«ابومحمد» حسن بن علی بن ابیطالب(ع)، امام دوم از ائمه اثنیعشر(ع) و چهارمین معصوم از چهارده معصوم(ع)، فرزند نخست علی بن ابیطالب(ع) از حضرت فاطمه(ع) است. تولد آن حضرت بنا به قول بیشتر مورخان در مدینه و روز سهشنبه ۱۵ رمضان سال دوم هجری اتفاق افتاده است و این روز بنا به تقویم وستنفلد مطابق است با روز سهشنبه ۱۲ مارس سال ۶۲۴م.
امامحسن(ع) یکی از پنج تن آل عبا از اهل بیت رسول گرامی (ص) بود که آیه تطهیر: انما یُرید الله لیُذهب عنکم الرجس اهل بیت و یطهرکم تطهیرا (۳۳، احزاب) در شأن ایشان نازل گردیده است. به روایت عایشه رسول اکرم(ص) علی و فاطمه و حسن و حسین را زیر کساء خود جمع آورد و آیه تطهیر را تلاوت فرمود که: «اینها اهل بیت منند.» در حدیثی دیگر فرمود که: «این چهار تن آل محمدند. با هرکس در جنگ باشند، من هم با او میجنگم و با هرکه در آشتی باشند، من نیز در آشتی هستم.»
نام حسن و نام حسین را خود حضرت رسول(ص) تعیین فرمود و در گوش ایشان اذان گفت و برایشان عقیقه کرد. ظاهرا نامهای حسن و حسین در عرب سابقه نداشته و انتخاب این دو نام به ابتکار خود حضرت رسول(ص) بوده است. بنا به بعضی از روایات که منطقی به نظر میرسد، حضرت امیر(ع) با وجود حضرت رسول(ص) و به احترام ایشان مبادرت به نامگذاری فرزندان خود نکرد و به همین دلیل روایاتی را که به موجب آن حضرت امیر(ع) در آغاز نامهای دیگری به فرزندان خود داده بوده است، باید با احتیاط تلقی کرد.
پیامبر(ص) و حسنین(ع)
روایاتی هست که به موجب آن امامحسن (ع) شبیهترین مردم به رسول خدا(ص) بوده است و روایاتی زیاد است که حضرت رسول (ص) این دو سبط خود را زیاد دوست میداشت و «پاره تن خود» و «دوگل خوشبوی خویش» مینامید، آنها را بر شانههای خود سوار میکرد و بر زمین خم میشد تا برو سوار شوند. در سجده اجازه میداد به پشت او بپرند و بازی کنند و به خاطر آن دو خطبه را قطع میکرد و از منبر به زیر میآمد. حسنین محبوبترین اهل بیت بودند. رسول اکرم(ص) ایشان را «دو پسر خود» و «سید جوانان بهشت» و «زینب آن» و «دو گوشوارة عرش» خواند و نسل خود را از پشت آن دو معرفی کرد و در مباهله با نصارای نجران، علی و فاطمه و حسنین را با خود برد و به حکم قرآن (۶۱، آل عمران) حسنین را «جان خود» و «پسران خود» نامید.
سیمای امام حسن(ع)
ذهبی در وصف حضرت (سیر اعلام النبلاء،۳ر۲۵۳) گوید: بزرگمنش و زیباروی و عاقل و متین و سخی و نیکوکار و متدین و متقی و باحشمت و از هرکس فاضلتر و پارساتر و فداکارتر بود. هرگز سخن دلآزار بر زبان نیاورد. به اتفاق همه مورخان کسی جز سخن راست از او نشنید و بلاغت و تبحرش در قرآن و حدیث و کلام عرب و روانی طبع او تا جایی بود که معاویه شامیان و طرفداران خود را از بحث و احتجاج با آن حضرت برحذر میداشت. در حلم و اغماض، وارث برحق پدر بود.
نیز در وصف آن حضرت گفتهاند که پانزده بار حج کرده و بیشتر آن را از مدینه تا مکه با پای پیاده طی کرد. درباره سخاوت آن حضرت نیز روایاتی آمده است. از جمله روایت محمد بن حبیب در امالی است که به موجب آن حضرت امام حسن(ع) دو بار هر چه داشت به فقرا داد و سه بار مال خود را با خدا دونیم کرد و نیمی را در راه او انفاق نمود.
زمامداری کوتاهمدت
پس از شهادت حضرت امیر(ع) مردم کوفه با امامحسن(ع) بیعت کردند. به روایت طبری نخستین کسی که با او بیعت کرد، قیس بن سعد بن عباده انصاری بود و بنا به روایت مداینی، نخستین کس که مردم را به بیعت امامحسن(ع) فراخواند، عبدالله بن عباس بود. این روایت با راویات دیگری که میگویند عبدالله در حین شهادت حضرت امیر(ع) در کوفه نبود، سازگار نیست.
از مجموع روایاتی که در طبری و کتب دیگر هست، چنین برمیآید که امام حسن(ع) از همان آغاز از موافقت جدی و اطاعت لازم مردم کوفه مأیوس بود و طالب جنگ با معاویه نبود؛ چنانکه وقتی قیس ابن سعد گفت: «بیعت میکنم به شرط [پیروی از] کتاب خدا و سنت رسول و قتال با حلالشمارندگان (محرّمات)»، امام فرمود: «بیعت کن به شرط کتاب خدا و سنت رسول؛ زیرا مطالب دیگر به دنبال آن میآید» و شرط قتال را ذکر نکرد. قیس ساکت شد و بیعت کرد. مردم نیز از همان آغاز متوجه این نکته بودند؛ چنانکه در روایتی در طبری آمده است که امامحسن(ع) هنگام بیعت اهل کوفه به ایشان گوشزد فرمود که: «شما باید به فرمان من گوش دهید و مطیع باشید و با آن که صلح کنم، صلح کنید و با آن که بجنگم، بجنگید.» چون حضرت این شرط را فرمود، مردم در شک افتادند و گفتند: «این آن کسی نیست که شما میخواهید؛ زیرا او جنگ نمیخواهد!» (طبری، دوره دوم، ۵).
مردمی که چنین گفتند، البته همه مردم نبودند؛ زیرا اکثریت یاران او از همان زمان حضرت امیر(ع) در جنگ با معاویه سستی میکردند و دلشان با امام نبود. این مردم که این سخن را گفتند، خوارج بودند که به امید جنگ با معاویه در سپاه امامحسن بودند و چون این سخن را از او شنیدند، آن سخن را بر زبان آوردند.
امامحسن(ع) در زمان حیات پدر بزرگوار خود یعنی از جنگ صفین و قضیه حکمین به این طرف سستی و تزلزل رأی بیشتر مردم کوفه را در جنگ با معاویه بهخوبی درک کرده بود و میدانست که مردم کوفه از سختگیری علی(ع) در تقسیم بیتالمال و از رفتار سخت او حتی با خانواده و خویشان خود در مورد اموال عمومی ناراحت هستند و با حسرت طالب معاویه هستند که در بذل بیتالمال مرزی شرعی و قانونی نمیشناسد و اصحاب خود را غرق مال و نعمت میکند و بزرگان را که در اطراف علی(ع) هستند، با اموال گزاف میفریبد و از راه در میبرد. عده کسانی که صرفا اهل تقوا بودند و آرزویی به جز اجرای دقیق احکام الهی نداشتند، در میان اصحاب حضرت امیر(ع) کم بودند و بهتدریج کمتر میشدند. معاویه از سستی و تزلزل یاران علی(ع) جرأت و جسارت بیشتری به دست آورد و اطراف بصره و کوفه را به باد غارت گرفت و هرچند امیرالمؤمنین(ع) اصحاب خود را به جهاد و مقابله با دشمن ترغیب کرد، چیزی جز سستی از ایشان ندید.
شهادت حضرت علی(ع) به دست متعصبی قشری که بر اثر گرفتاری به تعصب کورکورانه، بهترین فرد روی زمین را شهید کرد، بر دلسردی و نومیدی حسن مجتبی(ع) افزود و او از اینکه بتواند در چنین محیط آلودهای با سپاهیان منظم و مصمم معاویه بجنگد، مأیوس شد. امام تصمیم خود را گرفت و خلافت را تحت شرایطی به معاویه بازگذاشت.
صلحنامه
شرایط صلح را به گونههای مختلف نوشتهاند و مفصلتر از همه روایتی است که صدوق از کتاب الفروق بین الاباطیل و الحقوق تألیف محمدبن بحرالشیبانی نقل کرده است و مجلسی در بحارالانوار آورده است. به موجب این روایت امامحسن(ع) با معاویه بیعت کرد به این شرط که حسن او را (یعنی معاویه را) «امیرالمؤمنین» نخواند و پیش او شهادتی ندهد و معاویه شیعة علی را تعقیب نکند و ایشان را امان و زنهار دهد و بدی به ایشان نرساند و هر که از ایشان صاحب حقی باشد، آن حق را به او بازگرداند و یک میلیون درهم به فرزندان کسانی که در جنگهای صفین و جمل در رکاب علی(ع) کشته شدهاند، از خراج دارابگرد بدهد؛ ولی معاویه به هیچ یک از این شروط وفا نکرد.
در فصولالمهمه ابن الصباغ مالکی صلحنامه چنین آمده است: حسن بن علی با معاویه صلح کرد به این شرط که ولایت مسلمانان را به او بسپارد و معاویه با مسلمانان به موجب کتاب خدا و سنت رسول(ص) عمل کند و معاویه کسی را پس از خود ولیعهد نکند و مردم در همه جا در امان باشند و اصحاب و شیعه علی بر جان و مال و زن و فرزند خود در امان باشند و معاویه عهد و میثاق میبندد که در نهان و آشکار با حسن و برادرش حسین و اهل بیت رسول(ص) بد نیندیشد و کسی از ایشان را در جهان نترساند. به گفته طبری یکی از شروط امام حسن(ع) آن بود که آنچه در بیتالمال کوفه موجود است، در اختیار او باشد و این موجودی پنج میلیون درهم بود.
ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین درباره وقایعی که منجر به صلح امامحسن(ع) با معاویه گردید، روایتی مفصلتر از آنچه طبری و دیگران آوردهاند نقل کرده است و نکاتی که در آن هست ما را به صحت آن مطمئنتر میسازد. بنا بر این روایت، پس از بیعت مردم با امامحسن(ع) نامههایی میان آن حضرت و معاویه رد و بدل شد و سرانجام هر دو طرف تصمیم به جنگ گرفتند. معاویه بخشنامهای به اطراف فرستاد و در آن از قتل علی(ع) به خدا سپاس گفت و از اینکه در میان یاران علی تفرقه و نفاق افتاده است، اظهار خرسندی کرد. در این نامه معاویه اعلام کرد که نامههای اشراف و بزرگان سپاه علی(ع) به او میرسد که از او برای خود و عشایر خود امان میخواهند. معاویه از مردم میخواست که همه با سپاه و سلاح به سوی او بروند؛ زیرا خداوند اهل بغی و عدوان را هلاکت کرده است!
پس از آن معاویه با سپاه خود تا پل منبج حرکت کرد و امامحسن(ع) نیز آماده حرکت به سوی او گردید و حجر بن عدی را از پیش فرستاد تا مردم و کارداران را برای حرکت به میدان جنگ آماده سازد. بعد حاضران را فرا خواند و آنان را به جهاد دعوت کرد. کسی پاسخ نداد تا آنکه عدی بن حاتم مردی را ملامت کرد و خود روی به امام کرد و اطاعت خود را اعلام داشت. پس از او قیس بن سعد بن عباده و معقل بن قیس ریاحی و زیاد ابن صعصعه تیمی به پا خاستند و مردم را به جهت سکوتشان سرزنش کردند و آمادگی خود را اعلام داشتند. امام آماده قتال شد و از کوفه بیرون آمد و عبدالله بن عباس را با دوازدههزار تن از پیش فرستاد و وصایائی به او فرمود و خود نیز حرکت کرد تا به ساباط مدائن رسید.
در آنجا خطبهای خواند که از مضمون آن میل به مصالحه استشمام میشد. مردم با شنیدن این خطبه به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: «گمان ما این است که او میخواهد با معاویه آشتی کند و امر خلافت را به او تسلیم کند. او کافر شد!» پس به سراپرده او ریختند و آن را غارت کردند و سجادة او را از زیر پایش کشیدند و عبایش را از دوشش برداشتند. در این میان جمعی از شیعه و اطرافیانش او را احاطه کردند و از دست حملهکنندگانش بازداشتند؛ ولی او را به سخنانی که گفته بود ملامت کردند و به ضعفش منسوب داشتند. پس از آن مردی به نام جراح بن دسنان گفت: «اللهاکبر! ای حسن، تو نیز مانند پدرت مشرک شدی» و با آلتی که در دستش بود، زخمی بر ران او زد و آن حضرت شمشیر خود را به او حواله کرد و هر دو به زمین افتادند. در این میان مردم جمع شدند و جراح بن دستان را گرفتند و کشتند و امام را بر روی تختی تا مداین بردند و امام نزد والی آنجا به نام سعد (یا سعید) بن مسعود ثقفی (عموی مختار بن ابی عبیده ثقفی) به معالجه پرداخت تا خوب شد.
سه دستگی مردم
چنانکه از این روایت ابوالفرج برمیآید، اطرافیان امام حسن(ع) بر سه دسته بودند: گروهی که اکثریت با آنها بود، همانها بودند که چون امام دعوت به جهاد فرمود، ساکت شدند و عدم رضایت خود را با این سکوت اظهار کردند.
گروه دوم دوستان وفادار او بودند؛ ولی این دسته نیز چون خطبه او را در ساباط مدائن که بوی آشتی میداد شنیدند، او را بر ضعفی که [گمان میکردند] نشان داده، ملامت کردند.
گروه سوم کسانی بودند که با شنیدن این خطبه، به خشم آمدند و او را مشرک خواندند و یکی از ایشان میخواست او را بکشد و این گروه سوم که در اقلیت بودند، همان «خوارج» بودند که به امید جنگ با معاویه با امام بیعت کرده بودند و چون رفتارش را دیدند، او را هم مانند پدرش مشرک خواندند و دست به غارت اموال او زدند!
دسته اول در برابر جسارت این گروه کوچک اقدامی نکرد و فقط شیعیان خالص او از او حمایت کردند، آنهم با سرزنش و ملامت! بنا بر این امامحسن(ع) میان گروهها و دستههایی که هواها و آمال و اهداف گوناگونی داشتند، گرفتار شده بود و نمیتوانست با وسایلی که منطبق بر امر دین و احکام الهی باشد، همه این گروهها را راضی سازد و متوجه شد که در برابر کسی قرار دارد که در رسیدن به اهداف خود از هیچ وسیله و واسطهای ابا ندارد و او از این راه مسلما بر او غلبه خواهد کرد و اگر این غلبه بر اثر جنگ باشد، نتیجه آن برای او و خانوادهاش و اصحاب و شیعیان بسیار گران تمام خواهد شد و به همین جهت تصمیم به مصالحه گرفت.
بنا بر روایت ابوالفرج در مقاتلالطالبیین، معاویه عبیداللهبن عباس را که امام او را در مقدمه لشکر فرستاده بود، با یک میلیون درهم فریفت و او شبانه سپاه خود را ترک کرد و داخل سپاه معاویه شد. در این میان معاویه دو تن از اصحاب خود را پیش امام فرستاد و او را دعوت به آشتی کرد و شرایطی در برابر صرفنظر کردن امام از خلافت به او وعده داد که از جمله آن بود که به شیعیان آزاری نرساند و از علی(ع) جز به نیکی یاد نکند با شرایطی که خود امام برای این کار پیشنهاد کند.
آن دسته از یاران که وفادار بودند، از موافقت امام ناراضی بودند و او را ملامت میکردند و از این واقعه که پیش آمده بود، گریه میکردند و حتی یک تن از اصحابش او را «مذلالمؤمنین» (خوارکننده مؤمنان) خواند!
میگویند معاویه پس از موافقت امام روی به کوفه نهاد و در نخیله خطبهای برای مردم کوفه ایراد کرد و گفت: «من با شما جنگ نکردم که نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج کنید و زکات بدهید. این کارها را شما میکردید. من با شما برای آن جنگیدم که بر شما حکومت کنم و خداوند این را با آنکه شما نمیخواستید، به من عطا فرمود و هر چه به حسنبنعلی دادهام (یعنی وعده کردهام)، زیر این دو پایم میگذارم و به آن وفا نمیکنم!» معاویه مسلما به شروطی که امام کرده بود، وفا نکرد و مهمتر از همه ناسزاگفتن به حضرت امیر(ع) و تعقیب دوستان آن حضرت از جمله قتل حجر بن عدی بود.
دلایل صلح
در احتجاج طبرسی روایتی از زیدبن وهب جهنی هست که در آن امامحسن(ع) علت مصالحه خود را با معاویه بیان فرموده است. زید میگوید: پس از آنکه حسنبن علی را زخم زدند در مدائن پیش او رفتم در حالی که از درد مینالید. گفتم: «ای پسر پیغمبر، رأی تو چیست و چه میبینی که مردم در کار خود متحیر ماندهاند.» فرمود: «معاویه به نظر من از این کسانی که میپندارند شیعه من هستند، بهتر است. اینها آهنگ کشتن من کردند و بار و بنه مرا غارت کردند و مالم را گرفتند. اگر از معاویه پیمانی بگیرم که خون خود را حفظ کنم و برای خانواده خود امان بگیرم، بهتر از آن است که اینها مرا بکشند و خانوادهام را از بین ببرند. به خدا اگر با معاویه بجنگم، اینها از گردن من میگیرند و مرا به او تسلیم میکنند. اگر من با معاویه در حال عزت صلح کنم، بهتر از آن است که او مرا در حال اسارت بکشد و یا بر من منت بگذارد و مرا نکشد و این ننگ تا آخر دنیا بر بنیهاشم بماند و معاویه و فرزندانش بر زنده و مرده ما منت بگذارند.»
در همین کتاب احتجاج آمده است که راوی میگوید: پیش حسنبن علی رفتم و گفتم: «ای پسر رسول خدا، خوارمان ساختی و ما شیعیان را برده و بنده کردی!» فرمود: «چرا؟» گفتم: «برای اینکه امر خلافت را به معاویه تسلیم کردی.» فرمود: «به خدا که من خلافت را برای آن تسلیم کردم که برای خود یارانی نیافتم. و اگر یارانی مییافتم، شب و روز با او میجنگیدم تا خداوند میان من و او حکم میکرد؛ ولی من مردم کوفه را شناختم که در سخن و در عمل پایبند عهد و پیمان نیستند، به ما میگویند که دل ما با شماست، اما شمشیرهایشان بر روی ما آخته است.»
اگر در صحت این روایات تردیدی باشد، در مضمون آن تردیدی نیست و بیانگر این حقیقت است که امام واقعا در عمل چارهای جز مصالحه و تسلیم خلافت به معاویه نداشته است؛ اما از لحاظ اعتقادات شیعه مسأله به گونه دیگری است: امامحسن(ع) امام معصوم بر حق مفترضالطاعه است و همه کارهایش از روی دستورهای الهی و مصالح عالیه دینی است. امام از اسرار غیب و پشت پرده آگاه است و هر چه او کند، درست همان است؛ مثلا روایتی در احتجاج طبرسی هست که چون امام با معاویه آشتی فرمود، بعضی از مردم او را بر این کار سرزنش کردند. امام فرمود: «به خدا نمیدانید که من چه کردم. آنچه من کردم، برای شیعه من از همه آنچه آفتاب بر آن طلوع کند یا غروب کند، بهتر است. آیا نمیدانید که من امام شما و مفترضالطاعه هستم و یکی از دو سید شباب اهلالجنه به نص رسول خدا هستم؟» گفتند: بلی. بعد حضرت اشاره به قصه موسی و خضر که در قرآن آمده است، فرمود و گفت: «آیا نمیدانید که چون خضر آن کشتی را سوراخ کرد و آن دیوار را باز جایش آورد و آن کودک را کشت، موسی(ع) در خشم آمد؟ زیرا موسی(ع) علت و حکمت این کارها را نمیدانست؛ ولی این کارهای خضر همه از روی حکمت و عین صواب بود.»
سید مرتضی در تنزیهالانبیاء مطالبی در توجیه مصالحه امام آورده است که قسمتی از آن همان است که پیشتر نیز گفته شد و از جمله آنها دلیل امامت است که در این باب میگوید: «از روی ادله ظاهر و قاهره ثابت شده است که او معصوم مؤید است و باید در برابر همه کارهایش سر فرود آورد و آن را حمل بر صحت کرد، اگرچه توجیه آن به تفصیل معلوم نباشد یا در ظاهر چیزی باشد که سبب نفرت نفوس گردد.» سیدمرتضی پس از بیانات مفصل میگوید: امام خود را از امامت خلع نکرد؛ زیرا امامت پس از حصول آن از او سلب نمیشود. حتی بیشتر مخالفان ما نیز میگویند که امام خود را نمیتواند خلع کند و فقط از راه اختیار کامل این کار را میتواند بکند و اگر از راه ناچاری و اکراه خود را خلع کرد، این خلع تأثیری ندارد. نیز امام امر خلافت را به معاویه تسلیم نفرمود، بلکه متارکة جنگ کرد و این به جهت نبودن یاور مساعد بود؛ اما بیعت او به معاویه به معنی رضایت ظاهری و خودداری از نزاع بود؛ همچنانکه حضرت امیر(ع) نیز با خلفای سهگانه بیعت کرد ولی این بیعت به معنی رضایت باطنی و طیب نفس نبود، چنانکه رفتار و گفتار او بعدها شاهد این مدعاست. (رک: بحارالانوار،۱۰ر۱۰۶ـ ۱۰۷).
سیاست دنیوی؛ سیاست دینی
در اینجا بد نیست که به نامهای که ابن ابیالحدید به نقل از ابوالحسن مدائنی آورده است، اشاره کنیم و آن نامهای است که عبداللهبن عباس به امامحسن(ع) نوشته است. در این نامه عبدالله، امام را به اتخاذ سیاسی تشویق میکند که مطابق مصالح روز باشد؛ مثلا میگوید: «از متهم دینش را بخر تا آنجا که به دین تو صدمه نرساند» یا آنکه «با اهل بیوتات و اشراف دوستی کن تا با این وسیله عشایر و قبایل آنها را به سوی خود جلب کنی» و یا «اگر دروغی در جنگ گفته شود یا برای اصلاح مردم گفته شود، اشکالی ندارد؛ زیرا جنگ بر خدعه نهاده است و تو از این جهت مادامی که در جنگ هستی و حقی را باطل نساختهای، مجاز هستی» و نیز علت پراکندگی مردم را از دور علی(ع) آن میداند که در عطایا میان ایشان مساوات برقرار کرد (یعنی اشراف را با عوام یکسان ساخت). پس از آن به او نصیحت میکند که بجنگد و از حق خود صرف نظر نکند مگر آنکه مرگ او را دریابد.
این نامه ابنعباس متضمن نکات مهمی در سیاست و آداب حکومت است و رعایت آن شاید سبب ضعف امام نمیگردید؛ اما این سیاست، سیاست دنیوی است و با سیاست دینی که علی(ع) در پیش گرفته بود و حسن(ع) میخواست از آن پیروی کند، سازگار نبود. به همین جهت شیعه معتقد است که ائمه معصومین(ع) راههای سیاسی دنیوی را بهتر از دیگران میدانستند ولی در صورت اجرای آن، از اجرای احکام الهی بازمیماندند و این با نظر عصمت امام(ع) درست درنمیآید. به هر حال امامحسن(ع) خلافت را به معاویه بازگذاشت و خود به مدینه مراجعت فرمود.
شهادت
بنا به گفته ابوالفرج اصفهانی معاویه میخواست برای فرزند خود یزید بیعت بگیرد و با وجود امام حسن(ع) و سعد بن ابیوقاص جرأت چنین کاری نداشت تا آنکه هر دو را مسموم ساخت و پس از آن، برای بیعت گرفتن به یزید آماده گردید. امامحسن(ع) را از راه زنشان که دختر اشعثبن قیس کندی (به نام جعده) بود، مسموم ساخت و آن زن را فریفت که در صورت مسموم ساختن امام، او را به پسرش یزید به زنی بدهد و صدهزار درهم برایش فرستاد. اما معاویه پس از مسموم شدن امام و وفاتش، به شرط ازدواج او با یزید وفا نکرد و گفت: «میترسم با پسر من همان کاری را بکند که با پسر پیغمبر کرد!»
او را میخواستند بنا به وصیتش در جوار جدش دفن کنند ولی مروانبن الحکم نگذاشت. امام در ساعات واپسین عمر با اینکه ظن قوی داشت به دست همسرش جعده مسموم شده است، نگذاشت او را قصاص کنند و عذاب وجدان را که با خلف وعده معاویه توأم میشد و تا آخر عمر سرافکندهاش میداشت، برای جعده کافی دانست. برای امامحسن(ع) پانزده فرزند پسر و دختر شمردهاند؛ اما نسل آن حضرت فقط از دو فرزند ذکور او مانده است: یکی حسنبن حسن (معروف به حسن مثنّی) و دیگری زیدبن الحسن.
*دایرهالمعارف تشیع
سرور جوانان بهشت
دکتر عباس زریاب خویی