آموزش پدران و مادران برای بهدستآوردن مهارت در فرزندپروری و روشهای درست اداره کودک، باید در اولویتهای برنامههای بهداشت روانی جامعه باشد.
به گفته فرنوش مهریان- مشاور روان شناس کودک و نوجوان، کودک را باید مستقل بار آورد و در روزانگی زندگی باید به گونهای با او رفتار کرد که بتواند گاهی در تصمیم گرفتن برای امور خویش، خودبنیاد باشد. توجه به این که این مسئولیتها نباید بیش از توان کودک باشد، مهم است، چون فشار روحیرروانی زیادی به او وارد میکند و پریشانش میسازد. برای دادن مسئولیت، در نظر گرفتن سن و سال کودک ضروری است. باید با راهنماییهای بجا تذکر داد و روشهای درست را به هنگام، به او آموخت.
مهریان همچنین باور دارد: شتابزدهکردن کودکان، از اشتباهات همهگیرِ خانوادهها است. کودکان واداشته میشوند که کارها را با شتابزدگی انجام دهند، که برآمده از ناآگاهی بزرگترهاست و آینده فرزندان را سرریزِ استرس و نگرانی میسازد.
به اعتقاد این روانشناس، دوشگرفتن شتابناک، هیچ جذابیتی برای کودک ندارد. ناآشنایی مادر از گزارههای مهم آموزشی، سبب میشود که دوشگرفتن و شستشوی سر و بدن، دگردیس به کاری دردآور برای کودک شود. بهتر است همزمان با شستشوی کودک، برایش شعر و قصه خواند و به او رخصت بازی با اسباببازی در آب را داد.
فرنوش مهریان همچنین میگوید: بهتر است یک ساعت پیشتر، زمان رفتن به مهمانی و یا گردش، به کودک -برای آمادهشدن- گوشزد شود و بزرگتری او را برای آمادهشدن یاری کند. گفتن مدام «زود باش دیر شد» و رفتارهای شتابزده از سوی پدر و مادر، بر ناخودآگاه کودک تاثیر ویرانگر دارد و او را لجباز و مخالفخوان، بار میآورد.
مهریان در ادامه گفتوشنود با روزنامه اطلاعات میافزاید: خوابیدن، غذاخوردن، گردآوری و جابهجا کردن اسباببازیها، انجام امور مدرسه و کارهای شخصی، باید مانند نفسکشیدن برای کودک، عادی شود.
او در ادامه سخنانش میگوید: تشویق به انجام کارهای نیکو، به جای خود خوب است، ولی رشوهدادن برای آن که کودک گریه نکند و یا داد نکشد، سبب لجبازی بیشتر کودک خواهد شد. گاهی بهتر است هنگامی که فرزند ما آغاز به داد و بیداد باجگیرانه میکند، خونسرد و بیتوجه و بدون اهمیتدادن بگذریم. نباید با باجدهی، اجازه عصبیکردن و خستهکردن پدر و مادر را به کودک داد.
هماهنگیهای پدر و مادر
فرنوش مهریان با این یادآوری «مهم این است که بزرگترهای خانواده، در تربیت فرزندان،توافق داشته باشند و یکسان رفتار کنند»، میگوید: زیرا کودک متوجه نبود هماهنگیها خواهد شد. دوری از بگورمگو نزد کودک، به ویژه در امور تربیتی، از اهمیت زیادی برخوردار است. کودک از سستیها و شکافها، ناخودآگاه بهره میبرد و لجبازی پیشه میکند تا به خواستهای خود برسد.
این روان شناس کودک و نوجوان با بیان این که کودک نباید اجازه بیابد برای بزرگتر خود تصمیم بگیرد، میافزاید: از دیگرسو راهنمایی کودک، بهتر از دخالت در کارهای اوست. کسی از دخالت دیگران در امور زندگی خود احساس خشنودی نمیکند که این چشمداشت را از کودک خود داشته باشیم. بیشتر بزرگترها غرزدن و دستور دادن را در شمار امور تربیتی میدانند. اشتباه دوم بزرگترها، انجام تکالیف به جای کودک است، در حالی که این کار، رخصت یادگیری مناسب و آزمودگی(تجربهاندوزی)را از کودک میستاند.
او در ادامه سخنانش میگوید: گاهی بردباری پدرومادر در درازمدت، لجبازی کودک را ویرایش میکند و بی هیچ تنشی، به رفتارهای نادرست او پایان میبخشد. کار بیرون پدر و مادر و مشغله درونخانگی، نباید زمانِ سرکردن با کودک را تباه سازد. کسانی که نه زمان در اختیار دارند و نه حوصله، همان بهتر که بچه نداشته باشند، تا این که فرزندی خودسر(که مزهِ تربیتِ خوش پدرومادر را نچشیده است و هیچ خاطره نیکویی در ناخودآگاهاش نیست)، تحویل جامعه دهند. ماندن در کنار کودک و دَمخوری با او، حتی مهمتر از ماندن در آشپزخانه و انجام کارهای خانه است.
نافرمانی مقابلهجویانه
برخاستگاه بیماریهای روحی کودکان کجاست، ضد فرهنگ موجود در اجتماع؟(نظریه جامعهشناسی و بومشناسی!) یا اختلال بیولوژیکی؟(ژنتیکی، نورولوژیکی، بیوشیمیایی و فیزیولوژیک!) و برای ریشهیابی این بیماریها به کجا باید رفت، به جوامع بیعدالت و نابهنجار با نظام تربیتی ناکارا، و یا به خانوادههای ناآگاه؟
به باور فرنوش مهریان، فضای نامساعد خانوادگی(نظریه رفتاری یادگیری و نظریه روانکاوی)دارای اهمیت است. بیگمان روشهای نادرست فرزندپروری، پدیدآورِ بروز این آشفتگی(اختلال)شخصیتی است. اگر پدرومادر برای به کرسینشاندنِ خواستهای خود در استفاده از روشها، تندرو باشند، فضای تربیتی کودک و نوجوان، تنشزا خواهد بود و بسترسازِ دچارشدنِ فرزند به نافرمانیهای مقابلهجویانه!
به گفته مهریان،«لجبازی» نه یک کنش، بلکه گونهای واکنش ناخوشایند کودکانه است که در ریختهای گونهگون پدیدار میشود، از شمار، آسیبرساندن به خود و دیگران، ناسزاگویی، زاری و فریادکشی باجگیرانه و شکستن یا پرتابِ شئ.
مهریان همچنین معتقد است: در فرزندان لجباز، پایینبودن اعتمادبهنفس و نبود خودباوری مثبت و نیز نبود خودپذیرشی، خیزاب بر میدارد؛ از اینرو روانشناسان درمانگر، بیشتر بر روی برگشت اعتمادبهنفس و خودباوری فرزندان با روشهای تشویقی و دادن پاداش و جایزه، تمرکز میکنند.
او میگوید: لجبازی در کودکان، خود را در هیبت منفیبافی، دشمنی، دمدمیمزاجی و گردنکشی نشان میدهد، البته بی نقضِ جدی هنجارهای اجتماعی یا حقوق دیگران!
مهریان میافزاید: کینهورزی، زودرنجی و بد نشاندادن خود از دیگر ویژگیهای این فرزندان است. از کوره در میروند، با بزرگسالها جدل میکنند، از پذیرش توافقها میگریزند و در برابر قوانین، سینه سپر میکنند. آنان میکوشند آشکارا ولی بیهوده، برخلاف آب شنا کنند؛ از آزار دیگران خوشاند و از اینرو دیگران را با کارهاشان میآزارند.
این روانشناس کودکان و نوجوانان باور دارد: رفتار ویرانگرانه(ایذایی) مانند بددهنی، تهدید زبانی و فیزیکی، احترامشکنی و ردِ هرگونه گروهکاری است، که همه این ویژگیها، کم وبیش در فرزندان لجباز وجود دارد. آنان به همسنهای خود نیز منفیگرایند و بیشتر دیگران را مسبب رفتارهای خود میدانند، به ویژه هنگامی که از سوی گروه، رانده میشوند.
ملزومات رشد کودک
فرنوش مهریان یادآور میشود: پدیداری رفتارهای «ماهیتمنفی»، در بازهای از رشد کودک(۲ سالگی و تا نزدیکی دوران نوجوانی) طبیعی است و بیانگر کوشش او برای هویت خودبنیاد و داشتن استقلال!
او همچنین گوشزد میکند: در جریان رشد، ناسازبودگی، منگرایی، دژمبودن و از کوره دررفتن، در کودکان(میان ۱۸تا ۲۴ ماهگی) طبیعی است و همانگونه که پیشتر گفته شد، در راستای خودبنیادی! اما زمانی، روحیه ناطبیعی خوانده میشود که «نافرمانی مقابلهجویانه» ادامه یابد و در پی خود، هنجارشکنی بیاورد و به ناخشنودی خانواده دامن بزند؛ در این هنگام نمیتوان گفت که یک رفتار کودکانه و لجبازی ساده است. بلکه اگر مشکل، بررسی تخصصی نشود و برای درمان، کسی گامی بر ندارد، کودکِ نوجوانشده، دگردیس به ناسازگاری(اختلال سلوک) و رفتارهای وَندال و پایمالکنندهِ حقوقِ دیگران خواهد شد؛ و نوجوانِ بزرگسالشده، با شخصیت ضداجتماعی، هم خود را تباه خواهد کرد و هم جامعه کوچک خود را.
فرنوش مهریان در برابر این پرسش که مکان آغازین بروز این آشفتگی(یا اختلال) کجاست؟ پاسخ میدهد: بیگمان، خانه! و سپس به مدرسه و در آینده به محل کار و از آنجا به کل جامعه گستره مییابد.
او میگوید: رفتارهای ستیزهجو و پرخاشگر، پیامدهای ناگوارش، بیش از بازی «نافرمانی مقابلهجویانه» است. اینگونه نوجوانان از هنجارهای اجتماعی و بنیادهای رفتار شهروندی، رویگردانند و گاه آنها را دور میزنند و گاهی نیز قوانیناش را زیر پا مینهند. نمادهای اینگونه شخصیتها را -همانگونه که گفته شد- میتوان در پرخاشگری، ستیزهجویی، درگیری، کشمکش همیشگی با دیگران و گلاویزشدن بر سر موارد پوچ دید. دستکژی چه از درون و یا بیرون خانه، نزد آنان مرسوم است و دروغ، آسانترین کار! آنان تهدید میکنند، از خانه و مدرسه میگریزند، در سنِ سال کم، آلوده امور جنسی میشوند و از آنجاییکه دوستی ندارند، به گروههای بزهکار میپیوندند و به دارایی دیگران آسیب میرسانند.
راهبردهای درمانی
به گفته فرنوش مهریان، فرزندان دچار ناهنجاری رفتاری، نیازمند توجه و جدیت ویژه برای بازپروری هستند. در روند آموزشها، از سوی آنان، مقاومتها و بهانههای باجگیرانه بروز خواهد کرد، که نباید بها داد. بیگمان با تربیت درست، میتوان به «راهآمدن» آنان دلبست.
این روان شناس کودک و نوجوان میافزاید: یکی از راههای درمان، رواندرمانی انفرادی کودک است و تمرین پاسخهای انطباقی در موقعیتی که با یک بزرگسال قرار دارد. برای نمونه، میتوان با بازی، برخی قوانین را به این کودکان آموخت. باید از کودک خواست که یک بازی را تا پایان انجام دهد و در ادامه، برای انجام کار، پاداش و برای نافرمانی، جریمهای لحاظ شود؛ که برای کودک ناخوشایند و برای ما قابلاجرا باشد؛(مانند دادن، یا ندادن یک خوراکی.)
آسیبدیدگان جدایی
در بیاهمیتی جدایی و طلاق گفته میشود که طلاق، جداکردن یک شاخه از درخت است؛ و پس از آن، زندگی ادامه خواهد داشت؛ اما اگر جداکردن این شاخه، به خشکیدن درخت بینجامد، چه؟
تا خود نیازماییم، دریافتن گسترهِ رنجِ جدایی و طلاق، شدنی نیست. همانگونه که پژوهش در باره طلاق و پیامدهایش نیز مگر رنج به همراه ندارد؛ در این میان، کودکان که نمیدانند چه پیش آمده است، بیشترین آسیب را میبینند، به دیگر سخن، آرزوهاشان بر باد میرود. مهمترین کشمکش درونی فرزندان، ترسِ از دستدادن پدر و مادر یا یکی از آنها است.
حسین پاکباز- کارشناس کودکیاری در این مورد میگوید: پس از طلاق، کودکان در مییابند هنگامی که نیاز به مهر پدر و مادر دارند، آنان غایباند. احساس تنهایی و ترکشدگی، شکنجهشان میکند. کودکان گرچه شناختی از ضربه روحی ندارند، ولی میدانند از یک ضربه، گیج و منگ شدهاند. بیشترین ضربه را کودکانی تاب میآورند که وابستگی شدید به پدر و مادر پیدا کردهاند.
کودک طلاق، احساس خود را نسبت به زندگی از دست میدهد و از خانهای که در آن زندگی میکند، بیزار میشود و در جستجوی پناهگاه دیگری بر میآید.
این کودکان در هر سطحی از آسایش و امکانات باشند، باز هم نیاز به پدر و مادر دارند. اشتباه است کسی که میپندارد کودکش از همهگونه امکانات مادی برخوردار است و حتی پرستاری بالای سرش است و از اینرو نبود مادر، برایش مهم نیست؛ زیرا همه نیازهایش به اشارهای برآورده میشود.
کودکان طلاق نمیتوانند هر آن که اراده میکنند، خود را به آغوش پدر یا مادر برسانند و برای این کار باید برای دیدار آنان، چشم به راه یک روز و یا یک ساعت معینشده در هفته بمانند.
گاهی کودک طلاق نیمشب از خواب بر میخیزد و گریهکنان، خواستار مادر خود میشود، ولی در مییابد مادری که همیشه در دسترس او بود، اینک نیست.
گاهی فرزند طلاق ناچار است پس از جدایی پدرومادر، خود را با رفتار مادرخوانده و یا پدرخوانده سازگاری دهد. او پس از ۱۰ سال زندگی با پدر و یا مادر اصلی و سازگاری با آنان، مواجه میشود با کسی که اصلا نمیشناسد و رفتار و گفتار و منشی دیگرگونه دارد. ممکن است آن بیگانه، انسان بدی نباشد، ولی به هر رو بیگانه است و زندگی در زیر یک سقف با او برای یک کودک بیتجربه، بسیار سخت است. کوچکترین دلخوری سبب میشود که کودک، افسوس زندگی با مادر یا پدر اصلیاش را بخورد و از خود بپرسد که آیا ایراد از من بود که آنان از هم جدا شدند؟
پس از طلاق، کودک در مییابد که خانه به دوش شده است و کمتر در خانهای که روزهای خوشی با پدر و مادرش داشت، زندگی میکند و ناچار است گاهی نزد پدر باشد و گاه نزد مادر و یا به خانه مادربزرگ و پدربزرگ مادری و پدری برود. شاید هم ناچار شود هر هفته و به شکل دورهای در خانههای عمو و دایی و خاله و عمه بچرخد و چه بسا در نهایت، سر از پرورشگاه درآورد. روشن است که مانند عروسک، دست به دستشدن و برخورد با شخصیتها و رفتارهای گوناگون، چه بر روان کودک وارد میکند. اگر هم فرزند به سن نوجوانی رسیده باشد، خود را در جدایی پدر و مادرش سرزنش میکند. در حالی که سبب جدایی، موارد دیگری بوده است که او از آنها آگاهی ندارد.
بی انگیزه بودن
از دست دادن انگیزههای تحصیل از دیگر پیامدهای طلاق است. هنگامی که روح بیمار باشد، جسم نیز توان خود را از دست میدهد و دچار بیماری روانتنی میشود. سردرد و کمردرد و لاغری و بیاشتهایی به غذا در بسیاری از کودکان دیده میشود. آنان در حقیقت به جای تنوع غذایی، در جستجوی پناهی برای مهرورزی، دلجویی و نوازش هستند. آنان به حقیقت، بیمار نیستند، بلکه تغییر شرایط بیمارشان کرده است.
حسین پاکباز در این باره میگوید: بررسیها نشان میدهد کودکانی که به سبب طلاق از مادر جدا شدهاند، رشدشان کمتر از آنانی است که در آغوش مادر خود به سر میبرند. حتی اگر مادر، آموزش اداره کودک را ندیده باشد و خود در شرایط بهداشتیرروانی مناسبی تربیت نیافته باشد، باز هم نبود چنین مادری، جلوی شکوفایی کودک را در همه زمینهها خواهد گرفت و تباهگر شخصیت او خواهد بود.
نوجوانان در «گناهکار یابی» از ۳تن فراتر نمیروند، یا خود را مقصر میدانند و یا پد و مادر خود را؛ و در صورت دوم، به آنان بدبین میشوند. برای همین سفارش میشود که بهتر است پدر و مادر، دستکم، نزد فرزندان خود، نسبت به هم واکنش درست داشته باشند و از بدگویی و بدهنی بپرهیزند.
یک کودکِ از پدر و یا از مادر جداشده، از مهر و نوازش دوسویه سیراب نیست و تشنگی مهربانی است و به دور نیست که در بندِ دامگستران بیفتد. بیشتر این کودکان، بهنجار نیستند و در آینده از تربیت درست کودک خود نیز ناتوان خواهند بود و یا به کژراهه خواهند رفت. در هر خانهای، گونهای انسجام و هماهنگی برای کودک مهیاست که با طلاق تباه میشود. آنان افسوس زندگی دوستان خود را میخورند که با پدر مادرشان، دوران خوشی را میگذرانند. زن و مرد باید بدانند اَلواری که با طلاق از خانه زندگی مشترک، لقشده و در هوا معلق مانده است، سرانجام بر دوش ناتوان کودک طلاق، فرو خواهد میافتد.
گروه گزارش