روایت دکتر صادق طباطبایی از
شهید مصطفی چمران
 

در سفری که آقای صدر به اروپا آمدند، توضیحاتی درباره مؤسسات مختلفی که دایر کرده بودند، دادند و اظهار داشتند برای مدیریت مؤسسه جبل عامل نیاز به نیروی انسانی دارند که هم کاروان و برخوردار از شأن علمی بالا باشد و هم در مدیریت تخصصی داشته و هم به لحاظ سیاسی و اجتماعی دارای انگیزه و دانش مذهبی باشد.
ما هم در میان دوستان ارزیابی کردیم و خصوصیات مورد نظر آقای صدر را در دکتر چمران یافتیم و به او اطلاع دادیم. ایشان به همراه همسر و بچه‌هایش سفری به آلمان کرد و به منزل ما آمد، (من در آن زمان در دانشگاه آخن بودم و هنوز فارغ التحصیل نشده بودم) و پس از آن به لبنان رفت. البته کمی طول کشید تا آقای صدر و دکتر چمران شیفته هم شدند. چمران به صورت موقت آمده بود تا اوضاع را بررسی کند و پس از آن به آمریکا برگردد و به کار خانواده‌اش سر و سامان دهد تا برای همیشه در لبنان بماند. او در آمریکا در دانشگاه برکلی موقعیت بسیار برجسته‌ای داشت و یکی از افتخارات علوم جدید در رشته الکترونیک و تحقیقات فضایی و از مغزهای متفکر «ناسا» به حساب می‌آمد. با این همه آمدن او به لبنان همان و ماندن ایشان در این کشور همان! یعنی حتی برای رسیدگی به کارهایش به آمریکا بازنگشت. از یکی از دوستان شنیدم که خانم دکتر چمران بعد از یکی دو ماه که در لبنان به سر برده بود. خوب یک زن آمریکایی بود، البته خیلی بزرگوار و نجیب، اما زندگی در جنوب لبنان با آن فقر برایش خیلی مشکل بود، به چمران گفته بود: «اینجا نمی‌شود زندگی کرد، بیا برگردیم، لااقل فکر این چهار تا بچه‌ات را بکن.» چمران گفته بود که من چطور می‌توانم این چهارصد، پانصد تا بچه‌ام را رها کنم و این چهار تا بچه را نگه دارم؟ اینها برای من فرقی ندارند. خانم ایشان برگشت به آمریکا ولی ایشان با وجود علاقه بسیار شدید به بچه‌هایش، در لبنان ماند.
مدیریت دکتر چمران و تلاش او در رشد و تربیت نوجوانان لبنانی خیلی مؤثر بود. ابتدا زبان عربی نمی‌دانست و به‌ویژه برای آموزش مطالب علمی مشکل داشت؛ اما خیلی زود زبان عربی را آموخت و بر امور مسلط شد.
ادامه همکاری شهید چمران با امام صدر
چمران ویژگی‌های اخلاقی ممتازی داشت. این خصوصیات به ندرت در افراد جمع می‌شود. او در عین حال که متخصص بود، معلم هم بود. هم اندیشمند بود هم تلاشگر. هم نظامی بود و روحیه سلحشوری داشت و هم عارف و مبلغ و مروج. خیلی هم عاطفی بود. یک بار به همراه او در بیروت بودم. حدود ساعت دو بعد از ظهر برگشتیم به صور. او سرحال و قبراق بود. البته از شب قبل کم خوابی داشت چون به خاطر احتمال حمله اسرائیل به نبطیه، آماده‌باش داده بودند. به مؤسسه آمدیم و ماشین را پارک کرد.
با همدیگر به طرف ایوانی که روبرویش حیاط مؤسسه و زمین ورزش بود آمدیم، در ایوان، فرزند چمران ـ جمال ـ دوید جلوی پدر و او را محکم بغل کرد. شاید این حالت ده پانزده ثانیه بیشتر طول نکشید که دیدم چمران یکدفعه جمال را گذاشت زمین و دوید به طرف راهرو و از پله‌ها بالا رفت.
من خیلی تعجب کردم. دنبالش رفتم، دیدم در دفتر کارش روی کاناپه نشسته و بلند گریه می‌کند. من به سر و شانه‌اش دست کشیدم و گفتم: «مصطفی چه شده؟» اشکش را پاک کرد و گفت: «صحنه‌ای دیدم که اگر تو دیده بودی، قدرت تحمل من را هم نداشتی. وقتی جمال را بغل کردم و بوسیدم، چشمم افتاد به یک پسر چهار سالة یتیم به نام بلال که آنجا پیش یک ستون ایستاده بود و با یک حسرتی به جمال نگاه می‌کرد. من این صحنه را که دیدم، شرمم آمد که چطور در حضور یک بچه یتیم به خودم اجازه دادم که پسرم را بغل کنم!» و نگران بود که چگونه از دل این بچه دربیاورد.
دکتر چمران به پسر کوچکش ـ جمال ـ بسیار علاقه داشت. پس از بازگشت خانواده‌اش به آمریکا. وقتی اسم جمال را می‌برد، گویی در دل چمران آتشی زبانه می‌کشید. یک روز در مؤسسه جبل عامل مشغول خوردن ناهار بودیم. من احساس کردم که چمران به فکر فرو رفته است. از این حالت‌ها زیاد داشت. ناگهان گفت: «جمال را بگیر!» آنگاه به خودش آمد، ولی اشک در چشمش جمع شده بود. از ما عذرخواهی کرد، اما معلوم بود در حالت عادی نیست. سه چهار ساعت بعد، نزدیک غروب از آمریکا خبر دادند که متأسفانه جمال داخل استخر افتاده و غرق شده است. هنگامی که به طرف استخر می‌رفته است، خانم دکتر چمران از بالکن او را می‌دیده، می‌گوید: «جمال را بگیرید!» آن لحظه که ما فریاد چمران را شنیدیم، در واقع فریاد همسرش بود که از دهان چمران خارج شده بود. گویا می‌دیده فرزندش در استخر می‌افتد. یکی دو ساعتی کنارش بودیم تا به لحاظ عاطفی او را آرام کنیم. اما او خیلی زود که واقعا جای تعجب داشت، به حالت عادی بازگشت و برنامه‌هایش را آغاز کرد.
برخی از دوستان شما گفته اند، زمانی که دکتر چمران به لبنان رفت، برخی از اطرافیان امام صدر مانع ایجاد روابط نزدیک بین ایشان و امام صدر می شوند به گونه ای که دکتر چمران تا حدی دچار یأس و ناامیدی شده بود.
بله! به یاد دارم آقای صادق قطب زاده با من تماس گرفت وگفت صادق عجله کن برو لبنان که مصطفی دچار مشکل شده و نتوانسته با آقای صدر ارتباط نزدیک برقرار کند. من هم بلافاصله به بیروت پرواز کردم. طبیعتاً چون من خواهرزاده امام صدر بودم، وقتی به لبنان سفر می کردم، جایی غیر از منزل دایی‌جان نمی رفتم. در آن سفر هم دکتر چمران را با خودم به منزل آقای صدر بردم و از آنجا بود که روابط امام موسی با دکتر چمران شکل گرفت و این روابط به قدری نزدیک شد که دکتر چمران پیش از شهادت در وصیتنامه‌ای که خطاب به امام موسی صدر نوشت، تمام احساسات خود را بیان داشت.
این وصیتنامه بسیار زیبا و جالب است. در بخشی از این متن می‌گوید: «وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می دارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی می‌دانم! او را وارث حسین می‌خوانم! کسی که رمز طائفه شیعه و افتخار آن، و نماینده هزار و چهارصد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت می کنم…»
از آنجا که دکتر چمران در مجموعه کادر آقای صدر فعالیت داشت، مورد حمله حاسدان و کینه‌توزان قرار داشت. پیش از اینکه دکتر چمران به لبنان بیاید و سرپرستی مؤسسه جبل عامل را عهده‌دار شود، آقای محمدصالح حسینی مسئول آنجا بود.
دوستان آقای صدر به ایشان تذکر داده بودند که این فرد با اینکه در تشکیلات متعلق به شما کار می‌کند و از شما حقوق می‌گیرد، اما اعتقادی به شما ندارد و علیه شما دیگران را تحریک می‌کند، و یا فلسطینی‌های مخالف شما را اینجا می‌آورد. آقای صدر تلاش می‌کردند مدارا کنند و می‌گفتند: «اگر کارش را خوب انجام دهد، مهم نیست اخلاص و اعتقاد به من نداشته باشد، مهم این است که این سازمان اداره شود.»

code

نسخه مناسب چاپ