روز نخست مراسم بزرگداشت کیارستمی در سی و پنجمین جشنواره جهانی فیلم فجر بیشتر به تجلیل از او گذشت. از علیرضا شجاع نوری که گفت: هیچ وقت فکر نمی کردم روزی در بزرگداشت کیارستمی بخواهم حرف بزنم. تا رضا میرکریمی که معتقد بود کیارستمی چیزهای فراوانی به ما آموخت؛ اینکه اتفاقات شگفتانگیز برخلاف آنچه ما تصور میکنیم، کم نیستند. اینکه برخلاف آنچه ما می اندیشیم، اتفاقات عادی و تکراری بسیار کم هستند. کیارستمی به ما آموخت که معانی بزرگ چطور خود را پشت اتفاق های ساده پنهان می کنند و اینکه چطور آنها را کشف کرده و ببینیم.
یاد کیارستمی با پیام تصویری احمد کیارستمی (پسر عباس کیارستمی) نکته قابل توجه ای داشت که از سال گذشته تاکنون حدود ۲۳۰ مراسم بزرگداشت کوچک و بزرگ در نقاط مختلف دنیا برای پدرش تدارک دیده شده است که همگی آنها ارزش خود را دارند. اما آنچه بیش از همه برای من دوست داشتنی بود، درختکاری هایی بود که به یاد او در شهرها و دانشگاه های مختلف دنیا انجام شده است. فرزند کیارستمی همچنین در خصوص برنامه های در حال اجرا درباره عباس کیارستمی و آثارش گفت: فیلم «بیست و چهار فریم» که در واقع آخرین فیلم پدر محسوب می شود و کاری ست در میانه سینما و شعر و عکاسی، مراحل پایانی خود را طی می کند و در جشنواره کن رونمایی خواهد شد. این فیلم یک فیلم موزه ای است و در ادامه در موزه ها به نمایش در خواهد آمد. ضمن اینکه پس از ماهها صحبت قرار شده فیلم های قدیمی عباس کیارستمی که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تولید شده اند، برای بازسازی و پخش بین المللی و اکران در خارج کشور به شرکت انکادو سپرده شود. در پایان باید بگویم بنیاد عباس کیارستمی را راه اندازی کرده ایم که مراحل اولیه شکل گیری خود را پشت سر می گذارد.
در این مراسم ویکتور اریسه کارگردان اهل اسپانیا بود در سال ۱۹۶۳ در مدرسه رسمی اسپانیا فیلمبرداری و کارگردانی فیلم خواند و در کارنامه هنری اش روح کندوی عسل، جنوب، رویای روشنایی و ده دقیقه بزرگتر را دارد صحبت کرد. به گفته این کارگردان اسپانیایی ما فیلمسازان در ابتدا همدیگر را از طریق فیلم هایمان می شناسیم. فراموش نمی کنم وقتی برای اولین بار فیلم «کلوزآپ» را در مادرید دیدم و در هنگام خروج از سالن سینما به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم. آنجا بود که احساس کردم نگاهی تازه در سینمای جهان متولد شده است.اریسه در بخشی از سخنانش به نکته قابل توجه ای اشاره کرد که سینمای کیارستمی جایی فوران کرد که سینمای اروپا خسته و از پا درآمده بود. او فرهنگی سینمایی داشت که تمام فصل هایی که می توانست برای یک سینماگر طی شود را پشت سر گذاشته بود. زمانی رسیده بود که گویی فیلمسازان صرفا برای دیگر فیلمسازان فیلم می ساختند و نویسندگان برای دیگر نویسندگان می نوشتند و نقاشان برای بقیه نقاشان نقاشی می کردند. ولی هیچکدام از این نشانه ها در عباس کیارستمی وجود نداشت. او احساس و مفهوم «جمع» را در وجود خود داشت. کیارستمی ما را به نگریستن به جهان واداشت و به بازنگری و تربیت نگاهمان در دگرگونه دیدن جهان. ما در دنیایی زندگی می کنیم که تنها با آلودگی هوا مواجه نیستیم، بلکه آلودگی تصویری نیز وجود دارد. اما چگونه میتوان در این فضا تصویری حقیقی ساخت؟ عباس کیارستمی پاسخ آن را داده است؛ تصویر حقیقی آنجا متولد می شود که معصومیت با حکمت گره می خورد.
فردریک تور فردریکسون نیز در این مراسم با انتقاد از سینمای آمریکا که صرفا برای وقت کُشی فیلم می سازد گفته که “کیارستمی قادر بود از کوچک ترین چیزها، آثاری عظیم خلق کند”. وی فرهنگ کیارستمی را فرهنگی بین المللی توصیف کرد که صرفا در مرزهای ایران محدود نمی شود و گفت: کیارستمی همزمان فرهنگی محلی و بین المللی داشت و همه ی ما مدیون او هستیم. ما در مورد سرزمین هایی مثل عراق و افغانستان که مورد هجوم آمریکا قرار گرفتند، چیز زیادی نمی دانیم؛ از زندگی روزمره مردم این سرزمین ها بی اطلاعیم. وظیفه فیلمساز ارائه تصویری خلاقانه و حقیقی از محیط اطراف خود است. همواره مواد خامی در اطراف ما وجود دارد که تبدیل به فیلم هایی بزرگ شوند. فقدان عباس کیارستمی برای سینمای جهان و هر فیلمساز صادقی مایه تاسف است.
اما انیس دویکتور، پژوهشگر سینمای ایران از فرانسه که دکترای خود را درباره کیارستمی و سینمای ایران برگزیده بود، فیلم های کیارستمی را فیلمهایی توصیف کرد که ما را به سفری با خود می برد، سفری درباره آموزش و یادگیری.به گفته دویکتور “کیارستمی به نوعی واقعی صحبت می کرد و از ما می خواست که آزاد و مسئول باشیم و این دو مورد خیلی آسان نیست. بدون شک به خاطر این است که عباس کیارستمی فقط یک فیلمساز ساده نبود. او یک نابغه بود. ابداع کننده فرم های بصری، روایی و زبانی بود. به خاطر همین ژان لوک ملانشُن، وزیر آموزش فرانسه و من این شانس را به دانش آموزان فرانسوی دادیم که این فیلم ها را کشف کنند. این کار را با دانش آموزان بسیار کوچک یعنی از مهدکودک شروع کردیم. وزیر پیشنهاد داده بود که کلکسیونی از صد فیلم برتر دنیا را آماده کنیم و اولین فیلم این مجموعه فیلم «چهارصد ضربه» از فرانسه نبود؛ بلکه فیلمی از کیارستمی بود. و قطعا آن فیلم «خانه دوست کجاست» بود. بچه های مهدکودک نه زبان می دانستند و نه می توانستند زیرنویس بخوانند، اما کاملا این فیلم را پذیرفتند و از آن یادگرفتند چطور بزرگ بشوند و رشد کنند. ما با رد شدن از چیزهایی که ما را می ترسانند بزرگ شدیم. با گذشتن از حد و مرزهای ممنوعیت های اجتماعی و سنتی و رسیدن به چیزی که به نظر ما درست است.سمیح کاپلان اوغلو، کارگردان ترکیه ای که فیلم “عسل” او در شصتمین دوره جشنواره فیلم برلین، موفق به کسب جایزه خرس طلایی بهترین فیلم سال ۲۰۱۰ شد هنرمند بعدی بود که در این مراسم صحبت کرد. او خاطره ای از کیارستمی گفت که گویی قصد دارد فیلم نامهای درباره کیارستمی برای مخاطبان ارائه کند. او گفت: برای اولین بار با او در یک فستیوال آشنا شدم که به خاطر فیلم «شیرین» به آنجا آمده بود و من هم به خاطر فیلم «شیر» به این جشنواره رفته بودم. با یک هواپیما به آنجا پرواز کردیم و از ترمینال هوایی، با یک قایق در حالی که رو به روی هم نشسته بودیم به آنجا رفتیم. کسی که جسارت ساخت فیلم را به من بخشیده بود؛ عباس کیارستمی روبه روی ام نشسته بود، بدون این که با هم صحبت کنیم. من شاهد نوع نگرش او به شهر در آن لحظات بی صدا بودم. خیلی کم حرف زدیم. تا اینکه دیدار و صحبت اصلی ما نیمه شب در خیابان شکل گرفت. چون ترکیه با ما تشابه فرهنگی در زمینه ادبیات و قصه خسرو و شیرین دارد و او این داستان قدیمی را بدین شکل به فیلم تبدیل کرده بود، برایم بسیار هیجان انگیز بود و می خواستم نظراتم را به او بگویم. او با خنده از من خواست که با هم به کافه برویم. انگلیسی ام خوب نبود. کیارستمی هم چندان حرف نمی زد. فقط روی نیمکتی نشستیم به کسانی که رد می شدند، نگاه کردیم. جلوتر از جایی که نشسته بودیم، بستنی روی زمین ریخته بود که مردم دائم سعی می کردند که از اطراف آن رد شوند و نمیخواستند رویش پا بگذارند. وسط بستنی به تدریج در حال ذوب شدن بود. در نهایت یکی پایش را به اشتباه روی بستنی ذوب شده گذاشت و لیز خورد. البته سریع هم خودش را جمع کرد. از حاصل ذوب شدن آن بستنی دایرهای ایجاد شد که همه شروع کردن از اطراف آن عبور کردن. در آن ده دقیقه ای که آنجا نشستیم احساس می کردم داخل فیلمی از کیارستمی رفتم. بعد او گفت که فیلم همین جا کف خیابان خوابیده است. آنجا متوجه شدم کسی که آن آشغال را انداخته برای ما مهم نیست. و این همان جایی هست که تماشاچی در فیلم های کیارستمی وارد جریان می شود. چون هر کدام از ما یک بار برایمان پیش آمده که بستنی روی زمین بیاندازیم و این طوری است که فیلم های کیارستمی ما را به زندگی خودمان برمی گرداند. ما را به خانه خودمان بر میگرداند. فیلم هایش با ما تمام می شود. از همه هیجان انگیزتر برای من این است که او ما را به درون خودمان می برد.
code