امام على(ع) رو در رو با خوارج
استاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهری - بخش دوم
 

قیام و طغیان خوارج
خارجی‌ها در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهاى آزاد اکتفا مى‏کردند. رفتار على(ع) نیز درباره آنان همان‏طور بود که گفتم؛ یعنى به هیچ‏وجه مزاحم آنها نمى‏شد و حتى حقوق آنها را از بیت‏المال قطع نکرد؛ اما کم‏کم که از توبه على مأیوس گشتند، روششان را عوض کردند و تصمیم گرفتند دست به انقلاب بزنند. در منزل یکى از هم‏مسلکان خود گرد آمدند و او خطابة کوبنده و مهیجى ایراد کرد و دوستان خویش را تحت عنوان امر به معروف و نهى‏از منکر، دعوت به قیام و شورش کرد، خطاب به آنان گفت: «خدا را سوگند که سزاوار نیست گروهى که به خداى بخشایشگر ایمان دارند و به حکم قرآن مى‏گروند که دنیا در نظرشان از امر به معروف و نهى‏از منکر و گفته به حق محبوب‌تر باشد. اگرچه اینها زیان‏آور و خطرزا باشند که هرکه در این دنیا در خطر و زیان افتد، پاداشش در قیامت خشنودى حق و بهشت جاودانى اوست. برادران! بیرون برید ما را از این شهر ستمگرنشین، به نقاط کوهستانى یا بعضى از این شهرستان‌ها تا در مقابل این بدعت‌هاى گمراه‌کننده قیام کنیم و از آنها جلوگیرى نماییم.»
با این سخنان، روحیه آتشین آنها آتشین‏تر شد. از آنجا حرکت کردند و دست به طغیان وانقلاب زدند. امنیت راهها را سلب کردند، غارتگرى و آشوب را پیشه کردند. مى‏خواستند با این وضع، دولت را تضعیف کنند و حکومت وقت را از پاى درآورند.
اینجا دیگر جاى گذشت و آزادگذاشتن نبود؛ زیرا مسأله اظهار عقیده نیست، بلکه اخلال به امنیت اجتماعى و قیام مسلحانه علیه حکومت شرعى است؛ لذا على آنان را تعقیب کرد و در کنار «نهروان» با آنان رو در رو قرار گرفت. خطابه خواند و نصیحت کرد و اتمام حجت نمود، آنگاه پرچم امان را به دست ابوایوب انصارى داد که: «هر کس در سایه آن قرار گرفت، در امان است.» از دوازده‌هزار نفر، هشت هزارشان برگشتند و بقیه که سرسختى نشان دادند، به سختى شکست خوردند و جز معدودى از آنان باقى نماند.
ممیزات خوارج
روحیه خوارج، روحیه خاصى است. آنها ترکیبى از زشتى و زیبایى بودند و در مجموع به‏نحوى بودند که در نهایت امر در صف دشمنان على قرار گرفتند و شخصیت على آنها را «دفع» کرد،نه «جذب». ما هم جنبه‏هاى مثبت و زیبا و هم جنبه‏هاى منفى و نازیباى روحیه آنها را که در مجموع روحیه آنها را خطرناک بلکه وحشتناک کرد، ذکر مى‏کنیم:
روحیه‏اى مبارزه‏گر و فداکار داشتند و درراه عقیده و ایده خویش سرسختانه مى‏کوشیدند. در تاریخ خوارج فداکاری‌هایى را مى‏بینیم که در تاریخ زندگى بشر کم‏نظیر است، و این فداکارى و از خودگذشتگى آنان را شجاع و نیرومند پرورده بود.
ابن عبدربه درباره آنان مى‏گوید: درتمام فرقه‏ها معتقدتر و کوشاتر از خوارج نبود و نیز آماده‏تر براى مرگ از آنها یافت نمى‏شد، یکى از آنان نیزه خورده بود و نیزه سخت در او کارگر افتاده بود، به سوى قاتلش پیش مى‏رفت و مى‏گفت: «خدایا، به سوى تو مى‏شتابم تا خشنود شوى!»
معاویه شخصى رابه دنبال پسرش که خارجى بود، فرستاد تا او را برگرداند، پدر نتوانست فرزند را از تصمیمش منصرف کند. عاقبت گفت: «فرزندم، خواهم رفت و کودک خردسالت را خواهم آورد تا او را ببینى و مهر پدرى تو بجنبد و دست ‏بردارى.» گفت: «به خدا قسم من به ضربتى سخت مشتاق‌ترم تا به فرزندم.»
مردمى عبادت پیشه و متنسّک بودند.شبها را به عبادت مى‏گذراندند، بى‏میل به دنیا و زخارف آن بودند. وقتى على، ابن‏عباس را فرستاد تا اصحاب نهروان را پند دهد، ابن‌عباس پس از بازگشتن، آنها را چنین وصف کرد: «دوازده هزار نفر که از کثرت عبادت پیشانی‌هایشان پینه بسته است، دستها را ازبس روى زمین‌هاى خشک و سوزان زمین گذاشته‏اند و در مقابل حق به خاک افتاده‏اند، همچون پاهاى شتر سفت شده است. پیراهن‌هاى کهنه و مندرسى به تن کرده‏اند، اما مردمى مصمم و قاطع هستند.»
خوارج به احکام اسلامى و ظواهر اسلام سخت پایبند بودند، دست به آنچه خود آن را گناه مى‏دانستند، نمى‏زدند. آنها از خود معیارها داشتند و با آن معیارها خلافى را مرتکب نمى‏گشتند و از کسى که دست به گناهى مى‏زد، بیزار بودند. زیاد بن‏ابیه یکى از آنان را کشت، سپس غلامش را خواست و از حالات او جویا شد، گفت: «نه روز برایش غذایى بردم و نه شب برایش فراشى گستردم. روز را روزه بود و شب را به عبادت مى‏گذرانید.»
هر گامى که برمى‏داشتند، از عقیده منشأ مى‏گرفت و در تمام افعال مسلکى بودند، در راه پیشبرد عقائد خود مى‏کوشیدند. على علیه‏السلام درباره آنان مى‏فرماید: «لاتقتلوا الخوارج بعدى فلیس من طلب الحق فأخطأه کمن طلب‏الباطل فأدرکه: خوارج را از پس من دیگر نکشید؛ زیرا آن کس که حق را مى‏جوید و خطا رود، همانند آن کس نیست که باطل را مى‏جوید و آن را مى‏یابد.» یعنى اینها با اصحاب معاویه تفاوت دارند. اینها حق را مى‏خواهند، ولى در اشتباه افتاده‏اند؛ اما آنها از اول حقه‏باز بوده‏اند و مسیرشان مسیر باطل بوده است، بعد از این اگر اینها را بکشید، به‏نفع معاویه است که از اینها بدتر و خطرناک‌تر است.
قبل از آنکه سایر خصیصه‏هاى خوارج را بیان کنیم، لازم است یک نکته را در اینجا که سخن از قدس و تقوا و زاهدمآبى خوارج است، یادآورى کنیم، و آن اینکه یکى از شگفتی‌ها و برجستگى‏ها فوق‏العادگی‌هاى تاریخ زندگى على که مانندى براى آن نمى‏توان پیدا کرد، همین اقدام شجاعانه و تهورآمیز او در مبارزه با این مقدس خشکه‏هاى متحجر و مغرور است. على بر روى مردمى این چنین ظاهرالصلاح و آراسته، قیافه‏هاى حق به جانب، ژنده‏پوش و عبادت‌پیشه، شمشیر کشید و همه را از دم شمشیر گذراند.
ما اگر به جاى اصحاب او بودیم و قیافه‏هاى آن‌چنانى را مى‏دیدیم، مسلماً احساسات‌مان برانگیخته مى‏شد و على را به اعتراض مى‏گرفتیم که: «آخر شمشیر به روى این چنین مردمى کشیدن؟!» از درسهاى بسیار آموزنده تاریخ تشیع خصوصا، و جهان اسلام عموماً، همین داستان خوارج است. على خود به اهمیت و فوق‏العادگى کار خود از این جهت واقف است و آن را بازگو مى‏کند، مى‏گوید: «فأنا فقأت عین الفتنه و لم یکن لیجترء علیها احد غیرى بعد ان ماج غیهبها و اشتد کلبها: چشم این فتنه را من درآوردم. غیر از من احدى جرأت چنین کارى را نداشت، پس از آنکه موج دریاى تاریکى و شبهه‏ناکى آن بالا گرفته بود و ‌هارى آن فزونى یافته بود.»
امیرالمؤمنین علیه السلام دو تعبیر جالب در اینجا دارد: یکى شبهه‏ناکى و تردیدآورى این جریان. وضع قدس و تقواى ظاهرى خوارج طورى بود که هر مؤمن نافذالایمانى را به تردید وامى‏داشت، از این جهت یک جو تاریک و مبهم و یک فضاى پر از شک و دودلى به وجود آمده بود.
تعبیر دیگر این است که حالت این خشکه‏مقدسان را به «کَلَب» (به فتح کاف و لام) تشبیه مى‏کند.کلب یعنى‌هارى،‌ هارى همان دیوانگى است که در سگ پیدا مى‏شود، به هرکس مى‏رسد، گاز مى‏زند و اتفاقا حامل یک بیمار ى(میکروب) مسرى است، نیش سگ به بدن هر انسان یا حیوانى فرو رود و از لعاب دهان آن چیزى وارد خون انسان یا حیوان بشود، آن انسان یا حیوان هم پس از چندى به همان بیمارى مبتلا مى‏گردد، او هم ‌هار مى‏شود و گاز مى‏گیرد و دیگران را‌ هار مى‏کند. ا گر این وضع ادامه پیدا کند، فوق‏العاده خطرناک مى‏گردد. این است که خردمندان بلافاصله سگ ‌هار را اعدام مى‏کنند که لااقل دیگران از خطر ‌هارى نجات یابند.على مى‏فرماید اینها حکم سگ ‌هار را پیدا کرده بودند، چاره‏پذیر نبودند، مى‏گزیدند و مبتلا مى‏کردند و مرتب بر عدد ‌هارها مى‏افزودند!
واى به حال جامعه مسلمین از آن وقت که گروهى خشکه مقدس یکدندة جاهل بى‏خبر، پا را به یک کفش کنند و به جان این و آن بیفتند! چه قدرتى مى‏تواند در مقابل این مارهاى افسون‏ناپذیر ایستادگى کند؟ کدام روح قوى و نیرومند است که در مقابل این قیافه‏هاى زهد و تقوا تکان نخورد؟کدام دست است که بخواهد براى فرودآوردن شمشیر بر فرق اینها بالا رود و نلرزد؟ این است که على مى‏فرماید: «و لم یکن لیجترأ علیها احد غیرى: غیر از من احدى جرأت بر چنین اقدامى نداشت.»
غیر از على و بصیرت على و ایمان نافذ على، احدى از مسلمانان معتقد به خدا و رسول و قیامت به خود جرأت نمى‏داد که بر روى اینها شمشیر بکشد.این‏گونه کسان را تنها افراد غیرمعتقد به خدا و اسلام جرأت مى‏کنند بکشند، نه افراد معتقد و مؤمن معمولى. این است که على به‏عنوان یک افتخار بزرگ براى خود مى‏گوید: این من بودم، و تنها من بودم که خطر بزرگى را که از ناحیه این خشکه‏مقدسان به اسلام متوجه مى‏شد، درک کردم. پیشانی‌هاى پینه‏بسته اینها و جامه‏هاى زاهدمآبانه‏شان، و زبان‌هاى دائم‏الذکرشان و حتى اعتقاد محکم و پابرجایشان نتوانست مانع بصیرت من گردد. من بودم که فهمیدم اگر اینها پا بگیرند، همه را به درد خود مبتلا خواهند کرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهرگرایى و تقشر و تحجرى خواهند کشانید که کمر اسلام خم شود. مگرنه این است که پیغمبر(ص) فرمود: «دودسته پشت مرا شکستند: عالم لاابالى، و جاهل مقدس‏مآب.»
ادامه دارد

نسخه مناسب چاپ