خلوت انس
 

تقدیم به همرزمان هشت سال دفاع مقدس

سقای جبهه‌ها

سرهنگ صالح افشار تویسرکانی ـ استاد دانشکدة پرواز

در نبردی سترگ و با تدبیر

غزوه‌ای سخت و نیز عالمگیر

غزوه « فتح‌المبینْ»‌ش نام گرفت

بعثیان را عزای شام گرفت

حین رفتن، عبور از معبر

آتش از چپّ و راست، بی‌سنگر

تیر و ترکش زهرطرف پران

پاسدار و بسیج و سربازان

چند تن زخمی قرین بر مرگ

بودشان از عطش یقین بر مرگ

در کمین و فتاده روی زمین

معبر و دشت پر شده از مین

بر زمین، زخمیان ِدر تب و تاب

همه در آرزوی جرعة آب

«بخشی» آن جنگجوی آزاده

مشک آبی به دوش بنهاده

عرضه بنمود تشنگان را آب

دو لبش یا حسین‌گو به شتاب

سر بالین هر کدام آمد

به تمنّا و احترام آمد

کرد تکلیف هر یکی که خورَد

شاید از ورطه جان بدر ببرد

داد پاسخ: به کار من مشتاب

بِه که گردد رفیق من سیرآب

هرچه اصرار و استقامت کرد

هر که بر دیگری حوالت کرد

تشنگان یک به یک شدند شهید

عشق بر کار عقل می‌خندید

پیر سقّا به کار خود وا ماند

در تحیّر خدای را می‌خواند

***

زانکه این‌سان بزرگوار‌ی ها

این کرامات و بردباری‌ها

مثل آن را کسی ندیده هنوز

غیر عباس ،آن شه پیروز

کم فتد اتفاق در هر کار

که بود نادر و شگرف ایثار

«حاج بخشی» چو این رشادت دید

این همه عاشق شهادت دید

عاشق واقعی و نامی شد

ساقی جبهه‌ها تمامی شد

بوی خوش بود از او همیشه بلند

داشت با خود گلاب با اسپند

همه از همت و شهامت او

وصف‌ها کرده‌اند بس نیکو

راه و رسم یگانگی این است

عشق و ایثار و زندگی این است

سنگری داشت محکم از ایمان

با ولایت چو بسته بُد پیمان

امر معروف و نهی از منکر

افتخارش بُدی به هر سنگر

یکدم از رهنمایی و تبلیغ

در همه زندگی نکرد دریغ

زندگیّش به راه قرآن بود

همة عشق او هم ایران بود

وطن ما رجال نامی داشت

کاوه و آرش و نظامی داشت

من هنوزم نرفته است از یاد

سخن خوب پارسا استاد:

میهن من مقدّس است و عزیز

برتر از آن اصول دینم نیز

«هست گیتی چو جسم و ایران دل

نیست گوینده زین قیاس خجل

چون که ایران؛ دلِ زمین باشد

دل ز تن بِه بُوَد یقین باشد»

تیر غیب؟!

دکتر پویا کاشانی(حبیب الله صناعتی)

تیر غیبی مگر رها شده است

که محبت نثار ما شده است؟

یار، خوش آمده به همره مهر

صُفّه با او، چه باصفا شده است

خار خشمش ز دل برون گشته

با گل خنده، آشنا شده است

رهرو دوستی به راه وفا

وز خط دشمنی جدا شده است

همره مهر و مهربانی، او

دردها را بهین دوا شده است

گردبادی ز قهر رفته برون

در، بر امواج مهر، وا شده است

نقش گلخنده های شیرینش

چشم ما را چو توتیا شده است

لیکن اکنون که عدل و آزادی

در جهان همچو کیمیا شده است،

دلم آشفته شد که در همه جا

فتنه ها،جنگ ها،به پا شده است

توده ها در محاق بدبختی

عیش در کام اغنیا شده است

[این چه دنیاست ای خدا، انگار

از مهار خدا رها شده است!]

اندر این کشتی فتاده به موج

ای خدا، ناخدا، خدا شده است

زیر چنگ جهانی زر و زور

رسم دیرینه،جا به جا شده است

همه عشق ها هدر رفته است

همه مهرها هبا شده است

باز هم دلخوشم که می بینم

پرچم علم در هوا شده است

رهرو راه عاشقی «پویا»

رهنمای ره وفا شده است

غم مخور

جبرائیل سراجی علمداری (ساقی)

باز جوشد چشمة امیدواران، غم مخور

با نوای خوش خروشد آبشاران ،غم مخور

هر سحر گلبرگ زیبا پرورد درّ یتیم

لغزد و غلتد گهردر جویباران ، غم مخور

آن که یادش شبنم و گل یاد یاران آورد

می‌سپارد گوش بر لحن هزاران ، غم مخور

برگریزان و زمستان بگذرد بلبل بنال

می‌رسد فصل نشاط و نوبهاران ،غم مخور

گر بیفتد سرو قدی در ره جانان چه باک

از افق پیدا بود گرد سواران ، غم مخور

نونهالان وطن را درس عشق آموختی

روز و شب داری به دل چون مهر ایران ، غم مخور

گنج باشد «کنج فقر و خلوت شب های تار»

ماه تابان شب امیدواران ،غم مخور

نسخه مناسب چاپ