تغییرات اجتماعی ـ اخلاقی
۳ـ در چنین اوضاع و احوالی عثمان به زعامت رسید. به احتمال فراوان برای به قدرت رسیدن وی تمهیداتی فراهم آمده بود. او خود از بنیامیه بود و خصوصاً در نیمه دوم خلافتش که اخلاقش نیز دگرگون شده بود، کوشید تا فرمانداران را از بنیامیه انتخاب کند و حتی کسانی را که از جانب پیامبر(ص) طرد شده بودند و به فساد و لاابالیگری شهرت داشتند، به خود نزدیک کرد و مقام داد و اموال و زمینهای فراوانی بخشید.
در بین قریشیان، «بنیامیه» ثروتمندترین، منسجمترین و در عین حال عیاشترین و دنیاطلبترین شاخه بودند و معروف چنین است که از جمله زبانآورترینها نیز بودهاند و خطبای بزرگی از میانشان برخاسته بود. فرمانداران مناطق بحرانزده هم چنین بودند. بخشی از قدرت آنان ناشی از القای خطابههایشان بود.
چنان که گفتیم، غنائم و اسیران از نیمه دوم خلافت عمر سرازیر شد؛ اما عملاً در زمان خلیفه سوم بود که این ثروت عظیم مادی و انسانی، جامعه عربی را در خود غرق ساخت. البته بیشترین برخورداری به بنیامیه بازمیگشت. آنان عموم ولایات را در قبضه قدرت داشتند و ثروتهای افسانهای اندوختند و به گونهای لگامگسیخته و به دور از رعایت حداقل ضوابط شرعی، زندگی میکردند. حاکم اموی کوفه در مستی کامل نماز صبح را چهار رکعت گزارد و پس از اعتراض نمازگزاران گفت: «اگر بخواهید، بیشتر خواهم خواند!» و همو بود که گفت: «عراق از آن قریش و بنیامیه است!»
در اینجا مشکل میتوان حتی فهرستی از ویژگیهای ایام خلیفه سوم و مخصوصاً دوره دوم او را به دست داد. چه در آنجا که به قریشیان و بنیامیه و سایر نخبگان بازمیگردد و چه در آنجا که به توده مردم و اینکه چه اخلاق و رفتار و اعتقادات و نیز اعتراضاتی داشتند. بسیاری از آنان به دلیل پیروزیها و عواملی دیگر معتقد شده بودند که اعراب برتر از غیر اعراب هستند و میباید از بیتالمال سهم بیشتری داشته باشند. یک بار زنی عرب در دوران خلافت امام علی بر ایشان اعتراض کرد که چرا سهم او و فلان زن غیر عرب را مساوی قرار دادهای؟ که امام جوابش را فرمود.
آنچه مهم است، اینکه جامعه خود را «گم» کرده بود و این مشکل در بین نخبگان و قریشیان به مراتب بیشتر بود. کمتر حد خود را میشناختند و توقعاتی فراتر از ظرفیت خود، بلکه ظرفیت جامعه خویش داشتند و این بحرانیترین حالت در یک مجموعه اجتماعی است؛ اعم از آنکه بزرگ باشد و یا کوچک، فقیر باشد و یا غنی. وقتی افراد به ناحق به حق خود قانع نیستند و این جریان به مشکلی عمومی تبدیل شود، جامعه حتی در بهترین حالت هم قادر به پاسخگویی به توقعات نیست. اگر این قانع نبودن، فردی و موردی باشد، مسئله چندانی ایجاد نمیکند و سرد و گرم روزگار چنین فردی را در نهایت در جایش مینشاند؛ اما اگر همگان چنین شوند، دیگر جامعه قادر نیست زیادهخواهان را تأدیب کند و بر جای بنشاند، چرا که دچار این آفت است. در این حالت بحران عمیق و سراسری میشود.
در اواخر دوران عثمان اوضاع چنین شده بود. خلیفه از کنار شکایات بر حق میگذشت و شاکیان را مورد بیاعتنایی قرار میداد و احیاناً تنبیه میکرد و متفاوت با آنچه به هنگام پذیرش خلافت تعهد کرده بود، عمل مینمود. هنگامی که مصریان برای شکایت از والیشان برای چندمین بار به مدینه میآیند و خواستار خلع او میشوند، او ضمن نامهای او را خلع و محمد بن ابیبکر را به جایش تعیین میکند. آنان خوشحال مدینه را ترک میگویند، در بین راه سوارهای میبینند که با ترس و سرعت به سوی مصر میتازد. مشکوک میشوند و او را میگیرند و مییابند که او حامل نامه خلیفه است مبنی بر اینکه بر جای خود استوار باشد و شاکیان و محمد بن ابی بکر را به قتل برساند! آنان به مدینه بازمیگردند و خانه خلیفه را در محاصره میگیرند.
در این گیر و دار او کشته میشود. این حادثه با توجه به سوابق و مقدماتش اوضاع را پیچیدهتر کرد. او ترور نشد، بلکه به دست گروهی از معترضان کشته شد. اعتراضهایی که عمدتاً به انگیزه دینی به دلیل بیمبالاتی فرمانداران بود. هنگامی که جامعه بحرانزده است، سوءاستفادهکنندگان از هر حادثهای به سود خود بهره میجویند. بسیاری از تحریککنندگان و معترضان به ناگهان به خونخواهان او تبدیل شدند و آن را وسیلهای برای مخالفت با هر آن کس که نمیخواستند، درآورند!
در این اوضاع و احوال، توده مردم به سوی علی ابن ابیطالب(ع) هجوم بردند تا با او بیعت کنند. امام استنکاف میکرد و میفرمود: «مشاور شما باشم، بهتر از آن است که امیرتان»؛ چرا که میدانست کسانی هستند که به امارت او تن در نمیدهند و کارشکنی خواهند کرد. این نخستین بار بود که مردم برای انتخاب خلیفه به صحنه میآمدند.
ناکثین، قاسطین، مارقین
۴ـ پذیرش امام تا حدی اوضاع را آرام کرد؛ ولی امام کسی را به بیعت اجبار نکرد و این نیز برای اولین بار بود و درگذشته چنین نبود. تحت تأثیر این شرائط، کسانی چون طلحه و زبیر هم بیعت کردند، اگرچه بعدها گفتند از ترس مردم چنین کردهاند. حال آنکه کسان دیگری هم بودند که بیعت نکردند و نه امام آنان را اجبار کرد و نه مردم. این دو و کسان دیگری چون آنها، به واقع بهانهجوئی میکردند.
بر اساس این «خود گمکردگی» جنگ جمل را به راه انداختند و همسر پیامبر(ص) را عمدتاً با تحریک عبدالله بن زبیر در کنار خود قرار دادند و مروان حکم که ثروت کلانی اندوخته و به دامادی عثمان درآمده بود نیز بدانها ملحق شد. قبل از آغاز جنگ، جنایتها کردند و برخی را در بصره کشتند و پس از صفبندی دو لشکر، امام باز هم مایل به جنگ نبود و اصحابش را از مبادرت بدان بازمیداشت و سخن و نصیحت آغاز کرد.
تحت تأثیر این نصایح، زبیر میدان را ترک گفت و آنان با کشتن تنی چند از لشکر امام، جنگ را آغاز کردند. در اواخر جنگ که شکست اصحاب جمل قطعی شد، مروان تیری به سوی متحدش طلحه پرتاب کرد و گفت: «انتقام خون عثمان را گرفتم»؛ چرا که او از مشوقین اصلی قتل عثمان بود!
جنگ صفین هم به همین ترتیب شکل گرفت. معاویه مدعی خونخواهی خلیفه بود؛ اما مسئله اصلی تثبیت خویش با لشکر مجهز و منظم شام بود که او را نماد اسلام میدید و میدانست. این تنها سپاه کارآزموده و منظمی بود که در آن دوران وجود داشت و مرکّب بود از عمدتاً اعراب منطقه شام که با ساختار و آموزش ارتش رومیان شکل و قوام گرفته بود. در لشکر امام علی حداقل هفتاد تن از اصحاب جنگ بدر را شمارش کردهاند و باز در اینجا هم امام مایل به جنگ نبود. این آنها بودند که جنگ را آغاز کردند و حضرت مجبور به دفاع شد. این غیرت و رشادت اصحاب خاص امام بود که بهرغم تفاوت کمّی و کیفی دو سپاه، لشکر امام را تا مرز پیروزی به پیش برد.
در این اثنا فریب بزرگ کارگر افتاد و اینکه طرفین به حکمیت تن دردهند. این ماجرا تنها میتوانست سپاه امام را دچار آشوب کند. لشکر شام به دلایل فراوانی منسجمتر از آن بود که با چنین تمهیداتی دچار انشقاق و اضطراب شود؛ اما قابل انکار نیست که بافت انسانی سپاه امام به گونهای بود که بیماریهای فراوانی را در کمون داشت و اگر احیاناً در صفین ظاهر نمیشد، در جایی دیگر سرباز میکرد.
در اینجا باز هم امام جهت ختم غائله، «حکمیت» را پذیرفت؛ اما شورشیان سپاه نماینده خود را میخواستند و نه افراد مورد توصیه امام را و حضرت که اوضاع را مغلوبه میدید، مجبور به سکوت شد. به احتمال فراوان کسانی بودهاند که این شورشیان را تحریک و سپس هدایت میکردهاند. به گمان قوی اشعث بن قیس و دوستان و هوادرانش از جمله این افراد هستند که به دلیل شیطنت ذاتی و نیز ارتباط پنهانی با معاویه چنین میکردهاند.
از آن پس با داستان نهروان مواجه هستیم. گروهی بدوی، متعصب، خشن و بهانهگیر که خود نمیدانستند چه میخواهند و این ویژگی طبقات عقبماندة فرهنگی و تمدنی است. در جریان تحولات اجتماعی در جوامع عقبمانده کسان فراوانی هستند که نمیدانند چه میخواهند و حتی چه نمیخواهند. اینان به واقع خطرناک هستند و بهراحتی بازی میخورند و میتوانند هر حرکت مثبتی را نابود کنند و به ضدش تبدیل نمایند. آنان به کوفه بازنگشتند و آشوب و تمرد آغازیدند. تنی چند را کشتند و هوادارانشان در کوفه علناً به امام ناسزا میگفتند و کلامش را به هنگام القای خطبه قطع میکردند. آنان تجسم گروهی عمیقاً بدوی و هتاک بودند؛ چنان که گفتیم، رهبرشان ـ ذیالخویصره ـ نیز با بدترین زبان و رفتار در برابر پیامبر(ص) ایستاد.
امام با صبر و بردباری با آنان سخن گفت و نصیحت کرد. گروهی تحت تأثیر قرار گرفتند و جدا شدند و اکثریت بر آشوبگری پای فشردند و در برابر امام لشکر آراستند. امام به اصحاب فرمود: «شما جنگ را شروع مکنید» و عملاً آنها آغاز کردند که جز اندکی بقیه کشته شدند.
مخالفت مشترک
۵ـ چنین است خلاصهای از مسائلی که امام با آنها مواجه بود. هیچ یک از آنها نه ارتباطی با امام و روش و سیاست ایشان داشت و نه بیش از آن ممکن بود که در قبال مخالفان ملایمت شود. مشکلاتی بود که ریشه در گذشته داشت و به امام تحمیل شد و حضرت نقشی در ایجاد و پرورش آن نداشت. نکته این است که هر فرد دیگری که به این سمت برداشته میشد، با چنین مشکلاتی برخورد میکرد. مخالفان امام صرفاً به دلیل همین مخالفت مشترک بود که به روی یکدیگر شمشیر نکشیدند. پس از آنکه اصحاب جمل در بصره گرد آمدند، نوبت نماز رسید و اینکه چه کسی جماعت را امامت کند: طلحه و یا زبیر؟ این موضوع به برخورد این دو انجامید و بر روی اسبهای یکدیگر تازیانه زدند. این موقعشناسی عایشه بود که به غائله پایان داد و گفت: «یک نوبت امامت از آن محمد بن طلحه باشد و یک نوبت از آن عبدالله بن زبیر.»
اینان که یکدیگر را تحمل نمیکردند، به طریق اولی معاویه را نمیپذیرفتند. معاویه به لحاظ سوابق شخصی و خانوادگی و قبیلگیاش نمیتوانست در موقعیتی فراتر از طلحه و زبیر قرار گیرد و به احتمال فراوان، کسانی چون سعد بن وقاص که از بیعت با امام سر باززد، در برابر معاویه میایستاد. این سخن در مورد انصار و خاصه خزرجیان هم صحیح است. اینان در رکاب امام بودند و اگر امام نبود، به احتمال قریب به یقین در برابر هر کسی که قدرت را به دست میگرفت، میایستادند. آنها احساس میکردند که مهاجران و قریشیان حقشان را پاس نداشته و بدون توجه به سوابق و خدماتشان در سالیان سخت اولیه، قدرت را به قبضه خود درآوردهاند.
از همه گذشته، در آنجا که به توده مردم بازمیگشت، کسی نسبت به رعایت ضوابط شرعی و عدالتمداری امام اعتراضی نداشت، حتی خوارج نیز پیوسته به مسئله حکمیت و اینکه حضرت میباید از بابت پذیرش آن توبه کند، پای میفشردند و نه نسبت به روش حکومتداری ایشان. در بین شخصیتهای برجسته آن روزها که امکان تصاحب قدرت را داشتند، این تنها امام بود که از چنین مزیتی برخوردار بود. مسعودی و نیز برخی از مورخان دیگر، فهرستی از اموال منقول و غیر منقول برخی از این افراد را ارائه میدهد که بهراستی تعجبآور و گیجکننده است و اینکه عثمان و طلحه و زبیر و عبدالرحمن عوف و سعد بن وقاص و زید بن ثابت چه ثروت عظیمی را گرد آورده بودند و همه مدعیان خلافت این چنین شده بودند. کسی سلامت دینی و رفتاری و در نتیجه شایستگی آنان را باور نمیکرد. مطمئناً اگر چنین افرادی به قدرت میرسیدند، با اعتراض وسیع مردمی مواجه میشدند.
اختلاف تمدنی دمشق و کوفه
۶ـ قابل انکار نیست که فارغ از نکات یادشده، روش حکمرانی امام را بسیاری خوش نمیآمد. رعایت بیچون و چرای عدالت خود مسئلهآفرین است. عموماً عدالت را دوست دارند و ارج مینهند، اما نه برای آنکه نسبت به خود آنان اجرا شود! چنان که ظالم را دشمن میدارند و از او متنفرند؛ اما با اصل ظلم چندان مخالف نیستند، خصوصاً در آنجا که این ظلم به گونهای منافع آنان را تأمین کند. بیش از آنکه دشمن اصل ظلم باشند، دشمن ظالم هستند.
مضافاً که پس از فتوحات سریع اولیه، نوعی تبعیضنژادی که منشأ تبعیضهای مختلف اجتماعی و اقتصادی بود، سر برآورد. اصل، برتری عرب بود حتی اگر مسلمان نباشد. این جریان از نیمه دوم دوران خلیفه دوم آغاز شد و روش او در تقسیم بیتالمال در بین مسلمانان و حتی قبل از آغاز فتوحات به گونهای بود که این سیاست تبعیضآمیز را تقویت میکرد. او ملاکهای خاص خود را در تقسیم بیتالمال داشت و همگان به یکسان از آن برخوردار نبودند. به عبارت دیگر، اصلِ تبعیض پذیرفته شده بود و هنگامی که اعراب دو قلمرو ایران و روم را درنوردیدند، این به سیاست حاکم تبدیل شد، مبنی بر برتری عرب بر هر آن کس که غیر عرب است. سیاستی که توسط فرمانداران عثمان که عموماً از بنیامیه بودند گسترش و تعمیق یافت و حتی نهادینه شد و بعدها این روش در دوران امویان حاکمیت کامل یافت و این خود یکی از مهمترین عوامل سقوط آنان بود.
به هر حال امام در دوران خلافتش با چنین مشکلاتی مواجه بود. اجرای عدالت به جامعه به لحاظ فکری و اجتماعی توسعهیافتهای نیاز دارد تا بتواند آن را بپذیرد و حداقل محتاج به جامعهای است که در برابر سیاستهای عدالتخواهانه اعتراض نکند و در قلمرو حکومت امام، و حتی در کوفه، داستان چنین نبود.
کوفه فاقد قوام شهری بود. اصولاً پادگانی بود برای جمعآوری نیرو و اعزام به جبهه نبرد با ایران. پس از سقوط ساسانیان، به دلیل آب فراوان و زمینهای حاصلخیز مورد هجوم قبائل مختلف قرار گرفت. اینان از نواحی خشک و لم یزرع شبه جزیرهالعرب و نیز از یمن آمدند و در آن مأوا گرفتند. شهر به دلیل موقعیت مناسب آب و هوایی و نیز موقعیت جغرافیایی که مهمترین حلقه اتصال بین شبهجزیره و ایران بود، بهسرعت رشد کرد و مدتی بعد ایرانیان فراوانی که بدانها «موالی» میگفتند، در آن سکنی گزیدند. شهری بزرگ اما فاقد فرهنگ و هویت شهری.
امام به دلیل شورش اصحاب جمل در بصره و دلایلی دیگر مجبور شد مدینه را ترک گوید و کوفه را به پایتختی برگزیند؛ اما این شهر، و نیز بصره، از مشکلات فراوانی که ناشی از عدم تجانس جمعیتی و فرهنگی آن بود، رنج میبرد. در این شهر هم وفادارترین یاران امام بودند و هم بیفرهنگترین قبائل هجرتکرده از نجد، و متأسفانه اینان اکثریت را تشکیل میدادند. بدنه اصلی سپاه جمل از چنین افرادی بود، بدون آنکه داعیان به جنگ را بشناسند و از اهدافشان مطلع باشند و بعدها غوغای نهروان را به راه انداختند. و هماینان بودند که به عناوین مختلف و در حضور خود امام به ایشان توهین میکردند و ناسزا میگفتند و هماینان بودند که توقف جنگ صفین را در آخرین لحظاتی که غائله در مراحل پایانی میبود، خواستار شدند و در جریان حکمیت، ابوموسی اشعری را پیشنهاد کردند.
واقعیت این است که این شهر نمیتوانست امام را بپذیرد. مسئله صرف مخالفت نبود، اصولاً بخش بزرگی از مردم فاقد حداقل تربیت اخلاقی و فرهنگی بودند. بدون شک «خطبه شقشقیه» صرف نظر از محتوایش، یکی از زیباترین و بلندترین خطبههایی است که اصولاً به زبان عربی القاء شده است. امام در حالی که مشغول سخنگفتن بود، به ناگهان فردی به ایشان نامهای میدهد و خطبه قطع میشود. این شخص به دلیل سطح نازل تربیتی و فرهنگی درک نمیکرد که نباید خطابه خطیب را قطع کند، تا چه رسد که خطیب، خلیفه باشد. ابنعباس که بزرگی سخندان و سخنشناس بود، میگوید: در زندگی هیچ گاه تا بدین حد متأسف نشده بودم که از قطع کلام امام متأسف شدم.
چنان که گفتیم، مسئله صرف مخالفت نبود، اکثریت را کسانی تشکیل میدادند که تفاوت گوهر و خزف را نمیشناختند و سخنان بلند حضرتش را درک نمیکردند. طبیعتاً ایدهآل چنین افرادی کسانی چون ابوموسی اشعری و اشعث بن قیس خواهند بود. چنین افرادی به حاکمانی چون زیاد و ابنزیاد و حجاج نیاز داشتند و نه علی بن ابیطالب! همین مسائل بود که موجب خستگی، دلآزردگی و فرسایش امام میشد و آرزو میکرد که ای کاش ده تن از آنان با یک تن از یاران معاویه تعویض شود!
پایتخت معاویه ـ دمشق ـ قدیمترین شهر جهان است. مضافاً که این شهر پیوسته یکی از مراکز مهم فرهنگی و تمدنی و حتی دینی بوده است. این منطقه به لحاظ تنوع کلیسایی یکی از غنیترین و احتمالاً غنیترین سرزمین مسیحی است. شاخههای مختلف مسیحیت خاورمیانهای را که عمری به طول تاریخ مسیحیت دارند، در آن میتوان سراغ گرفت؛ چه قبل از رومیها و چه در زمان رومیان و یا بیزانسها. این شهر به مدت دو قرن در قلمرو هخامنشیان قرار داشت و پس از حمله اسکندر، از ایران جدا گردید. برای دومین بار در اوائل قرن هفتم میلادی به مدتی کوتاه (پانزده سال)، به تصرف ساسانیان درآمد. معروف است که امپراتور روم شرقی پس از شکست یرموک، از اینکه دمشق و شام را از دست داده، بسی تأسف خورد و با آن وداع کرد.
چنین شهر و منطقهای در هیچ زمینهای قابل مقایسه با کوفه نیست. مضافاً که از هنگام تسخیر آن به دست یزید بن ابوسفیان، حکومت آن در اختیار یزید و و سپس برادرش معاویه قرار گرفت. اسلام با این دو به شام برده شد و آنان آن اسلامی را ترویج میکردند که خود میخواستند و مسلمانان دیگری چون ابوذر را که اسلام را به گونهای دیگر معرفی میکردند، اخراج کردند. به عبارت دیگر منطقه تحت سیطره کامل سیاسی و دینی و فرهنگی آنان بود.
خلیفه دوم که نظارتی دقیق بر فرماندارانش و بهویژه پس از سرازیر شدن غنائم داشت، در مورد معاویه اغماض میکرد. به دستور او خانه سعد بن وقاص را در کوفه که به خانه اشراف مدائن شباهتی داشت، آتش زدند. اما هیچ گزارشی در مورد سختگیری نسبت به معاویه وجود ندارد. جالب اینجاست که او معاویه را «کسرای عرب» مینامید و این بیانگر سیاست اتخاذشده او نسبت به وی بود!
همین انسجام داخلی ـ اعم از جمعیتی و دینی و فرهنگی ـ شام و دمشق بود که زمینه قدرتیافتن معاویه و سپس امویان را فراهم آورد.سیاست و حکومت آنان عموماً در تعارض با اعتقادات و خواستههای مسلمانان مناطق دیگر بود. پشتوانه اصلی آنان سپاه منسجم، آزموده و منظمی بود که به نفع امویان شمشیر میکشید و هر مخالفتی را در خون مینشانید. تا هنگامی که این سپاه قدرت داشت، آنان زمام امور را به دست داشتند و هنگامی که در برابر ابومسلم خراسانی فرو پاشید، آنها صحنه را ترک گفتند.
ادامه دارد