سبزینه/زیر نظر: عبدالجبار کاکایی/نقد و بررسی مجموعه شعر «حبس سکوت»، سروده عبدالجبار کاکایی
به خونسردی
بهروز آقاکندی
 

یکی از شاعرانی که طی بیش از دو دهه فعالیت ادبی، شعرش توانسته به میان مردم راه پیدا کند (چه ترانه و چه غزل) و از محبوبیت و مقبولیت قابل توجهی هم برخوردار باشد، عبدالجبار کاکایی است. شاعری که در آخرین مجموعه خود، مابین شعر قدمایی و غزل نو (چه در حوزه زبان و چه نوع مضمون‌سازی‌ها) گز کرده میانه را بگیرد. با کشف‌هایی که خوشبختانه بیشتر در حوزه جهان‌بینی کار اتفاق می‌افتند؛ و قوافی یی که معمولاً در این کتاب ارزش افزوده‌ای هستند برای بیت. به‌طوری‌که ما با وفور تک‌بیت‌هایی مواجهیم که در همان خوانش اول به عنوان نمونه‌های موفق در ذهنمان نقش می‌بندند.
«دست طفل باورم اگر چه بازرلای پره‌های اعتماد ماند.»(ص ۴۷)، «نماند قبر شهیدی که نام او نبریدرنماند سنگ مزاری که نردبان نکنید.»(ص ۴۸)
فروریختن‌هایی که این‌بار در پس آن ساختن‌هایی هم اتفاق می‌افتد. بخوانید:
«یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستمرمی‌ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می‌کنم.» (ص ۱۶)، «پایان تو جز گریه‌های شرمساری نیسترای حرف ناسنجیده از روی زبان برگرد.» (ص ۱۱)
خب! راستش چیزی که کتاب را برایم در جایگاه یک منتقد ارزشمندتر می‌کند تنها کشف‌هایی نیست که در کارها با آنها مواجه‌ایم، یا جذابیت‌هایی که شاعر از طریق بازی‌های زبانی به کارش تزریق می‌کند. مثل بیت سوم غزل «قیامت» کتاب آنجا که کاکایی می‌نویسد:
«قانع به نگاهیم ز محرومی دیدارراز دولت تو بس که زیاد است کم ما»
بازی زبانی که بین کلمه «زیاد» و «کم» خوب از آب در آمده است. در واقع خونسردی است که در کارهای معترضه کتاب وجود دارد. خونسردی که باعث شده مخاطب در درجه اول با شعر مواجه باشد و تمام وجوه شاعرانه‌اش. شعری که بعد از عبور از استانداردها یعنی سلامت وزن، قافیه و مضمون‌سازی‌ها در لایه‌های زیرینش کارکردهای مختلف اجتماعی پیدا می‌کند:
«حاجت به اشارات و زبان نیست، مترسکرپیداست که در جسم تو جان نیست، مترسکربا باد به رقص آمده پیراهنت اماردر عمق وجودت جریان نیست، مترسکرشب پای زمینی و زمین سفره خالی‌ استراین بی‌هنری نام و نشان نیست، مترسکرتا صبح دراین مزرعه تاراج ملخ بودرچشمان تو حتی نگران نیست مترسکرپیش از تو و بعد از تو زمان سطر بلندی‌ استرپایان تو پایان جهان نیست مترسکراین مزرعه آلوده کفتار و کلاغ استربیدار شو از خواب، زمان نیست مترسک».
بخشی از این اتفاق در گرو خونسردی‌ است که کاکایی در هنگام سرایش کار از آن بهره‌مند بوده است. مسئله‌ای که توجه نکردن به آن طی سال‌های اخیر، چه در حوزه سینما، چه شعر و چه داستان، باعث تنزل پیدا کردن آثار هنری در حد یک بیانیه اعترض شده است.
بخشی دیگر روایتی ا‌ست که هم از الگوهای موفق غزل قدمایی پیروی می‌کند،هم غزل مدرن؛ و باعث شده هم کار در افق دارای حیات باشد، به عنوان تک‌بیت‌های مستقل و موفق، هم در عمود.
با به وجود آمدن آن نخ روایتی که در عمود بیت‌ها را به مثابه دانه‌های تسبیح به هم متصل می‌کند و تا بیت آخر پیش می‌برد. و کار را در قسمت روایت از حیات‌های دوگانه‌ای برخوردار می‌کند. با زبانی که عموماً سهل و یک دست است. هر چند در تک‌اتفاق‌هایی کاکایی به جای «از» از حرف «ز» در کارش استفاده می‌کند و کار را کمی از یک دستی در حوزه زبان خارج می‌سازد. یا ارتباط‌های معنایی در بین دو مصرع برای شکل‌گیری بیت از بین می‌رود. مثل بیت سوم در صفحه ۴۶:
«آرامش ما رنگ تعلق به کسی داشترکابوس غم‌انگیز قفس بال و پری بود»
که انگار هر مصرع از بیتی دیگر آمده‌اند و به لحاظ معنایی تکمیل کننده یکدیگر نیستند. اما به دلیل معدود بودن این دست اتفاقات (که شاید در کلیت کتاب به تعداد انگشتان یک دست هم نرسد)، بتوان در مقابل عموم آثار موفق این کتاب از آنها چشم‌پوشی کرد.
بخش دیگر این موفقیت، دقتی‌ است که در ساختن تصویر اولیه به خرج داده شده است. تصویر اولیه‌ای که از وضوح آن می‌توان به معناهای دوم و سوم دست پیدا کرد. یعنی استفاده از تمام ارکانی که مخاطب مثلاً از مترسک به عنوان نشانه‌های قابل شناسایی جمعی در ذهن دارد. مثل:«در جسم تو جان نیست»؛ مثل:«در عمق وجودت هیجان نیست»؛ مثل:«چشمان تو حتی نگران نیست» و… به همین دلیل اغلب کارها د ر «حبس سکوت»، قدرت این را دارند که مخاطب در آنها وارد شود و بتواند مثل جهانی در آنها سیر کند. تاس‌هایی که در هنگام ریخته شدن، یک بار شش بیایند، یک بار بش؛ و کار را از تک‌وجهی بودن که به جرأت می‌توان گفت پاشنه آَشیل شعر امروز است، نجات بدهند. مسئله‌ای که بی‌توجهی به آن (ساختن تصویر اولیه با تمام جزئیات) منجر به ابهام و ایجاد معما
می‌شود.
می‌بینید؟ همه چیز خیلی ساده است! کاکایی در «حبس سکوت» همان چیزی را نشانه گرفته که داستایوفسکی در «ابله»، جرج اورول در« قلعه حیوانات»و همان آموزه‌هایی را دنبال می‌کند که «الیور استون» در «جی‌اف‌کی»؛یعنی: نشانه می‌گیرید، به انگیزه‌هایتان فکر می‌کنید، نفس عمیق می‌کشید، بعد ماشه را می‌کشید و بوم! و هدف می‌افتد. کافی ا‌ست وسط فکر کردن و به یاد آوردن دلایل انگیزه‌هایتان بغض کنید و چشمانتان کمی تار شود و یا دستتان در اثر عصبیت کمی بلرزد و تیرتان خطا برود؛ آن‌وقت، چه در جایگاه یک شاعر، چه فیلم‌ساز و چه داستان‌نویس، کارتان ساخته است. چون ممکن است مخاطبین خود را زده باشید.
مخاطبینی که شاید در میانشان اعضای خانواده خودتان نشسته باشند. پس لطفاً لبخند بزنید!

code

نسخه مناسب چاپ