شمس در جایی به صراحت میگوید: «در هیچ حدیث پیغامبر نپیچیدم، الا در این حدیث که الدنیا سجن المومن، چون من هیچ سجن نمیبینم. میگویم: سجن کو؟» (شمسالدین محمد تبریزی، دفتر۲، ص۱۲ـ۱۳). این ماییم که «دلی را کز آسمان و دایره افلاک بزرگتر است و فراختر و لطیفتر و روشنتر چرا باید تنگ داشتن و عالم خوش را بر خود چو زندان تنگ کردن؟… ما آنیم که زندان را بر خود بوستان گردانیم» (همان، دفتر۲، ص۱۲). در انتقاد از حدیث یا روایت «السلطان ظلالله» میگوید: «عالمالله نور در نور، لذت در لذت، فر در فر، کرم در کرم است. این سایه که میبینیم همه دنیاست، همه عالم زشتی وقیح است، فنا و بیذوقی است، چگونه سایه آن باشد؟» (همان، دفتر ۲، ص ۱۱۱ـ۱۱۲). موضوع پارهای از تأویلات شمس روایات و احادیثی است که در تاریخ تصوف بسیار به آنها استناد شده است و کمتر کتاب و رسالهای در این حوزه یافت میشود که دستکم به برخی از آنها اشاره نشده باشد، مانند: «لی معَالله وقت»؛ «اولیایی تحت قبایی»؛ «ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات»؛ «الفخر فخری»؛ «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا»؛ «من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ «ما وسعنی سمائی و لا ارضی بل وسعنی قلب عبدی المومن»، و بسیاری دیگر.
گفتههای شمس درباره کتاب الله برخاسته از گرایشهای تند عرفانی و دیدگاه خاص معرفتشناختی اوست. او، مثلاً، قرآن را ولی خدا و انسان کامل میداند و معتقد است که مقصود از این کتاب آسمانی، تنها الفاظ ظاهر آن نیست، بلکه قرآن حقیقتی کامل است که در هر عصری روح آن در وجود انسان کاملی متجلی میشود.
چنان انسان کاملی خود قرآن ناطق است. از این رو، شمس تصریح میکند که «آنچه تو را برهاند بنده خداست، نه آن نبشته مجرد» (همان، دفتر ۱، ص ۳۱۶). شمس از قرآن و پیامبر اکرم(ص) بسیار سخن میراند، و این بیگمان در مولانا نیز تأثیری ژرف داشته است. مولانا هم در غزلیات و هم در مثنوی خود بارها از «پیغمبر» و «مصطفی» نام برده و به اقوال و اعمال او استناد کرده است. او هم بخش یا کل تعداد کثیری از آیات قرآن را نقل، و غالب آنها را تفسیر فرموده است.
شمس معتقد است: «بالای قرآن هیچ نیست، اما این قرآن که از بهر عوام گفته است، جهت امر و نهی و راه نمودن ذوقی دگر دارد، و آن که برای خواص میگوید، ذوق دگر» (همان، دفتر ۱، ص۱۸۴). او به ناسخ و منسوخ قرآن اعتقادی ندارد، زیرا به نظر او کلامی که قدیم است چگونه ممکن است «متلون» باشد. «ناسخ همان منسوخ است. وعد همان وعید است. آن فهم نشد، بدین لفظ دیگر فرمود» (همان، دفتر ۲، ص ۱۰۵). برای درک معنی قرآن، چه ظاهر چه باطن، باید «نور ایمان» داشت؛ و چون «ائمه» شرع را این نور ایمان نبود «معنی ظاهر قرآن را هم راست» نمیگفتند. «ایشان را اگر نور ایمان بودی، کی چندین هزار دادندی [و] قضا و منصب بستندی؟»؛ همچون کسی که «دامن زر دهد، از مارگیر ماری بخرد» (همان، دفتر ۱، ص ۱۴۶ـ۱۴۷).
شمس همه کس را قادر به تفسیر قرآن نمیداند، ولی توانایی بسیار در خود برای این کار مهم میبیند؛ لیکن معتقد است که تفاسیر بیبدیلش برای همه کس قابل فهم نیست؛ بعض سخنانش را حتی «من» او هم فهم نمیکند و منکر میشود. سخن بغرنج و در عین حال جذاب شمس در این باب در صدر بهترین سخنان قصار او جای دارد؛ میگوید: «این که نفس من است سخن من فهم نمیکند، چنان که آن خطاط سه گون خط نبشتی. یکی او خواندی لاغیر؛ یکی هم او خواندی هم غیر؛ یکی نه او خواندی و نه غیر او. آن منم که سخن میگویم، نه من دانم و نه غیر من» (همان، دفتر ۱، ص ۲۷۲).
شمس از چهار شیوه تأویل استفاده کرده است که از میان آنها عمدتاً به شیوه اول، یعنی تأویل واژهای به یک مفهوم یا به واژهای دیگر، عمل میکند. مثلاً، به خلاف دیگر مفسران که واژه «صدر» را مرادف «قلب» شمردهاند، شمس این دو را متمایز از هم میداند و «حرم امن» (در سوره عنکبوت آیه ۶۷، و در سوره آلعمران آیه ۹) را دل آدمی تفسیر میکند که جای خداوند است، در حالی که «صدر»، در سوره ناس، را به معنی جایگاه وسوسهها و خوف و خطر میگیرد (همان، دفتر۱، ص ۲۱۰)؛ دل آدمی که در میان صدر جای دارد حرم امن الهی و پیرامون آن جایگاهی هراسناک است. شمس در تفسیر درخواست موسی از خداوند که: «رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی» (اعراف، ۱۴۳) میگوید انکار خداوند از شدت تعجب است که ای موسی تو که: «در دیدن غرقی، چون میگویی بنمای تا ببینم؟» حقیقت رؤیت رو به موسی آورده و او را در این رؤیت مستغرق کرده بود. بنابراین، به موسایی که «محبوبالله و کلیمالله» است و «بیشتر قرآن ذکر اوست» (شمسالدین محمد تبریزی، دفتر ۱، ص ۱۷۴)، «چون گمان بریم» که خدا را ندیده است؟
البته شمس را اغلب به سبب همین تفاسیر و تأویلهای بدیع و «بدعتنما» مواخذه و گاه متهم به کفر و الحاد میکردند (همان، دفتر ۱، ص ۲۵۸)، «زیرا چون بر معنی ما وقوف نیابند، همین ظاهر ما ببینند» (همان، دفتر ۲، ص ۱۴۱). سبب اختلاف او با بسیاری از مفسران سنتی و استدلالی تا حدی این بود که او نه به تأویلات عقلی، بلکه به «تأویلات کشفی و باطنی» معتقد بوده است. پارهای از تأویلات قرآنی شمس شباهتهایی با تأویلات ابنعربی و، تا حد کمتری، با تأویلات بعضی از مفسران عارف مشرب، مانند رشیدالدین ابوالفضل میبدی، دارد.
پرسشی که شاید به نظر بسیاری قابل طرح نباشد این است که آیا زبانی که مقالات در آن بیان شده زبان مادری شمس بوده است؟ در عصر حاضر، که «تبریزی» عموماً با زبان ترکی ملازمه تنگاتنگ پیدا کرده است، نا محتمل نیست که به غلط تصور شود که زبان اول شمس ترکی بوده است. حقیقت این است که در زمان حیات شمس هنوز هجوم تاتارهای ترک زبان به نواحی آسیای صغیر آغاز نشده و زبانشان در آن سرزمین همه جاگیر نشدهبود.به نظر میرسد که ترکان سلجوقی نیز حضور چندان موثری نداشتند که بتوانند زبانشان را بر جوامع آن روزگار ترکیه تحمیل کنند، به ویژه که خود سخت تحت تاثیر زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بودند. با این همه، باید بدانیم که زبانی که از جهاتی یادآور زبان گویندگان فرارودی قرون چهارم و پنجم ق است، چگونه سر از تبریز در آورده است؟ موحد معتقد است که آذربایجان نخستین بخشی از ایران بود که شاعرانش از الگوی شعرای ماوراءالنهر و خراسان پیروی کردند و به زبان دری شعر سرودند؛ این زبان رفته رفته در آن سامان پرورده شد، به قسمی که وقتی که شمس مقالاتش را تقریر یا تحریر میکرد، فارسی در آذربایجان به مراحل کمال خود رسیده بود. مقالات شمس از نمونههای درخشان چنان زبانی است (موحد، شمس تبریزی، ص۸).
باز جای این پرسش است که: آیا شمس در زبان دری «زاده شد» و هیچ سابقه و زمینه زبانی دیگری نداشت؟
به علاوه، بعضی «زمختیها» و ناهمواریها در زبان و بیان این تردید را پیش میآورد که دری آذربایجانی به پرداختگی دری ماوراءالنهری نبوده است. شاید هم شمس سلطهای در حد مولانا بر نحو و واژگان فارسی دری نداشته است
با توجه به اینکه تحقیقات نشان میدهد که زبان ماوراءالنهری (یا فرارودی) دارای گونههای متفاوتی بوده است شاید بتوان «دری آذربایجانی» را یکی از آنگونهها دانست.
با این همه، مقالات شمس را باید یکی از غنیترین منابع برای مطالعه مختصات نحوی و لغوی فارسی در یکی از مراحل تطور این زبان دانست. هنوز جای این پژوهش خالی است که معلوم کند که مثلاً ترتیب ارکان و اجزاء جمله به شیوهای که در مقالات به وفور دیده میشود(مانند تقدم فعل بر فاعل «دی آمد فلانی»، یا بردن حرف اضافه و مکمل آن، یا جزوی دیگر، به پایان جمله، «جماعتی صوفیان همراه شدند با من»؛ یا «کسی از مرده دارد طمع نماز؟») روال معمول جملهسازی در تبریز عصر شمس بوده یا نتیجه بی مبالاتی و شتابزدگی او به وقت سخن گفتن، یا صرف گفتاری و غیررسمی بودن سخنان؟ نثر مقالات یقیناً همه جا یکسان نیست. در کنار بخشهای کوتاه و بلند که در عین کهنگی، بسیار دلنشین و روان و گویاست، جملات نارسا، مبهم، و بعضاً متکلف نیز اینجا و آنجا به چشم میخورد. معلوم نیست که این ناهمسانی نتیجه حالات روحی متفاوت شمس در مواقع متفاوت بوده، یا احتمالاً ناشی از کمدقتی یا اعمال نظر و سلیقه تقریر نویسان او.
ادامه دارد
code