سقوط شاهانه
شاه ـ پرون؛ ابهام پشت ابهام
 

تعجب‌آور نیست که پرون جاسوس بریتانیا توصیف شده بود که از رابطة خود با شاه برای از میان بردن استقلال و تمامیت ایران بهره می‌گرفت.بخلاف این ادعا شماری از نزدیکان دربار شهادت داده‌اند که رابطة میان شاه و پرون به کلی متفاوت بوده است. یکی از درباریان و ازکسانی که شخصاً به شاه نزدیک بوده، و قبلاً از بستگان سببی شاه بوده است، به خاطر می‌آورد که «پرون مردی خون‌گرم و کاملاً سرسپردة شاه بود و از اینکه شاه به نحو احسن زندگی او را تأمین می‌کرده سپاسگزار بود، و سعی می‌کرد با ارائه مشاوره و خدمت به شاه دین خود را نسبت به او ادا کند. اما شاه هرگز با او صمیمی نبود و به او اجازه نمی‌داد که در مسائل دربار مداخله کند.»
یکی از زنان عضو محفل درونی شاه نیز به همین ترتیب مطمئن است که گرچه «پرون خواست‌های شاه را به اعضای دربار منتقل می‌کرد، اما هیچگونه رابطة دیگری با شاه نداشت.»
ماهیت دقیق رابطة شاه و پرون همچنان مبهم است. اما برای تحلیلی که در این جا ارائه خواهد شد، ماهیت دقیق این رابطه چندان اهمیتی ندارد. این که شاه با دوست خود مناسبات غیرعرفی داشته است یا نه، به بحث کنونی ما ارتباطی ندارد.
اما این نکته روشن است که آنها دوستی صمیمانه‌ای داشته‌اند که سال‌ها برقرار مانده و دو ازدواج شاه را از سر گذرانده است. این رابطه چنان نزدیک و شدید بود که به شکل نوعی درآمیختگی روانشناختی درآمد. پرون متجاوز از بیست سال در تهران زندگی کرد، و گاهی هم احتمالاً برای پیشبرد منافع بریتانیا با دیگران در امور دربار «دسیسه» کرد.
اما ارنست پرون، در نهایت، هیچگاه مستقل از شاه عمل نکرد و اگر هم مأمور بود، مأمور شاه بود.اشرف یکی از انواع خدماتی را که پرون برای شاه انجام می‌داد و «خواست‌های» شاه را منعکس می‌کرد، گزارش کرده است. این واقعه به دوستی اشرف و مهرپور تیمورتاش مربوط می‌شود. مهرپور همان کودکی بود که قبلاً در معیت ولیعهد به دبیرستان روزه اعزام شده بود. اما کمی پس از گذشت یکسال از اقامت این پسر در سوئیس، پدر مهرپور، تیمسار عبدل تیمورتاش، مورد غضب رضاشاه قرار گرفت. تیمورتاش از مقام وزارت دربار برکنار و روانة زندان شد، و در پی آن از پسرش خواستند که به تهران بازگردد. تیمورتاش مدت کوتاهی پس از خلع درجه و رانده شدن از دربار، به دنبال «یک حملة قلبی» در زندان درگذشت. کارخانه‌های شایعه‌سازی تهران این نظر را مطرح کردند که رضاشاه از رسم مألوف دادن یک فنجان «قهوة قاجار» استفاده کرده و تیمورتاش را مسموم کرده است؛ این شیوه‌ای بود که پادشاهان سلسلة قبلی در مورد دشمنان خود به کار می‌بردند.
به‌رغم سرنوشت تلخ تیمسار، رفت و آمد مهرپور و برادرش هوشنگ به دربار قطع نشد. همچنین این سرنوشت مانع از آن نشد که اشرف قوی‌اراده نیز از تعمیق رابطة خود با مهرپور بپرهیزد. اما اشرف به تدریج بیشتر به سمت هوشنگ جلب شد. پس از مرگ مهرپور بر اثر تصادف اتومبیل، اشرف تصمیم گرفت با هوشنگ ازدواج کند. اما برادر ملاحظه‌کار او محمدرضا که به تازگی پس از خلع پدر به سلطنت رسیده بود، از بابت رسوایی و خطر بالقوة این ماجرای عشقی نگران بود. او نمی‌توانست مستقیماً به این مسئله بپردازد، و لذا پرون را مأمور انجام این کار کرد. پرون نیز با هوشنگ تیمورتاش ملاقات کرد. اشرف واقعه را به این شرح گزارش می‌کند.
برادرم با علم به اینکه من تا چه اندازه به هوشنگ دلبستگی داشتم، دوست خود پرون را به ملاقات هوشنگ فرستاد. پرون به هوشنگ گفت: «شاه در صمیمیت احساسات شما نسبت به خواهرش هیچ تردیدی ندارد، اما اعلیحضرت، خواهر خود را می‌شناسند و می‌دانند که ازدواج او با شما مایة ناراحتی و بدبختی او خواهد شد. اگر واقعاً او را دوست دارید، باید سعی کنید دیگر او را ملاقات نکنید.» و هوشنگ تیمورتاش دیگر هرگز والاحضرت اشرف را ملاقات نکرد.
گفته می‌شود که پرون علاوه بر این خدمات خصوصی و ظریف، از جهات سیاسی نیز به شاه خدمت می‌کرده است. وی به عنوان یک اروپایی، با نمایندگان دول خارجی در تهران پیوندهای نزدیک داشت. در جنگ جهانی دوم با دیپلمات‌های بریتانیایی و آمریکایی رابطة مهمی داشت، و گفته می‌شود که در بحران مصدق نیز در نقش رابط دربار و سازمان‌های اطلاعاتی این دو کشور فعالیت می‌کرد. به عنوان مثال، وزیر امورخارجة انگلستان، هربرت موریسون، روبین زیهنر را به تهران ـ اعزام کرده بود تا ترتیب برکناری مصدق را بدهد. زیهنر مدرس زبان فارسی و استاد دین در دانشگاه آکسفورد بود. رابط او بادربار شاه پرون بود.
اما شاه به دنبال بازگشت به سلطنت پس از کودتای سال ۱۹۵۱ (۱۳۳۲) علیه مصدق، رابطة خود را با پرون به یکباره تغییر داد. او از دوست مادام‌العمر خود خواست که کاخ شاهی را ترک کند. گفته می‌شود که دولت آمریکا به این نتیجه رسیده بود که وجود پرون بیگانه در دربار، یکی از عوامل شایعه‌پردازی و دسیسه‌های درباری است و به حیثیت شاه لطمه می‌زند. دیپلمات‌های آمریکایی نتیجه‌گیری خود را به شاه گزارش کردند: پرون باید اخراج شود. شاه در اواخر سال ۱۹۵۳ (۱۳۳۲) با این نظر موافقت کرد. شمس از پرون دعوت کرد که در کاخ اورا اقامت کند. شمس قبلاً به آیین کاتولیک گرویده بود، و گفته می‌شود که احساس همدردی ویژه‌ای نسبت به هم‌کیش خود پرون داشته است. دور شدن پرون از شاه، به انزوای جسمی و روانی بیش از پیش شاه منجر شد.
اکنون دیگرهیچ روش مناسبی برای بازسازی رابطة میان شاه و پرون وجود ندارد. شاه بدون آنکه سرنخی از خود به جای بگذارد، درگذشت. در هیچ یک از سه جلد خاطرات او نامی از ارنست پرون برده نشده است. حداقل چیزی که می‌توان گفت آن است که به نظر می‌رسد وی از بابت این رابطه چندان خرسند نبوده است. این ناخشنودی می‌تواند دلایل متعددی داشته باشد. قبل از هر چیز، پرون یک تبعة سویس بود. نزدیکترین دوست مرد شاه، رفیقی که در کاخ سلطنتی همراه با شاه و همسرش ثریا زندگی می‌کرد، یک خارجی بود. با توجه به میهن‌پرستی ریشه‌دار ایرانیان که رنگی از تمایلات ایرانی یا اسلامی و حتی بیگانه ترسی را بر خود دارد، حضور پرون در دربار برای اغلب ایرانی‌ها ناگوار بود. امکان وجود یک رابطة نامتعارف نیز به تشدید این تلخکامی دامن می‌زد.
آنچه از همة این مطالب بر می‌آید آن است که پرون یکی از مشاوران نزدیک شاه بود، و شاه انجام مأموریت‌هائی را که خصوصی یا حساس تلقی می‌کرد، به او واگذار می‌نمود. هیچ‌یک از کسانی که در دورة حضور پرون دربار جزو محافل درباری بوده‌اند، وجود رابطة دیگر میان شاه و دوست سویسی او را تأئید نکرده‌اند. بعلاوه، در اینجا رابطة دقیق میان این دو مرد اهمیتی ندارد ـ ادعای وجود رابطه دیگر میان شاه و پرون با بحث حاضر بی‌ارتباط است. اعم از آنکه مناسبات نیز بخشی از رابطة آنها بوده باشد یا نه، آشکار است که این دو مرد، پیوند فوق‌العاده صمیمانه‌ای با یکدیگر داشته‌اند. چنانچه این رابطه را براساس شدت و تداوم آن مورد توجه قرار دهیم، اهمیت پرون را برای شاه در می‌یابیم.پرون و شاه متجاوز از بیست سال عمیقاً با یکدیگر انس و الفت داشتند. تاریخ این رابطه ، بدان گونه که ما می‌دانیم، و ترکیب روانشناختی شاه، بدان گونه که در اینجا ساخته شده است، هر دو قوّیاً حاکی از آن است که پرون یک دوست صرفاً مورد اعتماد نبوده، بلکه یکی از منابع عمدة قوت و شجاعت شاه و تغذیه‌کنندة ذخایر خودشیفتگی او بوده است.

code

نسخه مناسب چاپ