دعوت جهانی
اکنون بگذارید به جهانی بودن دعوت عشق برگردم که از همان دوران دانشجویی جذبم کرده بود. منظورم این است که مولانا توانایی بیان درد همه نفوس انسانی برای رسیدن به کمال را داشته است؛ دردی که او و دیگران آن را مؤلفة اصلی عشق دیدند. کمکم بر من روشن شد کسانی چون مولانا، با استغراق در دریای عشق کلی، غافل از عالم و رنج آدم نبودهاند. تقریباًبرعکس، جزئی بودن وجود آدمی به همان اندازه بخشی از پیامشان بود که کلی بودن عشق؛ یعنی آنها هرگز بُعد انسانی و مبانی خاص اسلامی را فراموش نکردند که مهمترینشان ادای واجبات سنت نبوی بود.
با این حال، واژه «اسلام» برای بسیاری از آنها فقط نامی قرآنی برای تسلیم به ساحت عشق الهی بود که پیششرط وصول به قامت کامل انسانی است. به همین سبب ـ چنان که قرآن تبیین میکند ـ [واژه اسلام] در همه ادیان الهی کاربرد دارد. همزمان، توجهی که این مؤلفان به ویژگیهای سنت اسلامی داشتهاند، متضمن وجهی از جزئیگرایی کلی به معنای شناخت آن است که کثرتی از پیامهای آسمانی خاص وجود دارد.
این اثر را میتوان منتخب متون فارسی و عربی قرنهای یازده و دوازده میلادی درباره عشق الهی نیز در نظر گرفت. نقطه کانونی کتاب «عشق الهی»، نمایاندن این مسئله است که آن مؤلفان و پیروان محقق ایشان ریشه در منظری الهیاتی داشتهاند که با دادن نقشی بیهمتا به عشق، آن را چون پلی میان انسان و عالم الوهی قرار داده است. متون چگونگی انتقال این دیدگاهها به خوانندگان عادی را نشان میدهند،مخصوصاً فارسیگویان که اغلب جستجوگر معنا در حیات بودند.
این مؤلفان زبانی لطیف دارند و مانند صاحبان برخی منابع دست دوم از زبان انتزاعی و خشک استفاده نکردهاند. زبان بسیاری از مؤلفانی که من از ایشان نقل کردهام، غرق در خیال اسطورهای است، با تصورات واقعی و توجه به مسائل اولیة نفوس آدمی. آنچه ترجمه کردهام بیشتر نثر است، اما بخش عمدهای از آن وجوه شعری بسیاری دارد. آشنایان با سنت شعری فارسی سریعاً بسیاری از تشبیهات و استعاراتی را که شاعرانی چون مولانا، نظامی، سعدی و حافظ به زیبایی به کار گرفتهاند، میشناسند.
معنویت اسلامی
«کشفالاسرار» از کهنترین و طولانیترین تفاسیر قرآن به زبان فارسی، اثر رشیدالدین میبدی (شهری نزدیک یزد) است. وی در اثرش آیات را در سه نوبت تفسیر میکند: نوبت اول فقط ترجمة ادبی آیات به فارسی است؛ در دومین و طولانیترین نوبت، چکیده تفاسیر پیامبر(ص)، صحابه و محققان و مفسران مختلف را میآورد و البته ندرتاً به منابع مکتوبش اشاره میکند. در نوبت سوم دست بالا «اشارات» یکسوم آیات را تبیین میکند. منظور او از اشارات، روشی است که در آن کلمات و صنایع ادبی مفهوم میشوند، مانند اشاره به ابعاد مختلف رابطة نفس با خدا.
میبدی در «نوبت سوم» تمثیلهای عربی را از شخصیتهای کهنتر نقل میکند که بسیاری از آنها در زمان وی به صوفی شهره بودهاند. نوبت سوم را بهدرستی میتوان «معنویت اسلامی» خواند. با این بیان، میتوانیم رهیافتی را به آموزههای اسلامی برگزینیم که با نگاه فقهی و کلامی متفاوت است. این رهیافت را میتوان «تصوف» نامید، اما بسیاری از کسانی که در این کتاب از آنها نقل شده است، خود را صوفی نمینامیدند. حتی معاصرانشان چنین عنوانی به آنها نمیدادند.
افزون بر این، فیلسوفانی مانند اخوانالصفا و ابنسینا هم سخنان مشابهی در حقیقت عشق دارند، اما هیچکس نگفته است که باید ایشان را صوفی نامید. میبدی مثال خوبی از محقق کاملی است که آزادانه از مسائل کلامی و فقهی ـ که در هر دو باب عمیقاً در نوبت دوم بحث میکند ـ به مقولات روحانی و معنوی رفته و در هر مورد تبیینهای موجهی ایراد میکند که میتواند خوانندگانش را در طلب فهم و خودسازی کمک کند. وی استاد کامل حوزههای مختلف معارف اسلامی بود.
روحالارواح
بعد از خواندن تفسیر میبدی و ترجمه چندصد صفحه از آثارش، به متن قرن دوازدهمی مورد علاقهام به فارسی روی آوردم: «روحالارواح فی شرح الاسماء الملک الفتّاح»، از احمد بن منصور سمعانی که در ۱۱۴۰م، در ۴۴سالگی، بدرود حیات گفت. من پیشتر این کتاب را خوانده بودم و در کتاب «مقدمه بر تصوف» از آن بهره برده بودم. به نظر میرسد کتاب سمعانی از نخستین نمونههای فارسی در شرح اسمای حسنای الهی است.
او پس از تهیه تحلیل زبانی کم و بیش معیارین از اسم مورد تحقیق و نیز نقل یک یا دو آیة قرآنی، که اسم در آن ذکر شده، دربارة استلزامات آن برای وجود انسانی اندیشه میکند. او تقریباً در همة موارد، اسم را به عشق و رحمت حق پیوند میزند. شعر فارسی وی گسترده است و شعر و نثر عربی هم به کار میبرد.
این اثر از طولانیترین شروحی است که در عربی و فارسی بر عشق نگاشته شده و شاید عمیقترین و دلرباترین آنها هم باشد. شاید دلیل اینکه این کتاب در زمرة متون دست دوم دربارة عشق در نیامده آن باشد که محققان آن را به دقت نخواندهاند. کتاب در همین اواخر منتشر شده و عنوانش هم اشارهای به محتوای واقعیاش ندارد.
اطلاعات اندکی که از سمعانی داریم، برادرزادهاش عبدالکریم سمعانی گردآورده است که صاحب کتاب «الانساب» است. هر دو از خانوادهای عالم از بزرگان مرو بودند. عبدالکریم او را استاد علوم اسلامی معرفی کرده، اما به هیچ وجه وی را صوفی نمیداند. عبدالکریم نقل میکند که پدر بزرگش ـ منصور، پدر احمد ـ در فقه و حدیث و تفسیر صاحب آثار بوده است. سمعانی گاه در روحالارواح گفتههای پدرش را نقل میکند، اما این نقلها را باید از واسطهای گرفته باشد؛ زیرا پدرش در دوسالگی وی بدرود حیات گفته است.
سمعانی و میبدی معاصر بودهاند و با مطالعه هر دو کتاب، متوجه شدهام که میبدی از سمعانی بهره برده است. باید نسخهای از کتاب روحالارواح سمعانی هنگام (تقریباً در نیمه تفسیرش) به دست میبدی رسیده باشد.او از آغاز تفسیر سورة هفدهم تا پایان اثر، از روحالارواح، حتی گاه لفظ به لفظ نقل کرده و اغلب متن دشوار سمعانی را ساده و اصلاح میکند.