فریاد لال
حسن حسن پور
یک خوشه گندمم که هراسم ز داس نیست
پیش تو چشم بسته نشان از هراس نیست
دیوانگی،جنون،غم و غربت،سکوت و درد
چیزی که در تو هست در این شش حواس نیست
باید به زور دست، لبم را تکان دهم
راهی برای خنده به جز التماس نیست
تردید نیست باب جنان دهان تو
با هیچ چیز، غیر جنونم، جناس نیست
یا شانه های سرکش تو کوه نیست، یا
فریاد لال عاقبت اش انعکاس نیست
دل خوش نکن به این همه چشمان هیز شهر
در بین زرگران تو گوهرشناس نیست
حسن حسن پور
یک خوشه گندمم که هراسم ز داس نیست
پیش تو چشم بسته نشان از هراس نیست
دیوانگی،جنون،غم و غربت،سکوت و درد
چیزی که در تو هست در این شش حواس نیست
باید به زور دست، لبم را تکان دهم
راهی برای خنده به جز التماس نیست
تردید نیست باب جنان دهان تو
با هیچ چیز، غیر جنونم، جناس نیست
یا شانه های سرکش تو کوه نیست، یا
فریاد لال عاقبت اش انعکاس نیست
دل خوش نکن به این همه چشمان هیز شهر
در بین زرگران تو گوهرشناس نیست
****
جادوی دوست داشتن
سارا ناصر نصیر
تو نمیخواستی صدام کنی، اسم من از دهان تو در رفت
عشق من گُر گرفت در جانت، بودنم از جهان تو سر رفت
اسم من این اپیدمی، این موج، کم کم آمد نشست در جانت
آمدی شعر خوب بنویسی، اسم من بر خطوط دفتر رفت
من علیرغم میل تو هربار توی این سطرها شنا کردم
ماهی کوچک سیاهی که از خودش اندکی فراتر رفت
مثل یک لوبیای سحرآمیز، از خودت هم بلندتر شدهام
ریشه هایم تنید در روحت، ساقه تا آسمان آخر رفت
باید از توی شعرهات مرا وسط زندگیت بگذاری
سرنوشت نوشته ات این بار، سمت یک عشق شعرمحور رفت
شعر جادوی دوست داشتن است، با نگاهت بیا و جادو کن
حس جادوگرانه میفهمد، قصهای را که عشق از آن سر رفت
code