای بر سر زبانها بود که سید اشرفالدین قزوینی مدیر آن را مردم به نام نسیم شمال میشناختند و او را آقای نسیم شمال صدا میکردند. روزی که موقع انتشار آن میرسید دسته دسته کودکان ده دوازده ساله که موزّعان او بودند در همان چاپخانه گرد میآمدند و هر کدام دستهای بزرگ میشمردند و از او میگرفتند و زیر بغل میگذاشتند. این کودکان راستی مغرور بودند که فروشنده نسیم شمال هستند.
هفتهای نشد که این روزنامه ولولهای در تهران نیندازد. دولتها مکرر از دست او بستوه آمدند اما با این سید جلنبر آسمانجل وارسته بیاعتنا به همه کس و همه چیز چه بکنند؟ به چه دردشان میخورد او را جلب کنند؟ مگر در زندان آرام مینشست! حافظه عجیبی داشت که هر چه میسرود بدون یادداشت از بر میخواند. در این صورت محتاج به کاغذ و قلم و مرکب و مداد هم نبود و سینه او خود لوح محفوظ بود…
در آن گیرودار و گیراگیر اختلاف مشروطهخواهان و مستبدان به میدان آمد. اشعار معروفی در نکوهش زشتکاریهای محمدعلیشاه و امیر بهادر و اعوان و انصار ایشان گفته بود که دهان به دهان میگشت. در این حوادث هیچکس مؤثّرتر از او نبود… یقین داشته باشید که اجر او در آزادی ایران کمتر از اجر ستارخان، پهلوان بزرگ، نبود. حتی این مرد شریف بزرگوار در قزوین تفنگ برداشته و با مجاهدان دسته محمد ولیخان تنکابنی، سپهدار اعظم، جنگ کرده و در فتح تهران جانبازی کرده بود…»
این سخنان قسمتی از مقاله معروف شادروان سعید نفیسی، از معاشران نزدیک سیداشرفالدین حسینی قزوینی (۱۲۸۷ ـ ۱۳۵۲ هـ.ق.= ۱۳۱۳ش.)، شاعر نامور و مدیر روزنامه فکاهی و منظوم نسیم شمال که در مجله سپید و سیاه (شهریور ۱۳۳۴) انتشار یافته و معرف آن سخنسرای آزاده و مردمدوست تواند بود.
سید اشرفالدین کودکی شش ماهه بود که پدرش سیداحمد حسینی قزوینی درگذشت و او یتیم ماند. دار و ندارش را دیگران بردند و او از آغاز زندگی گرفتار یتیمی و فقر و دربدری شد. در نوجوانی به عتبات رفت و حدود پنج سال در کربلا و نجف بسر برد. بعد عشق بهوطن او را به ایران کشاند. بهقزوین آمد و از آنجا در بیست و دوسالگی عازم تبریز شد. در راه با پیری روشنضمیر آشنا شد و از او کسب فیض کرد. تحصیلات مقدماتی را با آموختن صرف و نحو و منطق و فقه و کلام و هندسه و هیأت و جغرافیا در تبریز به انجام رساند. بعد به گیلان رهسپار شد و در رشت سکونت اختیار کرد و نخستین شعرهای خود را در آنجا سرود و از مردم آن دیار محبتها دید. به سال ۱۳۲۴ هـ.ق. که مشروطه بنیان نهاده شد هفتهنامه نسیم شمال را که روزنامهای ادبی و فکاهی و بیشتر منظوم بود در رشت ایجاد کرد. نخستین شماره آن به تاریخ دوم شعبان ۱۳۲۵ است. در ۱۳۲۶ هـ.ق. که مجلس شورای ملی را بمباران و روزنامهها را توقیف کردند و انجمنها از فعالیت بازماند نسیم شمال هم توقیف شد. در ۱۳۲۷ هـ.ق، پس از فتح تهران و پیروزی مشروطهطلبان دوباره نسیم شمال به حیات خود ادامه داد تا سید اشرفالدین در ۱۳۳۳ هـ.ق. به تهران آمد و در این شهر به انتشار نسیم شمال پرداخت که تا پایان حیات او ادامه داشت و آنچه استاد سعید نفیسی نوشته مربوط است به این دوره اشتهار و محبوبیت مدیر این روزنامه و سراینده آن اشعار طنزآمیز و انتقادی.
مجموعه شعرهای سیداشرفالدین ـ که در ایران و هندوستان بارها چاپ و منتشر شده است ـ در شرح احوال مردم ایران و طبقات فقیر و فرودست است از زارع و فعله و کاسب و توده جاهل و گمراه گرفته تا زنان مظلوم و دختران بینصیب از تعلیم و تربیت. هر چه در ایران میگذرد در شعر و روزنامه او منعکس است:
بیبارانی و قحطی،گرانی، کمیابی نان و ارزاق و لوازم زندگانی، وضع مردم بینوا در سرما و یخبندان، تجاوزبیگانگان، ویرانی شهرها، ضعف یا بی اعتنائی دولت، بیخبری و غفلت ملّت، خرافات عوام، انحراف مشروطه، زد و بندها، توطئهها و بسیاری مسائل دیگر. این همه را سید اشرفالدین در قالب شعرهایی پرطعن و کنایه، ساده و عامیانه، به زبان مردم کوچه و بازار، بیان میکرد و همه مندرجات روزنامه اثر طبع وی و به قلم خود او بود. روزنامهاش نیز دفتر و دستگاهی نداشت. خود در گوشه چاپخانه مینشست و نمونهها را غلطگیری میکرد و دستور صفحهبندی چاپ میداد و به حجره ساده و فقیرانه خودباز میگشت. همکاران او گروهی نوجوانان و کودکان روزنامهفروش بودند که نسیم شمال را در شهر پخش میکردند و بفروش میرساندند، به بهای چهارشاهی، پنج شاهی و بعدها هشت شاهی و بتعداد دو تا سه هزار و چهار هزار. حتی بیسوادان نیز خواستار و خریدار نسیم شمال بودند تا با سوادی را بیابند و آن را برایشان بخواند.
نسیم شمال چندان خواهان داشت که به فراهم آوردن مشترکان و یا توزیع روزنامه در شهرستانها نمیپرداخت. بعلاوه دارای دفتر ثبت و ضبط نبود. معهذا در شهرستانها نیز مردم نسخههای معدود نسیم شمال را بدست میآوردند و اشعار سیداشرفالدین را، مانند ساکنان تهران، استنساخ و حفظ میکردند.
این مرد ساده و فقیر و هفتهنامه کوچک و بی پیرایه او چه داشت که او را «محبوبترین و معروفترین شاعر ملی عهد انقلاب» خواندهاند و ادوارد براون نسیم شمال را از نظر ادبی از بهترین جراید ایران نظیر صور اسرافیل، مساوات و نوبهار میشمرد و چایکین و دینشاه ایرانی و دکتر منیبالرحمن و ما خالسکی به شعر او علاقه نشان دادهاند و پروفسور محمداسحاقهندی در رساله دکتریش درباره او نوشته: «اشرف بیانگر رسالت بیداری تودهها بود»، مردی که در سرآغاز شماره ۲۷ربیعالثانی ۱۳۳۹ هفتهنامهاش درباره خود نوشته است: «این طلبه مسکین اشرف الدین امسال نه سال است که در تهرانم. هنوز بی منزل و مکانم، مدرسهام مکان است…، نه با کابینهها سروکاری داشتهام، نه در خانه اعیان و بزرگان قدم گذاشتهام…، نه از وزیرم امیدی، نه از وکیلم نویدی، چه بسا میشود که تا دمدمههای ظهر نان و پنیر و سبزی هم برای ناهار در حجره این مظلوم موجود نمیشود. و من در هر حال متوسل به خدا هستم و از او استعانت میجویم.»
شادروانمحمدقزوینی با آن انصاف و دقت و احتیاط که در نوشتن بخرج میداد درباره موجبات اشتهار و محبوبیت سید اشرفالدین چنین نوشته است: «روزنامه فکاهی و عامیانه نسیم شمال … بواسطه اشعار عامیانه ملیح بدون تکلف آن مرحوم که عموماً موضوع آنها انتقادهای بسیار سنجیده ولی با ظاهر مطایبه و فکاهی از سیاست وقت بوده بسیار شهرت پیدا کرد و یکی از روزنامههای کثیرالانتشار آن دوره شد و فیالواقع وی مردی درست وطنپرست بی غل و غشی بود… با قیافه بسیار محبوبی که آثار صداقت و درستکاری از وجنات او لایح بود.
سید اشرف صفات حسنه و اخلاق مذهبی داشت و به حب وطن مفرط و تنفر شدید از اولیای دولت مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه و به اصطلاح آن وقت مستبدین آن دوره مشهور بود.»
همه اینها حکایت میکند از اخلاص و صدق عقیده سیداشدفالدین در دفاع ازوطن و مردم بی پشت و پناه و رفتار و کردار مطابق گفتار او و حمایت بتمام معنی از طبقات زحمتکش در هر زمینه. در همه اشعار وی این روحیه منعکس است: در فکاهیات، در آنچه با عنوان
« دریوری»، در شمارههای مختلف نسیم شمال بطبع رسیده، در حکایات و گفتگوها، در اشعار جدی و زیبا مانند مستزاد « درد ایران بیدواست»، مرثیه و مستزاد «ای وای وطن، وای» و حتی در لالاییها و تصنیفها.بعلاوه اعتقاد استوار او به دین مبین اسلام ـ که بصور گوناگون در نسیم شمال منعکس است ـ و تکیه بر ایمان راسخ و صادقانه به وی شهامتی بارزبخشیده است که در ترجیع یک شعر معروف، « نه از کشتن، نه از بستن، نه از زنجیرمیترسم»، بدان تصریح کرده است.
ادامه دارد
code