من در این گفتار در پى آنم که زیرساز زندگى على (ع) و اهمیت بحث در آن باره را تا حدى روشن کنم و فلسفه لزوم توجه به طرز فکر و عمل امام را اگر امکانات بگذارند بر ملا سازم، تا اجتماع ببیند که اگر هر صبح همراه نشریات یومیه، یک کتاب هم در زندگى على به دست مردم بدهد زیاد نیست، بلکه تنها راه زنده نگه داشتن نوامیس ارزشمند زندگى همین است و بس، که زندگى على روش و اجتماعى على پسند بسازیم، و در این راه اگر نیروى شورانگیز ولاى على و معنویت خلاق تشیع و نشاط سازنده طبقه جوان به همگامى برخیزند، به رسیدن به مقصود، امیدها خواهیم داشت و دیگر گناه یأس مرتکب نخواهیم گشت.
پس اکنون، منظور این نوشته نشان دادن موقعیت تربیتى على است در تاریخ انسان و هم نمایاندن فلسفه پیگیرى از این رشته بحث و گفتگو که مخصوصاً نگارنده این صفحات در زندگى خویش زیاد بدان اهتمام ورزیده است و یقین است که در این گفتار از من توقع داشته نشده که درباره عظمت ذاتى و شخصیت على سخن سر کنم و حتى از آن بیکرانه بحر قسمت یک روزهاى در کوزه ریزم، چه این کار از بزرگانى همچون ابن سینا و نصیرالدین طوسى بر نیامد که با کلماتى کوتاه دهشت زدگى خود را در برابر این عظمت بتوان عظمت نشان دادند و مبهوت به دیواره تاریخ تکیه کردند.
چون واقعیت على همچون واقعیت اسرار بزرگ است که هر چه انسان بدانها نزدیک شود و بکاود و پى برد، بیشتر مرعوب مىشود و از زبان مىافتد.
درباره شخصیت و عظمت على همین بس که انسان هر چند هم پر مطالعه و دانش اندوخته باشد به اشارهاى بگذرد، زیرا بعد شناسایى على بعد مطالعه و دانش ها و مقیاس هاى بشرى نیست.
آن کس که در دریایى بى ساحل و کبود دست و پا مىزند و خورشید را مىنگرد که از سمتى از آب طلوع مىکند و از سمت دیگر در آب فرو مىرود درباره این دریا، چه بگوید؟ جز این که همین قدر بفهماند که در دریا افتادهام و در دامن امواج کوه پیکر این دریا خارهاى گران خاشهاى بیش نیست.
على همان بیکران دریایى است که خورشید همه ارزشهاى زندگى و احساس و شعر انسانى از سویى از آن مىدمد و از سویى در آن غروب مىکند و گنجایش سطح هستى على است که مىتواند تمام فروغهاى ارزیابى شده وجود را بگیرد و از خود متجلى سازد، انسان در این دریا افتاده چه بگوید؟ جز این که بگوید من هم دستخوش امواج این دریا شدهام.عشق همیشه از رسیدن به زیبایی هاى عظمت بار و پر غرور سرچشمه مىگیرد و تا ممکن گردد درباره آن زیباییها گفتگو و تفسیر شود ولو در حدیث دیگران، چنان مىشود، ولى همین که از حد تعریف گذشت زبان بسته مىشود و چشم دل باز، و عشق در عمق روح ریشه مىدواند و هر دم بر تجلیات و دامنگیرىهایش افزوده مىگردد.
کم کم غبار و خاکسترى نمىماند و آتش گل انداخته عشق مىسوزد و مىسوزاند و بى سر و سامان مىکند. عاشقان دیگر سر و سامان نمىدانند.واقعیت متجلى على در همه مظاهر زیبایی هاى عظمت پیوند: احساس، نفوذ، دید، عدالت، تقوا، شجاعت، رادى، بزرگى، سخاوت، اصالت احساس وظیفه، انسان دوستى بیکران، حقوقشناسى باریک، یتیم نوازى و زاغه جویى، پیریزى فلسفههاى عمیق، محبت و شور زندگى، ایثار، نیایش و عبادت از گنجایش بدر، ولایت مطلق و نفوذ در روح عالم و تسلط بر ملکوت ماهیات به اذن و اراده خدا، روشن اندیشان را وا داشت، که نه تنها على را پیشواى خود بدانند بلکه به او عشق بورزند، او را بزرگ دارند و بزرگ، آنگونه که انسانها هماهنگ شوند و انسانى را بزرگ دارند، براى انسانیت، براى حق… براى حقیقت جاودان… براى آن فروغ مطلق و
بى انتهایى که از مرزهاى اندیشه مىگذرد.
آنان که به درستى شناختند که باید به فکر انسان باشند، آنان که فهمیدند که باید صخره مانند تکیه گاه پیکرهاى واقع شوند که در پرتو شخصیتش کوچکترین پدیده حقوقى پایمال نگردد و تعلیماتش زندگى سازد و زندگىهاى مرگ گونه را خراب کند، آنان که دانستند که باید بکوشند تا یک روز، در یک اجتماع، یک طفل یتیم، حتى از یک حق خود هم محروم نماند و آنان که به اسنان و ارزش انسان ایمان آوردند، رفتند که على را یارى کنند و طنین تکان دهنده این نداى حماسى را همه جا برسانند و همراه نور خورشید به هر کرانهاش بریزند.
این حقیقت ها بود که عشقى خون فرجام و محبتى دامنگیر آفرید و براى اینها واین وظیفه بزرگ انسانى بود که انسان هاى بزرگى همچون:
سلمان فارسى، اباذر غفارى، مقداد کندى، محمد بن ابى بکر، عبدالله بن مسعود، سعد بن عباده، قیس بن سعد، مالک استر نخعى، سعید بن قیس همدانى، هاشم مرقال، کمیل بن زیاد، حجر بن عدى، عمرو بن حمق خزاعى، میثم تمار، رشید هجرى، سعید بن جبیر، عبدالله بن عفیف، سلیمان بن صرد خزاعى، عبدالله بن سعید آزدى، محمد ابن ابى عمیر، ابن سکیت و صدها نفر دیگر رفتند وبه جرم على دوستى (که در واقع همان انسان دوستى مطلق بود، چه بگفته روسو: دوستى انسانیت جز دوستى على نیست) سوختند و نابود شدند و خاکستر گرم خود رابر ارواح پاشیدند…
اینها بود که رفتند و تاریخ علىشناسى و تشیع را با خون آزادگان نوشتند و شهداى عظیم کربلا سرود پیروزى خونرنگ خود را در خیمه تاریخ نواختند و بزرگترین سرمشق را به آزدیخواهان و مصلحان دادند.اینها بود که سادات حسنى و حسینى هر دم در هر گوشه خروج کردند. و زندگى خود را با
تند رنگ خون زینت دادند و اولاد على و فاطمه لاى دیوارها گذارده مىشدند و در ساختمان یک شهر اسلامى کار استوانه را به دوش مىگرفتند، و ابو الفرج اصفهانى کتاب «مقاتل الطالبیین» را نوشت.
اینها بود که جوانان شیعه مذهب غیور که آتش عشق على مشتعلشان ساخته بود، در کوچهها و خیابان هاى کوفه حرکت مىکردند و پرچم هاى خونین خود را در میان نخلستان ها مىگرداندند و با شعار شور آور «یا منصور امت» هیجان خلق مىکردند.
اینها بود که اصحاب بزرگوار ائمه با چه خون جگرها و دردها و مشقتها، تعلیمات شیعه را نشر مىدادند، عقیده شناسان و حقوقدانان بزرگ تربیت مىشدند و امام صادق ۴۰۰۰ تن را تربیت مىکرد و جابر بن حیان پدر شیمى را پرورش مىداد.
اینها بود که دانشمند بزرگ ابوریحان بیرونى در کتاب «الاثار الباقیه» عید غدیر را از بزرگترین اعیاد همگانى اسلامى شمرد…
وضیاء الدین مقبلى عالم متبحر اهل سنت، پس از ذکر اسناد حدیث غدیر، گفت:
«فان لم یکن هذا معلوماً فما فى الدین معلوم»
اگر این حدیث، دانسته و ثابت نباشد پس در اسلام هیچ دانسته و ثابتى نیست.
حافظ ابو العلاء همدانى گفت: «اروى هذا الحدیث بمائتین و خمسین طریقاً: من این حدیث (غدیر) را با دویست و پنجاه سند نقل مىکنم».
اینها بود که دانشمندان و محدثان بزرگ اهل سنت، فضایل و مناقب على را در کتب خود نوشتند و در سراسر ممالک نشر شد و بازگو گشت و نفوذ کرد و پرورش داد و حتى حقیقت غدیر را که یکى از ریشههاى استدلالى و دینى و الهى تشیع است و بس مهم و قاطع، گروههاى فراوانى از علماى فنى سنت د رکتابهاى معتبر و معتمد خود، حتى در چند «صحیح» نقل کردند…
اینها بود که پیوسته کتاب على «نهج البلاغه» همچون مشعل جاودان افروخته، روى پایه افکار و احساسات اجتماعات قرار داشت و همواره نیز قرار دارد و بیش از صد شرح و تفسیر بر آن نوشته شده و به دهها زبان ، همه یا قسمت هایى از آن گردانده شده است و از شرحهایش یکى شرح شیخ محمد عبده (حکیم و مفتى بزرگ مصر و از پیشوایان حرکتهاى علمى و اجتماعى اخیر آن کشور) است که بواسطه تأثیرات سید جمال الدین و همکارى با او، بیشتر بحقایق تشیع و کلام على (ع) پى برد و بر آن شرح نوشتن و آن کتاب را در همه مصر و بلاد اسلامى عرب پهن کرد و در آغاز شرحش گفت:
«من در مطالعه این کتاب از فصلى به فصل دیگر مىرسیدم و حس مىکردم که پردههاى سخن عوض مىشود و آموزشگاه هاى پند و حکمت؛ تغییر مىیابد و گاهى خودم را در جهانى مىیافتم که ارواح بلند معانى با زیور عبارت تابناک، آن را آباد ساخته است.
ابن معانى بلند پیرامون روانهاى پاک و دلهاى روشن مىگردد تا بدانها الهام رستگارى بخشد و به مقصد عالی یى که دارند برساند و از لغزش گاهها دورشان کرده به شاهراه محکم فضیلت و کمال بکشاند. و گاه مىیافتم که عقلى نورانى که هیچ شباهتى با اجسام ندارد از عالم الوهیت جدا گشته و به روح انسانى اتصال یافته او را از لابهلاى پردههاى طبیعت بیرون آورده و تا سرا پرده ملکوت اعلى بالا برده است و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرینش رسانده است…» .
از ترجمههاى نهج البلاغه یکى اثر مرحوم جواد فاضل است که بارها به نام «سخنان على» به چاپ رسیده است. من به طبقه جوان یکسر، توصیه مىکنم که این کتاب را بگیرند و همیشه داشته باشند و در هر شبانه روز ولو مقدار کمى از آن بخوانند حتى آن جوانان که خود را از دین کنار مىکشند (در صورتى که به اصول شریف انسانیت پاى بند باشند) پذیرفتن این توصیه مهرآمیز چندان زحمتى ندارد. بروند و با على آشنا شوند و به همین که از او نامى بشنوند، بس نکنند، تا بنگرند که اگر دین همانست که على داشته و بدان مىخوانده، باید دین داشت و باید به استوارى در دین سر بلند بود… و باید در تمام فراز و نشیب هاى زندگى از
فروغ هاى این مرد جاودان هدایت جست.
اینها بود که حتى از غیر مسلمین دهها نویسنده و فیلسوف و ادیب بزرگ در سراسر جهان درباره عظمت على (ع) مقالهها و کتاب هاى مختصر و مفصل نوشتند و کسانى مانند بارون کارادیفو، توماس کارلایل، جبران خلیل جبران، امین نخله، نرسیسان، گابریل انگیزى، جورج جرداق، بولس سلامه، میخائیل نعیمه، فؤاد جرداق و… در تجلیل امام سخنها گفتند، و از آن میان کارلایل انگلیسى گفت: «… و امام على جز این ما را گنجایش ندارد که او را دوست بداریم و بدو عشق بورزیم» و نرسیسان فاضل مسیحى گفت: «اگر این خطیب بزرگ در عصر ما، هماکنون بر منبر کوفه پا مىنهاد، مىدیدید که مسجد کوفه با آن پهناوریش از شاپوهاى اروپائیان موج مىزد، مىآمدند تا از دریاى سر ریز دانش او روحاشان را سیراب سازند»…
اینها بو دکه شبلى شمیل دوست بخنز و طبیعیدان معروف گفت: «الامام على بن ابى طالب عظیم العظماء، نسخة مفردة لم یرلها الشرق و لا الغرب صورة طبق الاصل، لا قدیماً و لا حدیثاً».
اینها بود که بولس سلامه بیروتى حقوقدان مسیحى در اثر ادبى و بدیع خود سرود: «شب هایى که بیدار بوده با درد و رنج مىگذراندم، افکار و تخیلاتم مرا به گذشته کشانده و شهید بزرگ امام على و سپس امام حسین به یاد من مىآمدند، یک بار براى مدتى طولانى گریستم و سپس شعر «على و حسین» را نوشتم .
آرى من من یک مسیحى هستم ولى دیده باز دارم و تنگ بین نیستم. من یک مسیحى هستم که درباره شخصیت بزرگى صحبت مىکنم که مسلمانان درباره او مىگویند خدا از او راضى است، صفا با اوست و شاید هم خدا به او احترام بگذارد، و مسیحیان در اجتماعات خود از وى سخن گفته و از تعلیمات او سرمشق مىگیرند و دینداریش را پیروى مىنمایند .از آنجا که در آیینه تاریخ، مردم پاک و نفس کش بخوبى نمایان هستند مىتوان على را بزرگتر از همه آنها شناخت… او بطورى از وضع رقت بار یتیمان و فقیران متأثر و غمگین مىگشت که حالت و حشتناکى بخود مىگرفت…
اى داماد پیغمبر! شخصیت تو مرتفعتر از مدار ستارگان است. این از خصایص نور است که پاک و منزه باقى مانده، گرد و غبار نمىتواند آن را لکهدار و کثیف کند. آن کس که از حیث شخصیت، ثروتمند و غنى است هرگز نمىتواند فقیر باشد، نجابت و شرافت او با غم دیگران عالیتر و بزرگتر شده است، شهید راه دیندارى و ایمان با لبخند رضایت درد و مشقت را مىپذیرد. اى استاد ادب و سخن! شیوه گفتار تو مانند اقیانوسى است که در عرصه پهناور آن روحها به هم مىرسند و به یکدیگر مىپیوندند…» .
و همین مواریث معنوى و وارستگی هاى عمیق و فضیلت هاى بزرگ شیعه مذهبان آزاد الهى بود که همه جا در روحانیون واقعى این ملت نموده مىگشت و شخصیت هاى بزرگ را تحت تأثیرى عجیب قرار مىداد که در اینجا حتى مجال اشاره بدانها را هم نمىیابیم، جز این که سخنى از فیلسوف فریکه و متفکر اجتماعى مسحیى «امین الریحانى» که از پیشوایان تجدد شرق است نقل کنیم.
وى مىگوید: «به عزم ملاقات سید حسن صدر به کاظمین رفتم. وى مرد تنومند چهار شانه بلند بالا وخوش اخلاق و خوش برخوردى است، با پیشانى بلند و ریش انبوه سفید و بازوهاى قوى، عمامه سیاه بزرگى بر سر دارد و پیراهنى سینه گشاده در بر، با آستینهاى فراخ که بازوهاى او در وقت صحبت از آن نمایان مىشد. در تمام سیاحتم در بلاد عرب هیچ کس را به خاطر ندارم دیده باشم که صورت پیغمبران را آنطور که تاریخ و شعرا وصف کرده و نقاشان براى ما مصور کردهاند، در مقابل چشم من مجسم کند مثل این مرد شیعى بزرگ. چقدر مستحسن است سادگى اطوار و خشونت زندگى او، وقتى که من داخل خانه او مىشوم ابتدا خیال مىکردم داخل خانه یکى از خدمه او مىشدم که به منزل او راه دارد.
وقتى که او را دیدم روى حصیرى نشسته در اتاقى که جز آن حصیر و چند پشتى، هیچ اثاثیه دیگرى نداشت، و چون قبلاً مسبوق بودم که او بیش از دو میلیون اتباع و مقلد دارد و میلیونها روپیه از هند و ایران براى صرف در وجوه بر براى او فرستاده مىشود و او با وجود همه اینها در کمال سادگى و زهد زندگى مىکند و یک روپیه از آنها را هم در غیر وجوه معینه استعمال نمىکند، این مرد فوقالعاده در چشمم بزرگ آمد و آرزو کردم که کاش بین رؤساى روحانى ما که با جامههاى ارغوانى گردش مىکنند و در اعمالشان جز کار خیر چیزى کمبود ندارد، چند نفرى نظیر این مرد پیدا مىشد….»
و این فدائیان على بودند که همه جا شورانگیزترین حماسه زندگى را بپا مىکردند. به گفته آقاى حکیم الهى: «هزار و چند سال است که به نام او میلیون ها نفر – به هر نامى که مىخواهید بنامید – خود را فدا کرده و با طیب خاطر و اراده شخصى در راه او بذل جان و مال مىکنند که در کمترین شخصیت تاریخى آن را مىشود یافت. و از آن گذشته صدها و هزاران نفر را که همین آنسیکلوپدیا داراى شخصیت تاریخى و داراى قیافه تاریخى ذکر کرده است. چه از سلاطین و چه از فلاسفه و ادبا، همه کسانى هستند که خود را فدائى على دانسته و به عظمت او معتقد بوده و مباهات داشتهاند.
اینها همه نیروهایى بودند که به هم مىپیوستند و از خلال قرون و اعصار غبار گذشت زمان را پس مىزدند و هر بامداد و غروب چهره خروشناک على را با همان ابهت تربیتیش از میان تند نقش شفق نشان مىدادند و به این امید نیرو بخش که زاویههاى دید على نسبت به انسان و ارزش انسان روشن گردد، به فعالیت پیگیر خویش ادامه مىدادند… .
اکنون با استمداد از معلومات مختلف بشر امروز، پدیدههاى فکرى و اجتماعى امام را مىشود روشن کرد و تابش این خورشید را که قرنهاست بر سرزمین ما تابیده و درست نتوانستهایم از نورش بهره بگیریم مىتوان به هر سوى گیتى رسانید.
اقیانوس زمان هر روز آمادهتر مىشود که ما صخرههاى بزرگى از دامنه شخصیت کوه آساى على بر داریم و در آن افکنیم و موجش را به دورترین ساحلهاى زندگى برسانیم و مردى را بشناسانیم که از نظر علم، تا آنجا افکار را جهش مىدهد که در ضمن اشاره به «انشعاب علوم» حتى روى آشیانهشناسى پرندگان تکیه مىکند و اصول فلسفههاى مهم را پى مىریزد و در حقوق و علوم الاجتماع، حقایقى ژرف و در عدالت و داورى و مساوات، اصولى عمیق پیشنهاد کرده خود بدانها عمل مىکند. از بینوایان سخن مىگوید و با آنان مىنشیند و کنار دیوارهاى درد چهره زاغهها مىایستد و خود را به جاى زاغه نشینان مىگذارد.
همدوش یک فرد بسیار معمولى جامعه کار مىکند، به طورى که براى هر سوسیالیست منصف مای? حیرت است. رئیس اسلام و فرمانرواى پهناورترین امپراطورىها و براى چند نخل مردى یهودى آبیارى کردن و دستمزد گرفتن و به بینوا دادن… عجیب است!…
اینها همه شگفتىهاى این شعله جاوید و واقعیت نامتنهاهى است.
code