یکی از همکاران نقاش ما بهنام آقای علیخانی که چند ماه پیش خدمت سربازی خود را بهپایان رسانده و به کاشان آمده و با حیرت و تعجب ناظر پرواز هواپیماهای دشمن بهفضای ایران و پخش آن اعلامیههای کذایی بود، چنین گفت: «در حین خدمت سربازی و تعلیمات نظامی بما گفته بودند که ارتش و نیروی هوایی ایران آنقدر قوی است و بر همه سر حدات کشور نظارت و کنترل دارد که حتی یم مگس نیز نمیتواند وارد مرزهای ایران شود!!»
این موضوع، بعداً مرا بهیاد واقعهای دیگر از این قبیل که در اُوج جنگ سردبین بلوک شرق و غرب در سالهای بعد از پایان جنگ جهانی دوم بود، انداخت و آن، واقعه به زیرکشیدن و سرنگون کردن یک هواپیمای جاسوسی بدون خلبان U2 آمرکیا از ورای جو، در فضای کشور شوروی در زمان ریاست نیکیتا خروشچف بود که ساعتی پس از وقوع این حادثه، خروشچف با طنطنه و تبختر تمام به جهانیان و به خصوص رقیب خود آمریکا اعلام کرد که: «چه خیال کردهاید؟ حتی یک پشه هم قادر نیست به مرزهای کشور سوسیالیستی شوروی تجاوز کند. ما به محض ورود، او را سرنگون میکنیم!»
***
دوستان، شرح این قصه جانسوز شنیدن دارد در عالم سیاست بنده و امثال بنده، نه سر پیازیم و نه ته پیاز و داوری و اظهارنظر درباره واقعه سوم شهریور ۲۰ و سقوط رضاشاه هم در حد ما نیست. بنابراین از آن جهت که این قضیه را بدون نتیجهگیری رها نکنیم، بهتر آن است که به طور مختصر نظرات دو تن از دستاندرکاران سیاسی را از مجله تازه تاسیس و ارجمند «حافظ» به مدیریت پروفسور سید حسن امین در اینجا نقل نموده و از این دایره پای بیرون نهیم و سپس دنباله خاطرات را در آیینه زمان پی گیریم.
۱ـ آقای دکتر انور خامهای، نویسنده و ژورنالیست قدیمی زیر عنوان: «علل سقوط رضاشاه در شهریور ۲۰» در شماره ۶ مجله تازه تاسیس حافظ صفحه ۲۳ شهریور ماه ۱۳۸۳:
«من بر این باورم که اگر رضاشاه بلافاصله پس از حمله متفقین به ایران بر تردید خود فائق آمده و دست از سیاست بیطرفی برمیداشت و به متفقین میپیوست و به آلمان اعلان جنگ میداد، میتوانست سلطنت خود و دودمانش را نجات دهد.
اگر رضاشاه اطمینان داشت که آلمان و متحدانش در این جنگ شکست میخورند، فوراً نظر متفقین را دائر به اعلان جنگ به آلمان میپذیرفت، اما چنین اطمینانی در آن هنگام برای هیچکس وجود نداشت.
آلمانها به شمال قفقاز رسیده بودند و اگر یک گام دیگر پیش میراندند، به مرز ایران میرسیدند و با آغوش باز اکثریت مردم ایران که هوادار آنان بودند، پذیرایی میشدند. بدین سان او میخواست بیطرفی را آنقدر ادامه دهد تا پیروزی یکی از طرفین مسلم شود و این سیاست با نیازهایی که متفقین داشتند سازگار نبود و سرانجام به اشغال ایران منجر شد.»
۲ـ آشنای آگاه آقای مجید مهران در شماره ۷ صفحه ۴۸ مهرماه ۱۳۸۳ همان مجله زیر عنوان «سقوط رضاشاه و خیانت سرلشگر نخجوان» مینویسد:
«پس از حمله نیروهای انگلیس و شوروی به ایران و بمباران شهرهای تبریز و اردبیل و رضائیه و بندر پهلوی و غیره و مرخص کردن سربازان از پادگانها طبق تصمیم شورای عالی نظامی، بامداد نهم شهریور رضاشاه از پادگانهای ـ سربازخانهها ـ تهران بازدید میکند و همه جا را خالی از سربازان و بدون سرپرست و اموال آنجا را سرقت شده میبیند. او به شدت عصبانی شده و به کاخ بازمیگردد و بعد از آنکه اکثر امرای بلندپایه ارتش از قبیل سرلشگر ضرغامی، سرلشگر احمد نخجوان، سپهبد امیر احمدی، سرلشگر یزدان پناه و … را احضار میکند، خطاب به آنان میگوید: «چرا به کشور خیانت کردید و ارتشی را که با خون دل تهیه کرده بودم از بین بردید؟»
code