ترک لذّت، لذّتی دیگر دهد
بهر مرغ روح بال و پر دهد
ترک لذّتها عروج جان بُود
آنچه اندر وهم ناید آن بُود
یافت از یک ترک یوسف عزّ و جاه
روشنایی داد چون خورشید و ماه
یک دمی از میل نفس ار بگذری
از ملائک بال و پر میآوری
نی تو بلکه از ملک پرّان شوی
همچو ذات حقّ جاویدان شوی
نور بخشی همچو ماه و آفتاب
میشوی ارزندهتر از درّ ناب
عاشق تو حضرت جانان شود
در دعایت آنچه خواهی آن شود
پیش حق هرکس نماید نفی خویش
ارج و قدرش میشود از عرش بیش
هر که میلی کرد بر «مأکول نور»
اوفتد از چشم او نان تنور
با شعف ترک سر و سامان کند
هر دمی تن را فدای جان کند
دور ریزد ملک و حکم و جاه را
با بصیرت طی نماید راه را
زنده میسازد قلوب مرده را
شاد گرداند دل افسرده را
روز و شب مأنوس باشد با خدا
یک نفس از حق نمیگردد جدا
پاک میسازد درون سینه را
هر دمی قابل کند آئینه را
تا اگر روزی وصالی دست داد
محضر جانان رود مسرور و شاد
ترک بنما کاظمی امیال نفس
لحظهای هرگز مرو دنبال نفس
۲۰ر۵ر۹۲