زبانزد
«ز» زر دادم دردسر خریدم
جلال‌دری
*ز خواب پاسبان خوشدل شود دزد.
*ز خورشید رخشان شود روی ماه.
*ز خیر خیر تراوش نماید از شر شر.
*ز دانش بود بیگمان زنده مرد.
*ز دانش به اندر جهان هیچ نیست.
*ز دانش دل پیر برنا بود.
*ز دریا مرد کشتیبان نترسد.
*ز دریا همیشه گهر ناورند.
*ز دست دیده و دل هر دو فریادر که هر چه دیده بیند دل کند یاد
*ز دشمن میگریزم دوست میآید به جنگ من.
*ز دل هر چه برخاست بر دل نشیند.
*زده را توان زد.
*زدی، ضربتی نوش کن!
*زدیم بر صف رندان و هر چه باداباد!
*زر از معدن به کان کندن برآید.
*ز رأی صواب خرد سرمتاب.
*زر بده مرد سپاهی را تا سر بدهد.
*زر بده، نان برسان، یاری کنر مهربان باش و وفاداری کن
*زر بر سر پولاد نهی نرم شود.
*زر به جهنم میبرد و زور به کشتن میدهد.
*زر پاک از محک چه دارد باک.
*زر پاک از محک نمیترسد.
*زرپرستی بدتر از بتپرستی است.
*زر چو خالص بود اندیشه ندارد ز محک.
*زر خرد را واله و شیدا کند.
*زر دادم و دردسر خریدم.
*زر داشته باش، گر داشته باش!
*زردآلو را میخورند برای هسته اش.
*زردرویی نکشد هر که جمالی دارد.
*زردک، میخوری بخور، نمیخوری بزن بیخ کمرت!
*زردوزها را خواستند، پالاندوزها هم راه افتادند گفتند: ما هم اهل بخیه ایم!
*زر را دشمن گیر تا مردمان تو را دوست گیرند.
*زر را دوست بسیار است و زردار را دشمن بیشمار.
*زر زر آرد گنج گنج.
*زر زر کشد و بی زر دردسر.

code

نسخه مناسب چاپ