اقبال، حلقه اتصال شریعتی و مطهری
دکتر محمد کوکب
 

مقدمه
اواخر خرداد سال ۱۳۵۶، دکتر علی شریعتی پس از ماهها حبس در سلول انفرادی زندان رژیم سفاک پهلوی، با گذرنامه دستکاری شده و در واقع با فریب دادن ساواک، از ایران به اروپا سفر کرد تا دور از وطن به مبارزات فکری سیاسی خود ادامه دهد؛ اما تقدیر چنین بود که در همان روزهای نخست هجرت، چشم بر جهان فانی فرو بندد و به دیار باقی برود.
امروز پس از چهل سال از درگذشت آن زنده‌یاد، بازخوانی افکارش ضروری به نظر می‌رسد؛ چرا که خواه ناخواه آثار به جا مانده از او اعم از سخنرانی‌ها، کتاب‌ها، مقالات، نامه‌ها و… بر ذهن و ضمیر نسل جوان ما تأثیر گذاشته و خواهد گذاشت. به تعبیر دیگر، دکتر شریعتی را نمی‌توان از تاریخ این سرزمین حذف نمود و اگر کسانی به‌حق نسبت به تفکرات او نقد جدی دارند، راه درست همان راهی است که خود وی در وصیتنامه‌اش به استاد محمدرضا حکیمی نشان داد و آن بازخوانی آثار و اصلاح نقاط ضعف آن است، و این همان رسالتی بود که استاد شهید آیت‌الله مطهری پس از درگذشت دکتر شریعتی احساس نمود و مترصد فرصتی مناسب بود تا این رسالت سترگ را به انجام رساند.
نگارنده در این نوشتار بر آن است تا با مروری گذرا بر پاره‌ای مواضع فکری دکتر شریعتی، به سهم خود گامی کوچک در این مسیر بردارد و امیدوار است که اندیشمندان و فرهیختگان این سرزمین با ترویج نقد عالمانه و مقرون به انصاف آثار بزرگان، به رونق بازار معرفت و تمییز کالای فرهنگی مرغوب از نامرغوب مدد رسانند. آنچه در این مقال بر ذهن مخاطب فهیم و فرزانه عرضه می‌گردد، نوعی مواجهة وفاق‌آمیز تفکر دکتر شریعتی با استاد مطهری با محوریت علامه اقبال لاهوری، متفکر آگاه و زمان‌شناس پاکستانی است.
انتخاب اقبال به عنوان محور بحث و گفتگو به این علت انجام شد که دکتر شریعتی و استاد مطهری هر دو علاقه و ارادت عجیبی به این شخصیت بزرگ جهان اسلام داشتند و درباره شخصیت علمی، مبارزات فکری سیاسی و تأثیر عمیق اصلاحات اجتماعی وی فراوان سخن گفته‌اند و به یک تعبیر، نوعی همذات‌پنداری با او داشته‌اند؛ بنابراین این دو بزرگوار آرمان‌ها و ایده‌آل‌های خود را در این شخصیت می‌دیده‌اند و با طرح افکار بلند اقبال، در واقع افکار و آرای خود را عرضه می‌داشته‌اند. این حقیقت، در کلام دکتر شریعتی این‌گونه تجلی یافته است: «اساساً هدف این نیست که در نهایت بفهمیم که علامه اقبال که بود و چه‌ها داشت؟ می‌خواهیم ببینیم که برای پاسخ گفتن به نیاز خویش در این عصر، از اقبال چه‌ها می‌توانیم گرفت؟»۱
یادآوری این نکته را نیز لازم می‌دانم که هرگز بر این باور نیستم که باید چشم بر اختلافات فکری بزرگانی همچون دکتر شریعتی و استاد مطهری فرو بست و ساده‌لوحانه از کنار آنها گذشت، بلکه به‌جد معتقدم که تنها راه حفظ مواریث فرهنگی در این حوزه، نقد علمی و انصاف در داوری است و البته که باید در جای خود به اختلافات فکری این بزرگان پرداخت و گوهر حقیقت را از غوطه‌ور شدن در دریای تضارب آرا و افکار گوناگون به چنگ آورد.
نکته پایانی در این مقدمه، اینکه نگارنده در این نوشتار به نقل مستقیم سخنان این دو بزرگوار بسنده کرده و هیچ دخل و تصرفی در آنها انجام نداده است و داوری نهایی را برعهده خواننده محترم نهاده است.

۱٫اقبال و تفکر غرب
دکتر شریعتی
«اقبال رفت به اروپا و به عنوان یک فیلسوف در اروپا تجلی کرد و مکتب‌های فلسفی اروپا را شناخت و شناساند و همه اقرار کردند که یک فیلسوف قرن بیستم است؛ اما تسلیم غرب نشد، غرب را تسخیر کرد و با یک اندیشه انتقادی و قدرت انتخاب در قرن بیستم و در تمدن غربی زیست. وی از آن مرتجعان و کهنه‌پرستانی نیست که بدون اینکه بشناسند، با هرچه نو است و با تمدن جدید و با غرب بدون جهت و سبب دشمنی می‌ورزند. همچنین مثل آنهایی نیست که بدون داشتن جرأت انتقاد و انتخاب، محو و مقلد غرب می‌شوند.»۲
استاد مطهری
«اقبال مردی است که از تحصیلات جدید بهره بسیار عالی داشته است. مردی است که دنیای اروپا او را به عنوان یک متفکر و دانشمند و صاحب‌نظر می‌شناسد. او کسی نیست که در گوشه هند منزوی شده و از دور شبحی از اروپا در نظرش مجسم شده باشد و بعد بخواهد انتقاداتی بکند… اقبالِ اروپا رفته و اروپا شناخته، آینده تمدن اروپا را بسیار شوم و خطرناک می‌داند.»۳

۲٫ بزرگترین موفقیت اقبال
دکتر شریعتی
«اقبال تنها کاری که کرده است ـ و این بزرگترین موفقیت اقبال به عنوان یک مسلمان در جامعه اسلامی قرن بیستم است ـ این است که توانسته است بر مبنای همه شناخت‌هایی که به یُمن فرهنگ غنی جدید و قدیم دارد، خود را براساس الگویی که مکتب اعتقادی او یعنی اسلام داده است بسازد… شخصیتی است که پس از متلاشی شدن شخصیت یک مسلمان تمام و شخصیت کامل اسلامی، دو مرتبه در قرن بیستم تجدید بنا شده است.»۴
استاد مطهری
«به همان نسبت که شخصیت‌های عظیم مفید هستند، تحریف شخصیت آنها مضر و گمراه‌کننده است. شخصیت‌ها کتاب‌اند، زیرا آموزنده‌اند. افکار و عقاید و احساسات و خواسته‌های آنها که منعکس می‌شود، خطوط این کتابهاست که نمایان می‌گردد. متأسفانه باید اقرار کنم که اقبال یک کتاب مقدس است؛ ولی کتاب مقدسی است که کم و بیش تحریف شده است و یا سعی می‌شود تحریف شود، توجهی به هدفها و ایده‌آل‌ها و هسته‌های اصلی افکار او نمی‌شود. او برای بشریت می‌اندیشید؛ ولی در کادر اسلام، و تنها چاره‌ای که برای نجات بشریت سراغ داشت، اسلام بود نه هیچ فلسفه و مکتب دیگر.»۵

۳٫ اقبال: ‌اقتباس آری، هضم شدن نه
دکتر شریعتی
«اقبال می‌گوید: ‌برخلاف متفکران مشکوکی که می‌گویند نمی‌توان علم و صنعت غربی را فراگرفت و فرهنگ و اخلاق و روابط اجتماعی و شیوه زندگی‌اش را کنار زد، نه تنها می‌توان چنین کاری کرد، بلکه باید چنین کنیم. پیام اقبال این است که مذهب را در خویش نیرو دهیم تا به قدرت او بر خویش تسلط یابیم و از قید تمایلات ضد انسانی و هوسهای جنایت‌آمیز و طمعها و ترسها و ضعفهای روح و خوی خویش رها شویم و به آزادی رسیم، و هم علم و تکنیک پیشرفته و منطق زندگی جهان غرب را بگیریم تا بر عالم تسلط یابیم و طبیعت را مسخّر خویش سازیم و به یاری این دو، بر فقر و ضعف و عوامل قاهر طبیعت چیره گردیم و با بی‌نیازی از خواست‌های مادی خویش که به دست علم و تکنیک جدید ممکن است، راه تکامل معنوی و حقیقت‌جویی و پیشرفت نوع انسانی را سبکبارتر و سرمایه‌دارتر ادامه دهیم.»۶
استاد مطهری
«استقلال فکری و حماسه داشتن، با اقتباس خوبی‌های علمی، فنی، هنری و غیره از دیگران منافات ندارد. چیزی که هست، باید در هاضمة خود هضم برد نه اینکه در هاضمه آنها هضم شد. نهرو سیاستمدار، لباس هندی خود را حفظ می‌کند و می‌خواهد بگوید من هندی هستم، هندی باید هندی بماند نه اینکه در هاضمه اروپایی هضم شود. اسلام گفته شخصیت‌باختن حرام است، مرعوب دیگران شدن حرام است، تقلید کورکورانه کردن حرام است، اعتقاد به این که ایرانی باید جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً فرنگی بشود، حرام است. به قول اقبال باید گِل کوزه ما به دست خودمان تهیه شود نه به دست دیگران. و باز به قول او: باید آهن باشیم تا نان داشته باشیم، نه به قول موسولینی: باید آهن داشته باشیم تا نان داشته باشیم. اقبال می‌گوید باید صلابت و حماسه داشته باشیم، موسولینی می‌گوید باید زور داشته باشیم.»۷

۴٫ اقبال و اشراق
دکتر شریعتی
«پیام اقبال این است که آتش خویش را در دلهایمان برافروزیم و روح ایمان و عرفان و آن عشق بزرگ انسان‌پرور را دوباره در جانهایمان مشتعل سازیم تا با روح هستی و معنی جان و راز طبیعت و هدف نهایی وجود آشناتر گردیم و در اوج قدرت و موفقیت و رفاه مادی و صنعتی، همچون اروپا به بن‌بست و پوچی و سیاه‌اندیشی و پریشانی ایمان و گمراهی اندیشه دچار نشویم.»۸
استاد مطهری
«از جمله مزایای اقبال این است که برخلاف سایر پرورش‌یافتگان فرهنگ غرب، شخصاً معنویت‌گراست و از بُعد روحی عرفانی و اشراقی نیرومندی برخوردار است. از این رو برای عبادت و ذکر و فکر و مراقبه و محاسبه‌النفس و بالاخره سیر و سلوک و معنویت و آنچه امروز آن را درون‌گرایی می‌خوانند و احیاناً تخطئه می‌نمایند، ارزش فراوان قائل است. اقبال احیای فکر دینی را بدون احیای معنویت اسلامی بی‌فایده می‌شمارد.»۹
۵٫ اقبال و بازگشت به خویش
دکتر شریعتی
«اقبال نابغه متفکری است که پس از سیدجمال، نهضت «بازگشت به خویش» را در میان این امت عظیم اسلامی ادامه داد. این بازگشت به خویش نه بدان معنی است که اخیراً رواج یافته و پس از آن غرب‌زدگی میمون‌وار، باز به این شرق‌زدگی و خودزدگی و جاهلیت‌گرایی مهوّع بازگشته‌ایم؛ احیای سنتهای بومی و محلی و بدوی و تظاهر به خرافات قومی و سنتهای پوسیده انحرافی و متحجر و عقب‌مانده ارتجاعی نیست. بازگشت به خویش، یعنی بازگشت به خویشتن اصیل انسانی و احیای ارزش‌های فرهنگی و فکری سازنده و مترقی و آگاهی‌بخش خود ما. بازگشت به خویش، یک نهضت عمیق و دشوار خودشناسی و خودسازی است؛ لازمه‌اش شناختن تمدن و فرهنگ اروپاست، شناختن دنیای امروز با همه زشتی‌ها و زیبایی‌هایش و نیز شناختن تاریخ تمدن و فرهنگ و ادب و مذهب و اصالت‌های انسان و عوامل انحطاط و ارتقاء تمدن و اجتماع ما و تفاهم با توده مردم و تجانس با متن جامعه و بالاخره احیای آنچه انحطاط در ما کشت و استعمار از ما برد و در میان ما نسخ کرد و قلب کرد.
برای ما «اسلام» یک ایدئولوژی تامّ و تمام است که جهان، انسان، رابطه انسان و جهان، فلسفه تاریخ و حقیقت زندگی، نظام اجتماعی و بنیاد معاش فردی و جمعی و شیوه زیستن و مکتب خود ساختن و شکل و محتوای روابط اجتماعی و انسانی و گروهی و بالاخره نظام ارزش‌های خویش را در آن می‌بینیم و براساس آن تعیین می‌کنیم و با این نگاه است که به تأمل و تماس و انتخاب در برابر این دنیا و این تمدن و این ایدئولوژی‌ها و جناح‌ها و جبهه‌ها که در برابرش قرار گرفته‌ایم، می‌ایستیم و به تجدید بنای انسانی و اجتماعی و فرهنگی و اعتقادی و سرنوشت تاریخی خویش آغاز می‌کنیم.»۱۰
استاد مطهری
«اقبال فلسفه‌ای دارد که آن را «فلسفه خودی» می‌نامد. او معتقد است که شرق اسلامی هویت واقعی خود را که هویت اسلامی است، از دست داده و باید آن را بازیابد. اقبال معتقد است جامعه مانند فرد احیاناً دچار تزلزل شخصیت و از دست دادن هویت می‌گردد، ایمان به خود را و حس احترام به ذات و کرامت ذات را از دست می‌دهد و یکسره سقوط می‌کند. او معتقد است «خود» این جامعه و «خویشتن» اصیل این جامعه و رکن رکین شخصیت این روح جمعی، اسلام و فرهنگ اسلامی است. نخستین کار لازمی که مصلحان باید انجام دهند بازگرداندن ایمان و اعتقاد این جامعه به «خود» واقعی او یعنی فرهنگ و معنویت اسلامی است.»۱۱

۶٫ اقبال و اصلاح یا انقلاب فرهنگی
دکتر شریعتی
«وقتی می‌گوییم اقبال مصلح است یا متفکران بزرگ بعد از سیدجمال به عنوان مصلحان قرن اخیر در دنیا معرفی شدند، به این عنوان نیست که آنها طرفدار تکامل تدریجی و اصلاح ظاهری جامعه بودند؛ نه، بلکه به یک معنی طرفدار انقلاب عمیق و ریشه‌دار بودند؛ انقلاب در اندیشیدن، در نگاه کردن، در احساس کردن، انقلاب ایدئولوژیک، انقلاب فرهنگی. اقبال و سیدجمال و کواکبی و محمد عبده و مردان بزرگی که در این صد سال اخیر شرق را تکان دادند، همه اساس اصلاحشان و به تعبیر بهتر انقلاب اصلاحی‌شان، بر اقرار و اعتراف به این اصل استوار است که می‌دانند امکان اصلاح فردی نیست… امکان ندارد وقتی زمان فاسد است و روابط اجتماعی فاسد است، فرهنگ و تربیت و مسیر حرکت روحی و سیاسی و اقتصادی جامعه رو به فساد است، بتوانیم امیدوار باشیم که انسانهای صالح داشته باشیم. چنین چیزی ممکن نیست. اقبال تکیه‌گاه اصلی‌اش را «دگرگونی ذهنی ـ روانی» وجدان انسانی ملتش انتخاب می‌کند، و آنها که عمل اجتماعی را تنها در اَشکال عمل بدنی یا عمل سیاسی منحصر نمی‌بینند، می‌توانند عمیقاً درک کنند که اساسی‌ترین عمل روشنفکر مسئول همین است.»۱۲
استاد مطهری
«اقبال لاهوری را قطعاً یک قهرمان اصلاح در جهان اسلام باید به شمار آورد که اندیشه‌های اصلاحی‌اش از مرز کشور خودش هم گذشت. از جمله مزایای اقبال این است که در ذهن خود درگیری‌هایی که محمد عبده گرفتار آنها بوده، داشته است؛ یعنی یافتن راه حلی که مسلمانان بدون آنکه پا روی حکم یا اصلی از اصول اسلام بگذارند، مشکلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی زمان خود را حل کنند. از این رو درباره مسائلی از قبیل اجتهاد، اجماع و امثال اینها زیاد می‌اندیشیده است. اقبال اجتهاد را موتور حرکت اسلام می‌شمارد. اقبال می‌گوید اسلام آنچه را که برای بشر پیشنهاد می‌کند چون پشتوانه‌اش ایمان مذهبی است و از وحی سرچشمه گرفته است، می‌تواند تا اعماق روح بشر نفوذ بدهد. پس اگر اسلام مثلاًً حرّیت و آزادی را پیشنهاد می‌کند، اگر عدالت یا انسان‌دوستی را پیشنهاد می‌کند، اگر حقوق بشر را پیشنهاد می‌کند، پیشنهادهایی است که در روح بشر ضمانت اجرایی دارد.»۱۳
***
چنان‌که ملاحظه گردید، دکتر شریعتی و استاد مطهری در عناوین ششگانه فوق نظرات مشابهی پیرامون شخصیت و افکار اقبال لاهوری داشته‌اند، که البته با استقصای بیشتر می‌توان عناوین دیگری را نیز بر این فهرست افزود. در خاتمه به منظور تکمیل بحث، لازم است نظرات انتقادی استاد مطهری نسبت به پاره‌ای دیدگاه‌های اقبال نیز آورده شود تا بر خواننده محترم این نوشتار روشن شود که برخلاف رویه معمول در جامعه ما که متأسفانه شخصیت‌ها اغلب به صورت سفید و سیاه مورد قضاوت قرار می‌گیرند، در باب شخصیت برجسته‌ای مانند اقبال، نقد به مفهوم حقیقی آن یعنی جداکردن سره از ناسره و طرح نقاط مثبت و منفی، از طرف شخصیتی همچون استاد مطهری ـ که میزان علاقه و ارادت وی به اقبال از کلام و قلم او پیداست ـ انجام شده است. استاد مطهری در این خصوص می‌گوید:
«نقصی که در کار اقبال است، عمده در دو چیز است:
یکی اینکه با فرهنگ اسلامی عمیقاً آشنا نیست. با اینکه به مفهوم غربی واقعاً یک فیلسوف است، از فلسفه اسلامی چیز درستی نمی‌داند. اظهارنظرهای اقبال درباره براهین فلسفی اثبات واجب و درباره علم قبل‌الایجاد که از مسائل مهم الهیات است و همچنین فلسفه ‌او درباره ختم نبوت ـ که به جای آنکه ختم نبوت را اثبات کند، به ختم دیانت منتهی می‌شود که خلاف منظور و مدّعای خود اقبال است ـ دلیل ناآگاهی اقبال از فلسفه اسلامی است، همچنان که در زمینه سایر علوم و معارف اسلامی نیز مطالعاتش سطحی است. اقبال با آنکه سخت شیفته عرفان است و روحش روح هندی و اشراقی است و به علاوه سخت مرید مولاناست، عرفان اسلامی را در سطح بالا نمی‌شناسد و با اندیشه‌های غامض عرفان بیگانه است.
نقص دیگر کار اقبال این است که برخلاف سیدجمال به کشورهای اسلامی مسافرت نکرده و از نزدیک شاهد اوضاع جریان‌ها و حرکت‌ها و نهضت‌ها نبوده است و از این رو در ارزیابی‌های خود درباره برخی شخصیت‌های جهان اسلام و برخی حرکت‌های استعماری در جهان اسلام دچار اشتباهات فاحش شده است.
اقبال در کتاب «احیای فکر دینی در اسلام» نهضت وهابی‌گری را در حجاز و جنبش بهائیت را در ایران و قیام آتاتورک را در ترکیه، اصلاحی و اسلامی پنداشته، همچنان که در اشعار خود برخی دیکتاتورهای چکمه‌پوش کشورهای اسلامی را ستوده است! این خطاها بر اقبال مسلمان مصلح مخلص نابخشودنی است.»۱۴

پی‌نوشت‌ها
۱ . ما و اقبال (مجموعه آثار، ج۵)، ص۱۳۱٫
۲٫ همان، ‌ص ۴۶ و ۴۹٫
۳٫ احیای تفکر اسلامی، ص۱۱-۱۲٫
۴٫ ما و اقبال، ص۵۰-۵۱٫
۵٫ یادداشت‌های استاد مطهری، ج۱ر ص۲۳۰-۲۳۱٫
۶٫ ما و اقبال، ص۱۱۸-۱۱۹٫
۷٫ نظام حقوق زن در اسلام، ص۱۰۹-۱۱۰ ؛ حماسه حسینی، ج۲ ر ص۲۱۵ـ ۲۱۶٫
۸٫ ما و اقبال، ص۱۱۸-۱۱۹٫
۹٫ نهضت‌های اسلامی در صد ساله اخیر، ص۵۲٫
۱۰٫ ما و اقبال، ص ۱۲۱-۱۲۲ و ۱۴۸٫
۱۱٫ نهضت‌های اسلامی در صد ساله اخیر، ص۵۳-۵۴٫
۱۲٫ ما و اقبال، ص۵۲، ۵۷ و ۱۶۹٫
۱۳٫ نهضت‌های اسلامی در صدساله اخیر، ص۵۱-۵۲؛ احیای تفکر اسلامی، ص۱۶٫
۱۴ . نهضت‌های اسلامی در صدساله اخیر، ص۵۴-۵۵٫

نسخه مناسب چاپ