نوشتار حاضر، مقدمهای است بر «آتش نهفته»،مجموعه اشعار استاد دانشمند و پزشک نامدار دکتر مرتضی مشایخی (استاد ممتاز دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه تهران). دکتر مشایخی، زادة ۱۲۹۹ خوانسار است، ورودی ۱۳۱۷ دانشکدة پزشکی دانشگاه تهران، متخصص طب اطفال، ریشه کن کننده بیماری فلج اطفال در ایران، یار و همکار زنده یاد استاد دکتر محمد قریب (۱۲۸۸ ـ ۱۳۵۳) پایه گذار طب اطفال در ایران.
بدین گونه این حکیم فرزانه از تعریف و توصیف من به حکم آن که معرف باید از معرف اجلی باشد، مستغنی و بینیاز است. پس بدون مقدمه، وارد اصل مطلب میشوم و برداشت ودرک خودم را به عنوان یک دوستدار حکمت، یا یک شعردوست، یا شاید یک شاعر و متفکر و شعرشناس، از کتابی که شامل سرودههای یک طبیب و حکیم شاعر ایرانی در طول هشتاد سال سرایش و اندیشیدن است، باز مینویسم.
در تاریخ ادبیات ایران، صدها شاعر موفق بودهاند که شغل شاغل ایشان پزشکی بوده است که یکی از اولینها که مجموعه ای نفیس در علم طب به صورت منظوم از او باقی مانده است، حکیم میسری (پزشک قرن چهارم هجری) است و من در کتاب «ارجوزههای طب سنتی» آن بزرگ و امثال و اشیاه او را یاد کرده ام. عطار نیشابوری (عارف و شاعر معروف اوائل قرن هفتم هجری)، پزشک و داروشناسی دیگر بود که در شاد یاخ پیشه پدری را دنبال کرد و به گفتة خود در داروخانه طبابت هم میکرد. همة آثار مهم او به جز تذکرةالاولیاء، به نظم است. طبیب اصفهانی نیز یک طبیب شاعر و شاعرطبیب دیگر است که میگوید:
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست ، مشکل نشیند
شغل رسمی هاتف اصفهانی (سرایندة ترجیعبند عرفانی مشهور) نیز طبابت بوده است. ذکر نام و نشان طبیبان شاعر و شاعران متطبب، مستلزم یک پژوهش مستقل است و من در این نوشتار کوتاه، قصد ورود به آن مبحث را ندارم. تنها میخواهم یادآوری کنم که استاد دکتر مشایخی، یکی از صدها پزشک شاعر در تاریخ ادب پارسیاند که دیوانی پر برگ و بار از انواع شعر دارند.
شعر استاد دکتر مشایخی، چه از نظر قالب و چه از نظر مضمون، دارای تنوع چشمگیر است. ایشان هم غزل، هم قصیده، هم مثنوی، هم رباعی، هم دوبیتی، هم تک بیت، هم مسمط و هم شعرنو سرودهاند. من چندین روز به خواندن این اشعار مشغول بودم و از قرائت آنها و گاهی مقایسة قالب و مضمون آنها با اشعار شاعران دیگر لذت می بردم. بعضی از شاعران در یک قالب شعر تواناترند.
برای مثال، حافظ غزلسراست و قصاید محدود او نشان میدهد که در قصیده سرایی به اندازة غزل، استاد نبوده است. اما دکتر مرتضی مشایحی در هر قالبی تقریبا با مهارت برابر، هنرنمایی کرده است. غزل و قصیدهاش از رباعی و مثنویاش کمتر نیست و شعر نو او نیز خواندنی است.
باید بگویم که سرایش قصیده از دیگر انواع شعری مشکلتر است، اما دکتر مشایخی نیک از عهده این کار مشکل برآمده است. مطالع بعضی از قصاید او گواهی قوی و شاهد صادق این سخناند؛ از جمله:
الف) قصیده «خاک ایران» ، شاهکاری است به مطلع:
کی میبرم ز یاد خود ایران را
این کشور عزیزتر از جان را
ب) قصیده «دور از وطن» نیز که به اقتفاء قصیده حکیم ناصرخسرو قبادیانی ساخته شده است، شاهکاری دیگر است به این مطلع:
مثنویهای ساخته و پرداختة طبع گهربار استاد دکتر مشایخی نیز هر کدام، کاری کارستان و اثری خواندنی و به یادماندنی است. از آن میان، مثنوی بلند «کشور ایران در طول قرون» برای هر ایرانی جالب و جاذب توجه و آموزنده است که چنین آغاز میشود:
این ملت قهرمان ایران
بادا به پناه و لطف یزدان
دیگر سرودههای دکتر مشایخی در قوالب مختلف دیگر، هم نشانهی استادی و تسلط این طبیب ادیب در شعر و ادب پارسی است. محتوا و مضمون آثار نیز بیانگر آن است که سراینده، مردی آگاه، دانشور، صاحبنظر و داناست و به حق میتوان او را در ردیف حکیمان شاعر و طبیبان عارف روزگاران گذشته رصد کرد.
داوری نهایی در باب شاعرانگی دکتر مشایخی آسان نیست. بی شک او را نمیتوان یک شاعر حرفهای و به اصطلاح یک شاعر مکثر و پرگوی خواند، چون حرفه او پزشکی است و او بسیار کارهای دیگر هم جز شعر گفتن کرده است. اما با همین میزان آثار شعری من او را از جهت کمی و کیفی یک شاعر به تمام معنی می دانم.
حال، آیا این شاعر دانشمند در مقام مقایسه با شاعران هم روزگار خود درچه مرتبهای است؟ این پرسشی است که پاسخ آن را باید تاریخ تعیین کند. اساسا در هنر، مقایسه واقعی درست نیست، زیرا ذات هنر و به خصوص هنر شعر، دارای یک خصوصیت فردی است و بلکه شعر، فردیترین هنرهاست. هر گلی، بویی، هر شاعری، جاذبهای دارد. حافظ را نمیتوان با فردوسی مقایسه کرد، یا بهار را با نیما و شهریار را با سهرابسپهری.
دفتر اشعار پربرگ و بار حاضر که با عنوان «آتش نهفته » منتشر میشود، محصول فکر و اندیشه حکیمی فرزانه و طبیبی ادیب درطول زندگی پر افتخاراوست . این پیر استاد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران، از یازده سالگی به سرودن شعر آغاز کرده و آن را تا امروز که به نود سالگی رسیده است، ادامه داده است.
از آخرین نمونههای شعری اخوانیه برای صاحب این قلم است که در مجله حافظ به چاپ رسید و بیانگر توجه این پزشک فرزانه به حوزه ادبیات است که هم اواقات فراغت خود را با مطالعه متون ادبی و قرائت و سرایش شعر پر کردهاند و هم با ادیبان و شاعران هم روزگار خویش ، چه حضوری و چه از طریق مکاتبه و تبادل شعر، مراوده داشتهاند که شاهد زیادی بر آنها در قالب اشعار اخوانیه و رثائیه در همین کتاب دیده میشود، به طوری که نام بسیاری از چهرههای دانشگاهی، علمی، ادبی و اجتماعی را در تلو این آثار میتوان دید.
مطلب دیگری که در سرتا سر این کتاب ارزشمند موج میزند، عشق به ایران و علاقه به زادگاه و حب وطن است. استاد دکتر مشایخی مکرر از ایران و مفاخر ایران سخن گفته و از درد غربت نالیدهاند و نیز اشعاری برای خلیجفارس و زلزله بم سرودهاند و عواطف و احساسات خود را در برابر وقایع و حوادث فردی و جمعی منعکس کردهاند.
اشعار دکتر مشایخی، با گستردگی در مضمون و محتوی در مجموع از جنس شغرغنایی (Lyric) است که تاثرات روحی این حکیم فرزانه را از واقعیتها و رخدادهای زندگی فردی و جمعی ایشان درطول هشتاد سال اشتغال به تحصیل و خدمت و نظارهگری در نیک و بد جهان و جهانیان، بازتاب میدهد.
در این کتاب، از آلودگی هوا و کثرت جمعیت در کلانشهر تهران، تانگاه شاعر به پاریس و واشنگتن یا خوانسار گرفته تا تاثر از فوت عزیزان، اشارات بسیار به چشم میخورد. آلام و دردها هم چون دوستیها و عشقها، عشق به وطن، توصیههای پزشکی برای سلامت و ورزش و تغذیه، شکایت از انواع و اقسام ضعفهای بشری، همه بازتابی در خور دارند.
گفتنی است که حتی آنچه کاملا در بدایت امر، جنبه فردی و شخصی دارد، در نهایت، حامل یک تفکر فلسفی یا پیام انسانی و فایده اخلاقی و اجتماعی نیز هست.
اشعار استاد دکتر مشایخی به این ترتیب، درمجموع، آیینة تاثرات روحی ایشان و بازتاب واقعیتهای زندگی عصر حاضر، اغلب به جد و گاهی به طنز است. بدین گونه این مجموعه اشعار که آن را «آتش نهفته»ی دل یک حکیم درد آشنا و بیدار دل میتوان خواند، نمونهای بارز از ادبیات دوران جدید ایران از جنبش مشروطه به این سوی است.
دکتر مشایخی از جریان شعر نو، بیتاثیر نمانده است و نه تنها از جهت دورنمایه، جهتگیری اجتماعی، انعکاس فضاهای طبیعی و واقعیتهای زندگی، بلکه از نظر شکل و قالب هم گاهی خارج از محدوده قوالب سنتی به تولید شعر پرداخته است. در این قسمت از اشعار که آنها را «گوناگون» یا «نثر واره» یا «شعرواره» یا «شعر نو» توان خواند، شعر دکتر مشایخی گاهی «به شعر نیمایی» نزدیک میشود که وزن دارد اما جای قافیه در آن مشخص نیست و گاهی از مقوله «شعر سپید» است که آهنگ دارد، اما وزن عروضی ندارد و جای قوافی نیز در آن مشخص نیست و گاهی حتی صبغهای از «موج نو» دارد که نه آهنگ دارد، نه قافیه و نه وزن عروضی ، اما باز هم به اعتبار تخیل و خیالانگیزی از عنصر شاعرانگی بیگانه نیست این بخش را دکتر مشایخی در پایان کتاب خویش قرار داده است و شاید همین بخشبندی (به قاعدة «الاهم فالاهم») نشانة آن باشد که در نگاه این استاد، اهمیت شعر کلاسیک و عروضی، بیش از شعر نو است.
شخصیت و هویت هر کس به سه عامل برمیگردد: یکی خاستگاه خانوادگی، دوم پیوندهای اجتماعی و حرفهای و معاشران و همکاران، سوم به آثار وجودی و خدمتها و کارکردها. دکتر مرتضی مشایخی در خاندانی آزاده و خدوم در خوانسار پرورش یافت. پدرش (محمدباقر مشایخی خوانساری) در ۱۲۸۵ خورشیدی در دورة اول قانونگذاری، نماینده مجلس شورای ملی از خوانسار بود. برادر ارشدش دوست فقید دانشمند من شادروان دکتر محمد مشایخی رئیس دانشگاه تربیت معلم و از اعضاء برجستة حزب ایران بود.
این، از خاستگاه خانوادگی او، پیوندها و روابط وی، او را از یک سو در عالم علم و طبابت با استاد دکتر محمد قریب پایهگذار طب اطفال در ایران پیوند میدهد و از سوی دیگر در عالم انتخاب همسر و شریک زندگی با استاد دکتر امیرحسین آریانپور که از برجستهترین چهرههای علمی، فرهنگی و اجتماعی ایران معاصر بود.
آثار وجودی دکتر مشایخی نیز چه از نظر تألیف و تصنیف و چه از نظر طبابت و خدمت در حرفه پزشکی و چه از نظر تربیت نسل جدید پزشکان و چه از نظر ریشهکن کردن بیماری فلج اطفال و چه از نظر تربیت فرزندان شایسته، چشمگیر و شایستة هر گونه تقدیر است.
من به عنوان یکی از اهل علم، نشر اشعار استاد عزیز جناب دکتر مرتضی مشایخی را اقدامی مبارک میدانم. خود را خوانندهای از اشعار ایشان میشمارم و برای این وجود شریف و خدمتگزار، توفیق و سعادت دو جهانی میطلبم.
در خاتمه، وظیفه میدانم که اول از همه، از بانوی بزرگوار ایشان سرکار علیه خانم آریانپور و همچنین از ناشر ارجمند این کتاب و نیز از دوست فرهیخته جناب آقای بهروز صاحب اختیاری که در نشر این اثر مؤثر بودند، سپاس به جای آورم و برای پدیدآور دانشمند و هر کس که به نوعی در چاپ و نشر این مجموعه اشعار پربار سهمی داشته است، خیر و خوبی از خداوند خوبیها بخواهم.
نمونههایی از اشعار کتاب آتش نهفته:
الهه ناز
یاد آن روزگار شاد بهار
که شبی در کنار من بودی
زیر این آسمان بیپایان
یار من غمگسار من بودی
کاش آن شب دگر نداشت سحر
تا ببینم به کام دل رویت
چشم عابد فریب فتنهگرت
قد چون سرو و پرشکن مویت
همچو مرغ سحر تو میخواندی
با دل شاد خود ترانة عشق
من برایت ز جان و دل گفتم
نکته از راز جاودانة عشق
از سر شب همیشه تا به سحر
سخن از شوق بود و شور شباب
گفتگو بود زین دو روزة عمر
که گذر میکند چنین به شتاب
آسمان دلنواز و خرم و شاد
امشب از لطف نور مهتاب است
دیدن رویت ای الهة ناز
سر شب تا سحر به از خواب است
دل بریدم از این جهان خراب
زندهام من به عشق دیدارت
میدمد جان تازه در تن من
دیدن آن دو چشم بیمارت
۱۵ر۲ر۱۳۸۷
در تجلیل از استاد دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی
(به مناسبت بازنشستگی اجباری ایشان):
افتخار دانشگاه
افتخاری است بهر دانشگاه
«باستانی» به عز و شوکت و جاه
او جوان بود و آمد از پاریز
عمر خود را به ده نکرد تباه
شد به حق اوستاد دانشگاه
با دوصد رنج و محنت جانکاه
در کهولت چو روزگار شباب
قدمش بهر ما بود دلخواه
در ره حق نموده موی سپید
روز کس را نکرده است سیاه
همچو او در سراسر تاریخ
کس ز تاریخ ما نبود آگاه
جای تقدیر زین ادیب بزرگ
گفته شد ترک خانه کن ناگاه
جای عمری که او نموده ثواب
ما برای چه میکنیم گناه
بهر استاد جملگی گویند
رفتن از خانهاش بود بیگاه
قدر استاد را نکو دارید
که بود افتخار دانشگاه
۲۰ر۴ر۱۳۸۷
برای تجلیل از پزشکان ایرانی که به کشور بازمیگردند و در وطن خود میمانند:
تجلیل
آمدی جان ما فدای تو باد
جان فدای تو و صفای تو باد
حافظ جان دردمندانی
حافظ جان تو، خدای تو باد
دل بیمار حقشناس وطن
هر شب و روز در هوای تو باد
دست خلقی بلند بهر دعا
بر قدوم تو و شفای تو باد
مردم دلشکستة بیمار
سالم از حکمت و دوای تو باد
بر سر دیدگان نشیند اگر
گرد راهی ز خاک پای تو باد
هر چه خوبی است اندر این کشور
گر شوی ماندنی برای تو باد
بار دیگر ز جان و دل گوییم
آمدی جان ما فدای تو باد
۱۰ر۷ر۱۳۷۸
جوابیة موزون استاد جلال رفیع به شعرها و مقالهها و نامههای دکتر مرتضی مشایخی
سلام ای حضرت شیخ الاطبّا!
سلام ای حضرت شیخالاطبّا
سلام ای پیر دانای جوان یار
طبیبالملّه و شیخالمشایخ
حبیبالمرتضی محبوب الابرار
تشکر میکنم از نسخههایت
وزین نسخهنویسیهای پر بار
هم از «بهروز صاحباختیاری»
همان صاحبنظر، بهروز، مختار
که دائم میکند بیمزد و منّت
قبول زحمت ارسال اشعار
طبیبان و ادیبان را هماره
مرید است و میاندار و علمدار
سپاس ای «مرتضا»ی مردمی رأی
که مردم را شدی با شعر غمخوار
به همکار گرانقدر تو سوگند
که نامش «اعتماد» آورد در کار
طبیبی که شود همدرد مردم
حبیب است او، حبیب است او، پدروار
اگرچه نسخهات شعر است و هرگز
تورم کم نشد با شعر بسیار
ادبیانه نوشتی نسخهای را
برای اقتصاد سخت بیمار
ولی صدآفرین، صد رحمت ای دوست
طبیبی را که آگاه است و بیدار
نه تنها دردمندان را طبیب است
که با اشعار هم شد خلق را یار
زدم فال و چنین فرمود حافظ:
«الا ای طوطی گویای اسرار»
طبیبی یا ادیبی، هر که هستی
«مبادا خالیات شکر ز منقار»
«سرت سبز و دلت خوش باد جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار»
«سکندر را نمیبخشند آبی
به زور و زر میسر نیست این کار»
«بیا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنی بسیار»
تورم را چه سازم من؟ امان از
تن تبدار و زنجیر گرانبار!
«به روی ما، زن از ساغر گلابی
که خواب آلودهایم ای بخت بیدار»
«چه ره بود این که زد در پرده مطرب
که میرقصند با هم مست و هشیار»
«از آن افیون که ساقی در مِی افکند
حریفان را نه سر ماند و نه دستار»
شده بیمار افیون تورّم
خدایا هم پزشک و هم پرستار
«سخن سر بسته گفتی با حریفان
خدایا زین معما پرده بردار»
معمّای تورّم را که حل کرد
بت چینی؟ بت دنیای پندار؟
«بت چینی عدوی دین و دلهاست
خداوندا دل و دینم نگهدار»
بت شرقی؟ بت غربی؟ کدام است
کلید این معمّای گرانبار؟!
نه لیبرالیسم شد، نه سوسیالیسم؟
نه اگزیستانسیالیسم نگونسار؟
مبادا «من درآوردیم» باشد؟
امان از اقتصاد مردم آزار
«به مستوران مگو اسرار مستی
حدیث جان مگو با نقش دیوار»
«به یمن دولت منصور شاهی۱
عَلَم شد حافظ اندر نظم اشعار»
ستون «دریچه» روزنامه اطلاعات
(چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷)
۱ـ البته مصرع اول در بیت آخر، به قول عوام جان میدهد که براساس آخرین نسخههای دیوان حافظ، مثلاً نسخه دکتر قاسم غنی جدید (هم به اعتبار «قسمت» کردن یارانهها و هم به اعتبار «غنی»سازی هستهها) اینطور تصحیح شود: «به یمن دولت احمدنژادی…»!