چشم بر دنیا گشودم نیمشب
زیستم در تیرگی در ترس، تب
آزمونی بود مادر را، و من
بهر همراهیش زادم، از ادب
زندگی گستردهی وهم و خیال
زادن و زاری، مباح و مستحب
دستگرمی بود یکبار آمدن
لب نبگشوده، رسیده جان به لب
بار دیگر بینیاز از جسم و جان
از نما، از قاب و از حجم و حسب
بار دیگر از درون خود، ز عشق
زایم و آیم ز شعر، از تاب، تب
این تولد از اصالت بینصیب
ـ یک تولد ـ دارم از خلقت طلب