اگربناباشد تمام آنچه طی دههاقرن درگستره عمیقترین آثارموسیقی کلاسیک بتوان دید رادریک جمله ساده بخواهیم بیان کنیم این است که؛موسیقی کلاسیک عبارت است از آموزشی طولانی نزد برترین اساتید ودرعمق ذهن واندیشه وطبیعت آنگاه اندیشیدن ومدام سفرکردن وآنگاه اگر دیدیم همه تاریخ موسیقی فخیم وعظیم بشری از آنچه من (یعنی آهنگساز)می خواهم بگویم ،خالی است وپیشتر کسی آن را نگفته ودرشکل عالی آن بیان نداشته؛ آنگاه دست به آفرینش توان زد.
همه آنچه درذات هنرموسیقی وهنرهای تجسمی کلاسیک به شدت مهم بوده وهست ،یک اصل کلی است؛آفرینش اثرهنری نیازمند دانش وپشتوانه طولانی آموزش وخلاقیت است.مفهومی که به شکل تمام عیار درموسیقی کلاسیک هرسال بیش ازپیش غنایافت یا به آغاز قرن شانزدهم رسید ومیراث عظیم موسیقی رنسانسو مانریسم وباروک ونهایتأ قرن هجدهم وکمال موسیقی کلاسیک رسید،وجه تمایز پررنگ هنر کلاسیک ازهنر بی هویت آموزشی ومعنایی وغیرکمال جویانه هنرهای تقلبی وسطحی پس ازجنگ دوم جهانی شد(که در زمان خود به آن خواهیم پرداخت).اما چراآموزش مهمترین گوهرذاتی موسیقیواساسا کل هنر رنسانس تاعصرروشنگری است؟
قبل تر به تاثیرات مثبت نهضت های پروتستان وآیین کالون و…اشاره داشتیم،لیکن بایدبه این حقیقت مشرف شویم که تاثیرات مثبت تعارض دو نهادکاتولیک رومی_وپاپ با الهیات انتقادی لوتر وهوادارانش رابا تاثیرمثبت شخص لوتر یکی ندانیم. اولا مارتین لوتر دراندیشه واصول مطروحه خود اساسا حتی آزادی های هنری اصحاب کلیسای کاتولیک راهم برای هنرقائل نبود.«لوترشعررادرکمال خود،خدمتگذارالهیات می دانست وچیزستودنی وپسندیده ای درهنرهای زیبا نمی یافت»
(the social history of art).
رویکرد لوتر در بها ندادن به این ساحت ارجمند زندگی، یعنی هنر از وجهه خاصی مانند رویکرد اصحاب انقلاب اکتبر????در روسیه بود که بعدها به انحاء مختلف بروز می دادند. فیالمثل درپاسخ به این سؤال که آیاکتاب برادران کارامازوف (داستایووسکی) را خوانده اید؛پاسخ لنین همین جمله جالب بود که برای این مزخرفات وقت وجودندارد!
اماشکل عملی این اندیشه درتمام دوران استالین حضورداشت که آهنگسازان از پروکوفیف گرفته تاشوستاکوویچ، در ادبیات از بولگاکف تاسولژنیتسین وسینماگران بزرگ از آیزنشتاین تا تارکوفسکی درچهاردهه بعد؛ همه وهمه، یا باید عامل اجرایی شکل هنری اندیشه های حزب ورفیق استالین ورفیق خروشچف وبرژنف و…می شدند یا تحت الحفظ یا راهی سیبری یا راهی گورستان.
سرشت اندیشه های لوتر به همین شکل بود که اساساً مسئله اصلی الهیات است ومابقی بخش های
جزئی وبی اهمیت. دراین بین،افرادی چون سرتامس مور،اراسموس،مونتنی،وبویژه درشکل موسیقایی آن فرناندو دولاسو وبالاتر پالسترینا آهنگساز مؤثر تاریخ با گونه هنری پابه میدان گذاردند که هرچند گاه متن هنوز برموسیقی غالب بود واین تاثیرالهیات مسیحی بود، لیکن دستاورد بس ارزشمندی راایجادکرد.
اولاً، آموزش که درآغازاین بخش به آن اشاره شد، نقطه اوج خودرا دقیقأ ازنیمه قرن پانزدهم آغاز کرد ودرقرن شانزدهم، آموزش رکن مهم تمامی عرصه های هنربود. اما نه آموزش انتزاعی وتئوریک، بلکه حدغایی آموزش دقیقه عملی. جایگاه دقیق یک هنرمند موسیقی،پیکرتراشی،نقاشی و….را فقط یک موضوع رقم می زد. آموزش او نزد چه کسانی وتاچندسال وباچه کیفیت؟
جالب است که بیش ازپانصدسال قبل، اتحادیه معماران،زرگران،نقاشان،
نوازندگان،سازسازان و…فرد را ملزم به گذراندن دوره آموزش می کردند؛ آنهم نه درمدارس بیکیفیت بلکه کارگاه های اساتید. درحقیقت ازپالسترینا تاپروجینو، هیچ استادی دررنسانس نیست که کمتراز دوازده سال شاگردی تمام وقت کرده باشد.
هیچ معماربزرگی نیست که سالها درکارگاه ودرکناراستادش سطل آب حمل نکرده باشد.گل کوبی نکرده باشد و رنگ نساخته باشد.هیچ موسیقیدانی نیست که بانحوه ساخت
تک تک سازها از ویولاده گامبا،تا کلاویه از فلوت تا هورن وطبل تک به تک آشنایی کامل نداشته باشد.ازتوانمندی تکنیکی و میزان قابلیت سرعت وعمق ومیدان صوتی هریک سازها تا قابلیت های قابل ارتقا آنها کاملا آگاه نباشد.امروز گوش دادن به مس،مادریگال، و کنسرتوهای عصر رنسانس برای بشر،یک فانتزی یا یک کارمتفاوت ولوکس نباید باشد.گوش فرادادن به موسیقی این سه قرن (۱۶_۱۷_۱۸)و نیوشیدن دستاوردهای کل تاریخ بشری درتمامی رنج ها،دردها،جنگ ها،کشتارها،قحطی ها،
اپیدمی های کشنده،دستاوردهای عالی دانش وهنر وداستان، همه ارزشهای هنر گرانقدری است که در موسیقی آن عصر به واسطه آموزش و تلاش استمرار یافته است.
ثانیا، به یک حقیقت مهم اشاره داشت. آفرینش تنها هنگام ضرورت، درهنر پس از عصررنسانس به واسطه ارتقا میزان درخواست ها وآشنایی طبقه متوسط باهنر،هنرمندان باکثرت تقاضا روبرویند. درآغاز کیفیت کمی تنزل می کند وتعداد برکیفیت فزونی می یابد، اما طی سه دهه هنرمندان دریافتند که هنر بدون معنا وضرورت هنری درگذرزمان مبدل به یک شیئی می شود.
code