واقعیت نامتناهى على (ع)
محمدرضا حکیمى
 

من در این گفتار در پى آنم که زیرساز زندگى على (ع) و اهمیت بحث در آن باره را تا حدى روشن کنم و فلسفه لزوم توجه به طرز فکر و عمل امام را اگر امکانات بگذارند بر ملا سازم، تا اجتماع ببیند که اگر هر صبح همراه نشریات یومیه، یک کتاب هم در زندگى على به دست مردم بدهد زیاد نیست، بلکه تنها راه زنده نگه داشتن نوامیس ارزشمند زندگى همین است و بس، که زندگى على روش و اجتماعى على پسند بسازیم، و در این راه اگر نیروى شورانگیز ولاى على و معنویت خلاق تشیع و نشاط سازنده طبقه جوان به همگامى برخیزند، به رسیدن به مقصود، امیدها خواهیم داشت و دیگر گناه یأس مرتکب نخواهیم گشت.
پس اکنون، منظور این نوشته نشان دادن موقعیت تربیتى على است در تاریخ انسان و هم نمایاندن فلسفه پیگیرى از این رشته بحث و گفتگو که مخصوصاً نگارنده این صفحات در زندگى خویش زیاد بدان اهتمام ورزیده است و یقین است که در این گفتار از من توقع داشته نشده که درباره عظمت ذاتى و شخصیت على سخن سر کنم و حتى از آن بیکرانه بحر قسمت یک روزه‏اى در کوزه ریزم، چه این کار از بزرگانى همچون ابن سینا و نصیرالدین طوسى بر نیامد که با کلماتى کوتاه دهشت زدگى خود را در برابر این عظمت بتوان عظمت نشان دادند و مبهوت به دیواره تاریخ تکیه کردند.
چون واقعیت على همچون واقعیت اسرار بزرگ است که هر چه انسان بدانها نزدیک شود و بکاود و پى برد، بیشتر مرعوب مى‏شود و از زبان مى‏افتد.
درباره شخصیت و عظمت على همین بس که انسان هر چند هم پر مطالعه و دانش اندوخته باشد به اشاره‏اى بگذرد، زیرا بعد شناسایى على بعد مطالعه و دانش ها و مقیاس هاى بشرى نیست.
آن کس که در دریایى بى ساحل و کبود دست و پا مى‏زند و خورشید را مى‏نگرد که از سمتى از آب طلوع مى‏کند و از سمت دیگر در آب فرو مى‏رود درباره این دریا، چه بگوید؟ جز این که همین قدر بفهماند که در دریا افتاده‏ام و در دامن امواج کوه پیکر این دریا خاره‏اى گران خاشه‏اى بیش نیست.
على همان بیکران دریایى است که خورشید همه ارزشهاى زندگى و احساس و شعر انسانى از سویى از آن مى‏دمد و از سویى در آن غروب مى‏کند و گنجایش سطح هستى على است که مى‏تواند تمام فروغ‏هاى ارزیابى شده وجود را بگیرد و از خود متجلى سازد، انسان در این دریا افتاده چه بگوید؟ جز این که بگوید من هم دستخوش امواج این دریا شده‏ام.عشق همیشه از رسیدن به زیبایی هاى عظمت بار و پر غرور سرچشمه مى‏گیرد و تا ممکن گردد درباره آن زیباییها گفتگو و تفسیر شود ولو در حدیث دیگران، چنان مى‏شود، ولى همین که از حد تعریف گذشت زبان بسته مى‏شود و چشم دل باز، و عشق در عمق روح ریشه مى‏دواند و هر دم بر تجلیات و دامنگیرى‏هایش افزوده مى‏گردد.
کم کم غبار و خاکسترى نمى‏ماند و آتش گل انداخته عشق مى‏سوزد و مى‏سوزاند و بى سر و سامان مى‏کند. عاشقان دیگر سر و سامان نمى‏دانند.واقعیت متجلى على در همه مظاهر زیبایی هاى عظمت پیوند: احساس، نفوذ، دید، عدالت، تقوا، شجاعت، رادى، بزرگى، سخاوت، اصالت احساس وظیفه، انسان دوستى بیکران، حقوق‏شناسى باریک، یتیم نوازى و زاغه جویى، پیریزى فلسفه‏هاى عمیق، محبت و شور زندگى، ایثار، نیایش و عبادت از گنجایش بدر، ولایت مطلق و نفوذ در روح عالم و تسلط بر ملکوت ماهیات به اذن و اراده خدا، روشن اندیشان را وا داشت، که نه تنها على را پیشواى خود بدانند بلکه به او عشق بورزند، او را بزرگ دارند و بزرگ، آنگونه که انسانها هماهنگ شوند و انسانى را بزرگ دارند، براى انسانیت، براى حق… براى حقیقت جاودان… براى آن فروغ مطلق و
بى انتهایى که از مرزهاى اندیشه مى‏گذرد.
آنان که به درستى شناختند که باید به فکر انسان باشند، آنان که فهمیدند که باید صخره مانند تکیه گاه پیکره‏اى واقع شوند که در پرتو شخصیتش کوچکترین پدیده حقوقى پایمال نگردد و تعلیماتش زندگى سازد و زندگى‏هاى مرگ گونه را خراب کند، آنان که دانستند که باید بکوشند تا یک روز، در یک اجتماع، یک طفل یتیم، حتى از یک حق خود هم محروم نماند و آنان که به اسنان و ارزش انسان ایمان آوردند، رفتند که على را یارى کنند و طنین تکان دهنده این نداى حماسى را همه جا برسانند و همراه نور خورشید به هر کرانه‏اش بریزند.
این حقیقت ها بود که عشقى خون فرجام و محبتى دامنگیر آفرید و براى اینها واین وظیفه بزرگ انسانى بود که انسان هاى بزرگى همچون:
سلمان فارسى، اباذر غفارى، مقداد کندى، محمد بن ابى بکر، عبدالله بن مسعود، سعد بن عباده، قیس بن سعد، مالک استر نخعى، سعید بن قیس همدانى، هاشم مرقال، کمیل بن زیاد، حجر بن عدى، عمرو بن حمق خزاعى، میثم تمار، رشید هجرى، سعید بن جبیر، عبدالله بن عفیف، سلیمان بن صرد خزاعى، عبدالله بن سعید آزدى، محمد ابن ابى عمیر، ابن سکیت و صدها نفر دیگر رفتند وبه جرم على دوستى (که در واقع همان انسان دوستى مطلق بود، چه بگفته روسو: دوستى انسانیت جز دوستى على نیست) سوختند و نابود شدند و خاکستر گرم خود رابر ارواح پاشیدند…
اینها بود که رفتند و تاریخ على‏شناسى و تشیع را با خون آزادگان نوشتند و شهداى عظیم کربلا سرود پیروزى خونرنگ خود را در خیمه تاریخ نواختند و بزرگترین سرمشق را به آزدیخواهان و مصلحان دادند.اینها بود که سادات حسنى و حسینى هر دم در هر گوشه خروج کردند. و زندگى خود را با
تند رنگ خون زینت دادند و اولاد على و فاطمه لاى دیوارها گذارده مى‏شدند و در ساختمان یک شهر اسلامى کار استوانه را به دوش مى‏گرفتند، و ابو الفرج اصفهانى کتاب «مقاتل الطالبیین» را نوشت.
اینها بود که جوانان شیعه مذهب غیور که آتش عشق على مشتعلشان ساخته بود، در کوچه‏ها و خیابان هاى کوفه حرکت مى‏کردند و پرچم هاى خونین خود را در میان نخلستان ها مى‏گرداندند و با شعار شور آور «یا منصور امت» هیجان خلق مى‏کردند.
اینها بود که اصحاب بزرگوار ائمه با چه خون جگرها و دردها و مشقتها، تعلیمات شیعه را نشر مى‏دادند، عقیده شناسان و حقوقدانان بزرگ تربیت مى‏شدند و امام صادق ۴۰۰۰ تن را تربیت مى‏کرد و جابر بن حیان پدر شیمى را پرورش مى‏داد.
اینها بود که دانشمند بزرگ ابوریحان بیرونى در کتاب «الاثار الباقیه» عید غدیر را از بزرگترین اعیاد همگانى اسلامى شمرد…
وضیاء الدین مقبلى عالم متبحر اهل سنت، پس از ذکر اسناد حدیث غدیر، گفت:
«فان لم یکن هذا معلوماً فما فى الدین معلوم»
اگر این حدیث، دانسته و ثابت نباشد پس در اسلام هیچ دانسته و ثابتى نیست.
حافظ ابو العلاء همدانى گفت: «اروى هذا الحدیث بمائتین و خمسین طریقاً: من این حدیث (غدیر) را با دویست و پنجاه سند نقل مى‏کنم».
اینها بود که دانشمندان و محدثان بزرگ اهل سنت، فضایل و مناقب على را در کتب خود نوشتند و در سراسر ممالک نشر شد و بازگو گشت و نفوذ کرد و پرورش داد و حتى حقیقت غدیر را که یکى از ریشه‏هاى استدلالى و دینى و الهى تشیع است و بس مهم و قاطع، گروههاى فراوانى از علماى فنى سنت د رکتابهاى معتبر و معتمد خود، حتى در چند «صحیح» نقل کردند…
اینها بود که پیوسته کتاب على «نهج البلاغه» همچون مشعل جاودان افروخته، روى پایه افکار و احساسات اجتماعات قرار داشت و همواره نیز قرار دارد و بیش از صد شرح و تفسیر بر آن نوشته شده و به دهها زبان ، همه یا قسمت هایى از آن گردانده شده است و از شرح‏هایش یکى شرح شیخ محمد عبده (حکیم و مفتى بزرگ مصر و از پیشوایان حرکتهاى علمى و اجتماعى اخیر آن کشور) است که بواسطه تأثیرات سید جمال الدین و همکارى با او، بیشتر بحقایق تشیع و کلام على (ع) پى برد و بر آن شرح نوشتن و آن کتاب را در همه مصر و بلاد اسلامى عرب پهن کرد و در آغاز شرحش گفت:
«من در مطالعه این کتاب از فصلى به فصل دیگر مى‏رسیدم و حس مى‏کردم که پرده‏هاى سخن عوض مى‏شود و آموزشگاه هاى پند و حکمت؛ تغییر مى‏یابد و گاهى خودم را در جهانى مى‏یافتم که ارواح بلند معانى با زیور عبارت تابناک، آن را آباد ساخته است.
ابن معانى بلند پیرامون روانهاى پاک و دلهاى روشن مى‏گردد تا بدانها الهام رستگارى بخشد و به مقصد عالی یى که دارند برساند و از لغزش گاهها دورشان کرده به شاهراه محکم فضیلت و کمال بکشاند. و گاه مى‏یافتم که عقلى نورانى که هیچ شباهتى با اجسام ندارد از عالم الوهیت جدا گشته و به روح انسانى اتصال یافته او را از لابه‏لاى پرده‏هاى طبیعت بیرون آورده و تا سرا پرده ملکوت اعلى بالا برده است و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرینش رسانده است…» .
از ترجمه‏هاى نهج البلاغه یکى اثر مرحوم جواد فاضل است که بارها به نام «سخنان على» به چاپ رسیده است. من به طبقه جوان یکسر، توصیه مى‏کنم که این کتاب را بگیرند و همیشه داشته باشند و در هر شبانه روز ولو مقدار کمى از آن بخوانند حتى آن جوانان که خود را از دین کنار مى‏کشند (در صورتى که به اصول شریف انسانیت پاى بند باشند) پذیرفتن این توصیه مهرآمیز چندان زحمتى ندارد. بروند و با على آشنا شوند و به همین که از او نامى بشنوند، بس نکنند، تا بنگرند که اگر دین همانست که على داشته و بدان مى‏خوانده، باید دین داشت و باید به استوارى در دین سر بلند بود… و باید در تمام فراز و نشیب هاى زندگى از
فروغ هاى این مرد جاودان هدایت جست.
اینها بود که حتى از غیر مسلمین ده‏ها نویسنده و فیلسوف و ادیب بزرگ در سراسر جهان درباره عظمت على (ع) مقاله‏ها و کتاب هاى مختصر و مفصل نوشتند و کسانى مانند بارون کارادیفو، توماس کارلایل، جبران خلیل جبران، امین نخله، نرسیسان، گابریل انگیزى، جورج جرداق، بولس سلامه، میخائیل نعیمه، فؤاد جرداق و… در تجلیل امام سخنها گفتند، و از آن میان کارلایل انگلیسى گفت: «… و امام على جز این ما را گنجایش ندارد که او را دوست بداریم و بدو عشق بورزیم» و نرسیسان فاضل مسیحى گفت: «اگر این خطیب بزرگ در عصر ما، هم‏اکنون بر منبر کوفه پا مى‏نهاد، مى‏دیدید که مسجد کوفه با آن پهناوریش از شاپوهاى اروپائیان موج مى‏زد، مى‏آمدند تا از دریاى سر ریز دانش او روحاشان را سیراب سازند»…
اینها بو دکه شبلى شمیل دوست بخنز و طبیعیدان معروف گفت: «الامام على بن ابى طالب عظیم العظماء، نسخة مفردة لم یرلها الشرق و لا الغرب صورة طبق الاصل، لا قدیماً و لا حدیثاً».
اینها بود که بولس سلامه بیروتى حقوقدان مسیحى در اثر ادبى و بدیع خود سرود: «شب هایى که بیدار بوده با درد و رنج مى‏گذراندم، افکار و تخیلاتم مرا به گذشته کشانده و شهید بزرگ امام على و سپس امام حسین به یاد من مى‏آمدند، یک بار براى مدتى طولانى گریستم و سپس شعر «على و حسین» را نوشتم .
آرى من من یک مسیحى هستم ولى دیده باز دارم و تنگ بین نیستم. من یک مسیحى هستم که درباره شخصیت بزرگى صحبت مى‏کنم که مسلمانان درباره او مى‏گویند خدا از او راضى است، صفا با اوست و شاید هم خدا به او احترام بگذارد، و مسیحیان در اجتماعات خود از وى سخن گفته و از تعلیمات او سرمشق مى‏گیرند و دینداریش را پیروى مى‏نمایند .از آنجا که در آیینه تاریخ، مردم پاک و نفس کش بخوبى نمایان هستند مى‏توان على را بزرگتر از همه آنها شناخت… او بطورى از وضع رقت بار یتیمان و فقیران متأثر و غمگین مى‏گشت که حالت و حشتناکى بخود مى‏گرفت…
اى داماد پیغمبر! شخصیت تو مرتفع‏تر از مدار ستارگان است. این از خصایص نور است که پاک و منزه باقى مانده، گرد و غبار نمى‏تواند آن را لکه‏دار و کثیف کند. آن کس که از حیث شخصیت، ثروتمند و غنى است هرگز نمى‏تواند فقیر باشد، نجابت و شرافت او با غم دیگران عالیتر و بزرگتر شده است، شهید راه دیندارى و ایمان با لبخند رضایت درد و مشقت را مى‏پذیرد. اى استاد ادب و سخن! شیوه گفتار تو مانند اقیانوسى است که در عرصه پهناور آن روحها به هم مى‏رسند و به یکدیگر مى‏پیوندند…» .
و همین مواریث معنوى و وارستگی هاى عمیق و فضیلت هاى بزرگ شیعه مذهبان آزاد الهى بود که همه جا در روحانیون واقعى این ملت نموده مى‏گشت و شخصیت هاى بزرگ را تحت تأثیرى عجیب قرار مى‏داد که در اینجا حتى مجال اشاره بدانها را هم نمى‏یابیم، جز این که سخنى از فیلسوف فریکه و متفکر اجتماعى مسحیى «امین الریحانى» که از پیشوایان تجدد شرق است نقل کنیم.
وى مى‏گوید: «به عزم ملاقات سید حسن صدر به کاظمین رفتم. وى مرد تنومند چهار شانه بلند بالا وخوش اخلاق و خوش برخوردى است، با پیشانى بلند و ریش انبوه سفید و بازوهاى قوى، عمامه سیاه بزرگى بر سر دارد و پیراهنى سینه گشاده در بر، با آستین‏هاى فراخ که بازوهاى او در وقت صحبت از آن نمایان مى‏شد. در تمام سیاحتم در بلاد عرب هیچ کس را به خاطر ندارم دیده باشم که صورت پیغمبران را آنطور که تاریخ و شعرا وصف کرده و نقاشان براى ما مصور کرده‏اند، در مقابل چشم من مجسم کند مثل این مرد شیعى بزرگ. چقدر مستحسن است سادگى اطوار و خشونت زندگى او، وقتى که من داخل خانه او مى‏شوم ابتدا خیال مى‏کردم داخل خانه یکى از خدمه او مى‏شدم که به منزل او راه دارد.
وقتى که او را دیدم روى حصیرى نشسته در اتاقى که جز آن حصیر و چند پشتى، هیچ اثاثیه دیگرى نداشت، و چون قبلاً مسبوق بودم که او بیش از دو میلیون اتباع و مقلد دارد و میلیونها روپیه از هند و ایران براى صرف در وجوه بر براى او فرستاده مى‏شود و او با وجود همه اینها در کمال سادگى و زهد زندگى مى‏کند و یک روپیه از آنها را هم در غیر وجوه معینه استعمال نمى‏کند، این مرد فوق‏العاده در چشمم بزرگ آمد و آرزو کردم که کاش بین رؤساى روحانى ما که با جامه‏هاى ارغوانى گردش مى‏کنند و در اعمالشان جز کار خیر چیزى کمبود ندارد، چند نفرى نظیر این مرد پیدا مى‏شد….»
و این فدائیان على بودند که همه جا شورانگیزترین حماسه زندگى را بپا مى‏کردند. به گفته آقاى حکیم الهى: «هزار و چند سال است که به نام او میلیون ها نفر – به هر نامى که مى‏خواهید بنامید – خود را فدا کرده و با طیب خاطر و اراده شخصى در راه او بذل جان و مال مى‏کنند که در کمترین شخصیت تاریخى آن را مى‏شود یافت. و از آن گذشته صدها و هزاران نفر را که همین آنسیکلوپدیا داراى شخصیت تاریخى و داراى قیافه تاریخى ذکر کرده است. چه از سلاطین و چه از فلاسفه و ادبا، همه کسانى هستند که خود را فدائى على دانسته و به عظمت او معتقد بوده و مباهات داشته‏اند.
اینها همه نیروهایى بودند که به هم مى‏پیوستند و از خلال قرون و اعصار غبار گذشت زمان را پس مى‏زدند و هر بامداد و غروب چهره خروشناک على را با همان ابهت تربیتیش از میان تند نقش شفق نشان مى‏دادند و به این امید نیرو بخش که زاویه‏هاى دید على نسبت به انسان و ارزش انسان روشن گردد، به فعالیت پیگیر خویش ادامه مى‏دادند… .
اکنون با استمداد از معلومات مختلف بشر امروز، پدیده‏هاى فکرى و اجتماعى امام را مى‏شود روشن کرد و تابش این خورشید را که قرن‏هاست بر سرزمین ما تابیده و درست نتوانسته‏ایم از نورش بهره بگیریم مى‏توان به هر سوى گیتى رسانید.
اقیانوس زمان هر روز آماده‏تر مى‏شود که ما صخره‏هاى بزرگى از دامنه شخصیت کوه آساى على بر داریم و در آن افکنیم و موجش را به دورترین ساحل‏هاى زندگى برسانیم و مردى را بشناسانیم که از نظر علم، تا آنجا افکار را جهش مى‏دهد که در ضمن اشاره به «انشعاب علوم» حتى روى آشیانه‏شناسى پرندگان تکیه مى‏کند و اصول فلسفه‏هاى مهم را پى مى‏ریزد و در حقوق و علوم الاجتماع، حقایقى ژرف و در عدالت و داورى و مساوات، اصولى عمیق پیشنهاد کرده خود بدان‏ها عمل مى‏کند. از بینوایان سخن مى‏گوید و با آنان مى‏نشیند و کنار دیوارهاى درد چهره زاغه‏ها مى‏ایستد و خود را به جاى زاغه نشینان مى‏گذارد.
همدوش یک فرد بسیار معمولى جامعه کار مى‏کند، به طورى که براى هر سوسیالیست منصف مای? حیرت است. رئیس اسلام و فرمانرواى پهناورترین امپراطورى‏ها و براى چند نخل مردى یهودى آبیارى کردن و دستمزد گرفتن و به بینوا دادن… عجیب است!…
اینها همه شگفتى‏هاى این شعله جاوید و واقعیت نامتنهاهى است.

code

نسخه مناسب چاپ