شرط دوم توبه از زبان امام علی(ع) این است که حقوق الهی را ادا کنی. حق الهی یعنی چه؟ مثلاً روزه حق الله است. روزههایی را که خوردهای باید قضا کنی. نمازهایی را که ترک کردهای باید قضایش را بجا بیاوری. چطور میشود انسانْ مسلمان باشد و نماز نخواند؟!
بعد علی(ع) دو موضوع را فرمود که شرط کمال توبه واقعی است.
فرمود: توبه آن وقت توبه است که این گوشتهایی را که در حرام رویانیدهای آب کنی و به جای اینها گوشتی که از حلال روییده باشد پیدا شود. این همان قصاص کردن و انتقام گرفتن از شهوات نفسانی است. انقلاب وقتی که مقدس شد، میخواهد آثار شوم گذشته را از میان ببرد و از میان هم میبرد.
ابوی ما نقل میفرمودند که مرحوم حاج میرزا حبیب رضوی خراسانی که یکی از مجتهدین بزرگ خراسان و مردی عارف و فیلسوف و حکیم بوده است، هیکل خیلی بزرگی داشت.
این مرد در اواخر عمرش با شخصی که اهل دل و معنا و حقیقت بوده مصادف میشود و پیش او زانو میزند. ایشان گفتند: بعد از مدتی حاج میرزا حبیب با آن هیکل را دیدم در حالی که کوچک شده بود؛ مصداق سخن علی(ع) شد که این گوشتهایی را (البته من به ایشان جسارت نمیکنم و نمیگویم از راه حرام) که در حال غفلت روییده است آب کن.
حضرت در تبیین شرط دوم کمال توبه فرمود: به این بدن که این همه لذت معصیت را چشیده است، رنج طاعت را بچشان. از نازک نارنجی بودن بیرون بیا. آدم نازک نارنجی انسان نیست. روزه میگیری، سخت است؛ مخصوصاً چون سخت است بگیر. شب میخواهی تا صبح احیا بگیری، برایت سخت است؛ مخصوصاً چون سخت است این کار را بکن. یک مدتی هم به خودت رنج و سختی بده، خودت را تأدیب کن.
حال یک نمونه از توبههای حقیقی را که واقعاً انقلاب مقدس درونی بود، برایتان بیان میکنم.
امام موسی بن جعفر(ع) از بازار بغداد میگذشت. از یک خانهای صدای ساز و آواز و طرب و بزن و بکوب بلند بود. وقتی که امام از جلوی آن خانه میگذشت، کنیزی از خانه بیرون آمده بود تا ظرف خاکروبهای را بگذارد کنار کوچه. امام از او پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ کنیز که از این سؤال تعجب کرده بود گفت: معلوم است که آزاد است. امام فرمود: بله معلوم است که او بنده نیست و آزاد است؛ اگر بنده میبود که این عیاشیها و بزن و بکوبها نبود.
کنیز وقتی به خانه برگشت، صاحب خانه یعنی «بُشر» که یکی از شخصیتهای معروف شهر بود، علت تأخیر کنیز را جویا شد و کنیز ماجرای گفت و گویش را با امام تعریف کرد.
بشر تا سخن امام را از زبان کنیز شنید، با پای برهنه دوید و خود را به امام رساند. خودش را به دست و پای امام انداخت و گفت: آقا، از این ساعت میخواهم واقعاً بنده باشم. همان جا به دست امام توبه کرد و از آن پس هم دیگر کفش به پایش نکرد و در بازارها و خیابانهای بغداد با پای برهنه راه میرفت و به او میگفتند «بشر حافی» یعنی بشر پابرهنه. گفتند: چرا با پای برهنه میروی؟ گفت: میخواهم آن هیئتی را که در آن، توفیق توبه در خدمت امام موسی بن جعفر(ع) نصیب من شد برای همیشه حفظ کنم.
منبع: آزادی معنوی، ص ۱۴۱-۱۴۷٫