روش سخنورى على(ع)
جرج جرداق - ترجمه محمدرضا انصارى - بخش دوم و پایانی
 

[علی(ع)] در بخش دوم خطبه، غیرت شنوندگان و قدرت و مردانگى هر عربى را در زمینه احترام زن، مورد توجه قرار مى‏دهد. او مى‏داند بین اعراب کسانى هستند که به خاطر حفظ شخصیت و احترام زن از جان خود مى‏گذرند؛ از این‏رو آنان را سخت سرزنش مى‏کند که چرا در برابر جنگجویانى که به یک زن تجاوز کرده و به‏سلامت بازگشته‏اند و به هیچ‏یک زخمى نرسیده و خونى از آنان ریخته نشده، ساکت نشسته‏اند!
آنگاه وحشت و حیرتى را که براثر این کار عجیب در او به‏وجود آمده، ابراز مى‏دارد؛ زیرا دشمنان وى به باطل چنگ زده و از آن پشتیبانى مى‏کنند و تبهکارى را پیشه خود ساخته و به شهر انبار هجوم مى‏برند، در حالى که پیروان او از حمایت حق دست برداشته و باعث ضعف و شکست آن مى‏گردند!
طبیعى است امام در چنین موردى خشمناک مى‏گردد و سخنانش که حاکى از خشم درونى ‏او مى‏باشد، توأم با تندى و حرارت، در ضمن جملاتى مسجع و کوتاه بروز مى‏کند: «واى بر شما! شما آماج تیر آنان قرار گرفته‏اید: به شما یورش مى‏برند و حمله نمى‏کنید؛ با شما مى‏جنگند و نمى‏جنگید؛ و معصیت خدا را مى‏کنند و شما خشنود هستید!»
گاهى احساسات على تحریک مى‏شود و به صورت قطعاتى بروز مى‏کنند که بعضى با بعض دیگر مزاحمت دارند، در چهره این جملات کوتاه و پى در پى: «هرگز ناتوان نشدم و نترسیدم، و خیانت نکردم و سستى ننمودم!» گاهى هم این احساسات از ناحیه یک درد درونى محرک گرم مى‏شود و جمعیتى را که على‏خیرخواه آنان است، در حالى که خودشان براثر غفلت و سستى اراده خیرخواه خود نیستند، با این جمله انقلابى و توأم با خشم، مورد خطاب قرار داده، مى‏گوید: «چه شده است شما را؟ مى‏بینم بیدارید، اما در خوابید، و حاضرید اما غائبید، و شنوا هستید، اما کرید، و سخن مى‏گویید اما لالید؟»
شرایط سخنورى
در عهد جاهلیت و اسلام به‌ویژه در عصر پیامبر و خلفاى راشدین، گویندگان زیادى وجود داشتند و ازآنجا که به سخنرانی‌ها نیاز شدیدى داشتند، با روش سخنورى، به صورت‌هاى گوناگون ادبى، کاملا آشنا بودند؛ اما در عهد پیامبر، همه معتقدند که بزرگترین سخنور آن زمان، پیامبراسلام بود و در عصر خلفاى راشدین و به طور کلى در اعصار بعدى، هیچ‏کس در سخنورى به پایه على‏بن ابیطالب نرسیده است.
گفتار ساده و بیان نیرومند على که از عناصر طبع و صناعت تشکیل مى‏شد، از ارکان شخصیت او به شمار مى‏رفت. گذشته از این، خداوند وسایل کامل دیگرى که از شرایط سخنورى محسوب مى‏شود، براى او آماده کرده بود؛ زیرا خداوند به سبب فطرت سالم، سلیقه رفیع و بلاغت جذاب به او امتیاز خاصى داده بود؛ همان‌طور که به واسطه ذخایر علمى، او را از همگنانش جدا مى‏ساخت و همچنین به خاطر برهان استوار و نیروى اقناع و نبوغ بى‏مانندش در بدیهه‏گویى، او را بر دیگران برترى داده بود.
علاوه بر این، من راستى نامحدود او را که در هر خطبه مؤثرى‏ضرورى مى‏باشد، به اینها اضافه مى‏کنم. چنان که تجربه‏هاى تلخ فراوان وى را که در زمینه اخلاق و طبایع مردم و صفات اجتماع و عوامل جنبش‏هاى‏اجتماعى براى عقل نیرومندش کشف مى‏شد، نباید فراموش کرد. گذشته از اینها، آن اعتقاد محکم و تزلزل‏ناپذیر، و آن درد عمیقى که با محبت و پاکدلى و سلامت وجدان و عظمت هدف آمیخته بود، از امتیازات وى به شمار مى‏رفت.
راستى صرف‏نظر از على و عده محدود دیگرى، مشکل است بتوانیم در میان شخصیت‏هاى تاریخى، کسى را که جامع این شرایط باشد و به عنوان سخنگوى نمونه معرفى شده باشد، پیدا کنیم. کافى‏است این شرایط را در نظر بگیرید، آنگاه نظرى به گویندگان معروف شرق و غرب بیفکنید تا بدانید گفته ما صحیح است و هیچ‏گونه اغراقى در آن وجود ندارد.
پسر ابوطالب بالاى منبر، خوددار و متین بود و به گفتار درست و به خویشتن کاملا اطمینان داشت. هوش او نیرومند و درکش به‏ حدى سریع بود که بر افکار مردم و خواسته‏هاى جمعیت تسلط داشت. روح او چنان از حریت و انسانیت و فضیلت سرشار بود که وقتى زبان سحرآمیزش به آنچه در دل داشت گویا مى‏شد، مردم به‏خوبى احساس مى‏کردند که على فضایل خواب‌رفته و احساسات خاموش آنان را تحریک مى‏کند.
سخن‏سازى على(ع) را باید اساس بلاغت عرب دانست. ابوهلال عسکرى نویسنده کتاب «الصناعتین» مى‏گوید: تنها ایراد معانى مهم نیست، بلکه زیبایى، صفا و پاکى لفظ که توأم با صحت ترکیب و اسلوب باشد و از بار سنگین نظم و تألیف، خالى باشد، نیز شرط است.
بعضى از این الفاظ به قدرى فصیح است که گویا دامن‌هاى ارغوانى را با غرور و خودخواهى مى‏کشاند. برخى از آنها مانند سربازانى که در زمین پهناورى یورش مى‏برند، غرّان و بعضى دیگر مانند شمشیر، دولبه هستند. برخى دیگر مانند نقاب ضخیم، روى بعضى‏احساسات قرار مى‏گیرند تا تندى آن را پوشانده و از شدتش بکاهند. بعضى دیگر مانند تبسم آسمان در شبهاى زمستانى، لبخند مى‏زنند. بعضى چون تازیانه کار مى‏کنند و برخى مانند چشمه زلال جارى مى‏گردند. تمام اینها با مفردات و تعبیراتى که در خطبه‏هاى على‏است، تطبیق مى‏کند.
گذشته از این، خطبه از نظر نویسنده کتاب «الصناعتین» در صورتى زیباست که به این صفات لفظى نقش پذیرد، پس آیا مانند خطبه‏هاى‏پسر ابوطالب که هیجان صفات لفظى را به هیجان و نیرو و عظمت معنى ضمیمه مى‏کند، چگونه است؟ اینک به قسمتى کوتاه از مطالبى که در جلد سوم کتابم «امام‏على، نداى عدالت انسانى» در زمینه بیان امام به‏ویژه در خطبه‏هایش، نوشته‏ام توجه کنید:
نهج‏البلاغه از اندیشه و خیال و عاطفه نشانه‏هایى دارد. تا هنگامى که انسان باقى است و از خیال و عاطفه و اندیشه برخوردار است، این نشانه‏ها نیز با ذوق هنرى‏بلندى، بستگى خواهد داشت. نهج‏البلاغه با نشانه‏هاى خود ارتباط خاصى دارد و با درک بلند و دورى که توأم با حرارت واقع و علاقه به شناخت ماوراى این حقیقت است، جارى مى‏گردد. مجموعه‏اى‏ است که میان زیبایى موضوع و زیبایى بیان جمع مى‏کند تا تعبیر و مفهوم و به عبارت دیگر صورت و معنى مانند آتش و حرارت، و خورشید و نور، و هوا با هوا، با یکدیگر متحد گردند. آنگاه شما در برابر آن مانند کسى هستید که در مقابل سیل خروشانى قرار گرفته یا با دریاى مواج و طوفان شدیدى روبرو شده است، یا مانند کسى هستید که در برابر یک پدیده طبیعى قرار گرفته است؛ پدیده‏اى که براساس وحدت استوار است و هیچ‏گونه پراکندگى در عناصر آن ایجاد نمى‏کند مگر آنکه وجود عناصر را محو کند و آن را به سوى نیستى‏سوق دهد!
بیانى است که اگر به ملامت زبان بگشاید، زبان تندبادها را تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد! و اگر فساد و فسادگران را تهدید کند، کوههاى آتشفشان را توأم با سر و صدا و روشنایی‌ها از هم مى‏پاشد، و اگر به سخن باز شود، عقلها و احساسات را مخاطب قرار داده و هر درى را به روى هر برهانى غیر از برهان خود مى‏بندد! و اگر به اندیشه فراخواند، ریشه درک و اندیشه را در شما به‏وجود مى‏آورد و شما را به آنجا که اراده دارد، روانه مى‏کند و به راستى شما را به جهان هستى مى‏پیوندد و تمام نیروها را در شما به منظور اکتشاف، یکى مى‏سازد.
بیان مزبور اگر شما را محترم بشمارد، به مهر پدر و منطق پدرى پى مى‏برید و وفاى راستین انسانى و حرارت محبت بى‏پایان را درک خواهید کرد؛ اما اگر از زیبایى ‏وجود و جمال آفرینش و کمالات هستى، براى ‏شما سخن بگوید، با ستارگان آسمان بر صفحه دل شما مى‏نویسد! بیانى است که از بلاغت و تنزیل بهره فراوانى گرفته است. بیانى است که با اسباب بیان عرب، در گذشته و آینده بستگى دارد. حتى بعضى‏درباره سخنان وى گفته‏اند: «فروتر از کلام خدا و فراتر از کلام مخلوق است!»
تمام خطبه‏هاى على با برهان‌هاى ذاتى آبیارى ‏مى‏شود، تاآنجا که گویا معانى و تعبیرات خطبه‏ها، پدیده‌هاى زمان او و عین افکار و خیالاتش مى‏باشد؛ پدیده‏هایى که مانند شعله آتش کوره در زیر باد شمال در قلبش شعله مى‏کشد. گاه با یک درک سرشار و بیان بى‏اندازه زیبا، بدون مقدمه ایراد سخن مى‏کند.
آرى، سخنان بدیهه على چنین بود. این سخنان از نظر درستى، عمق اندیشه وهنرى بودن تعبیر، از نیرومندترین سخنان بدیهه به شمار مى‏رفت، تا آنجا که کلامى که از دو لب او صادر مى‏شد، به ‏عنوان یک مَثَل متداول تلقى مى‏گردید. یکى از سخنان زیباى بدیهه او سخنى است که آن را به مردى که حضرت را به زبان مى‏ستود، اما در واقع وى را متهم مى‏دانست، گفته است: «من از آنچه تو با زبان مى‏گویى، فروتر و از آنچه در دل ‏دارى، فراترم!»
هنگامى که تصمیم گرفته بود براى موضوع مهمى که پیروانش در آن تردید داشتند و از وى پشتیبانى نکردند، به تنهایى قیام کند، عده‏اى از پیروانش نزد او آمدند و درباره دشمن به حضرت عرضه داشتند: «یاامیرالمؤمنین، ما تو را از شر آنان مصون مى‏داریم.» على فورا در پاسخ گفت: «شما مرا از شر خود حفظ نمى‏کنید، چگونه از شر دیگران حفظ مى‏کنید؟ اگر مردم پیش‏از من، از ستم حکمرانان‏شان شکایت مى‏کردند، امروز من از ظلم رعیت خود شکایت دارم. گویا من پیرو، و آنان پیشوا هستند!»
روزى که پیروان معاویه، محمدبن ابى‏بکر را کشتند و خبر کشته شدنش به امام رسید، فرمود: «همانا اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان براى اوست؛ ولى آنان دشمنى کم کردند و ما دوستى از دست دادیم.»
از وى پرسیدند: «کدام‌یک برتر است: دادگرى یا بخشش؟» فرمود: «عدالت، چیزها را به ‏جاى خود مى‏گذارد و بخشش، آن را از جاى خود بیرون مى‏کند. دادگرى، نگهدارنده همگان است و بخشش، عطایى‏خصوصى است. بنابراین عدالت، شریف‏تر و برتر مى‏باشد.»
در وصف مؤمن به طور بدیهى فرمود: «مؤمن، شادى‏اش در چهره و اندوهش در دل است. سینه‏اش از هر چیزى گشاده‏تر و نفسش از هر چیزى‏ خوارتر است. برترى و بزرگوارى را خوش نمى‏دارد و از خودنمایى بدش مى‏آید. اندوه وى دراز و نگرانى‏اش دوراست. خاموشى‏اش زیاد است. وقتش مشغول است. سپاسگزار و شکیباست. طبیعتش نرم و خوى او هموار است!»
روزى نادان خیره‌سرى از او مشکلى پرسید؛ حضرت بى‏درنگ در پاسخ گفت: «به منظور فهمیدن و آموختن بپرس، و از روى خیره‏سرى چیزى سؤال مکن؛ زیرا نادانى که فراگیرندة ‏دانش است به دانشمند شباهت دارد، و دانشمندى که در بیراهه قدم نهد، به نادان خیره‏سر مى‏ماند!»
اسلوب سخنورى
خلاصه على ادیب بزرگى بود که براساس تماس با حیات و کشش اسلوب سخنورى، پرورش یافته بود. از این رو از اصالتى که در شخصیت ادیب ضرورى است و همچنین از فرهنگ ویژه‏اى که موجب رشد شخصیت و تمرکز اصالت است، برخوردار بود؛ اما درباره زبان، یعنى زبان عربى، مرشلوس در جلد اول کتابش (سفرى ‏به شرق) سخنى زیبا دارد. وى مى‏گوید: «در میان زبانها، زبان عربى غنى‏ترین و فصیح‏ترین زبانهاست و تأثیرش از همه بیشتر و زیباتر است. با ترکیب افعال خود، پرواز اندیشه را دنبال مى‏کند و آن را به دقت ترسیم مى‏نماید و با نغمه‏هاى صوتى خود، از نعره حیوانات، شرشر آبهاى فرارى، صداى بادها و غرش رعد تقلید مى‏کند.»
اصول و فروع این زبان، و زیبایى رنگها و سحرآمیز بودن بیان آن و به طور کلى تمام خصوصیاتى که مرشلوس به برخى از آنها اشاره کرده، همه به طور کامل در ادبیات على مشهود است. آرى، آن ادبى بود در خدمت انسان و تمدن!
* «بخشی از زیبایی‌های نهج‌البلاغه»
(کانون انتشارات محمدی)

نسخه مناسب چاپ