سر نسبتا بزرگ و مثلثیاش در زیر روشنایی روز، برق
می زد؛ طوری که میتوانستم عکس خودم را در آن ببینم.
چشمهای سرخ و برآمده آن در دو طرف کلهاش مثل دو تا ورم قلنبه بیرون زده بود. بدن تقریبا گنده و بزرگی داشت که بالهای نازک و پهن آن را با خودش حمل میکرد.
دستهای باریک و پرزدارش را تند و تند بر سرش میکشید، انگار میخواست خارش کلهاش را برطرف کند.
خرمگس بود؛ خرمگسی فرز و چابک که لبه حوض کوچک نشسته بود.
من آرام آرام عقب کشیدم و روی آخرین پله خانه نشستم. دقیقا نمیدانم چرا این خرمگس توجه مرا جلب کرد. اما چنان غرق در نگاهش بودم که برای مدت کوتاهی کاملا همه چیز و همهجا را فراموش کردم و خیره به این موجود عجیب و غریب سرجایم خشکم زد.
ناگهان گنجشکی تیزپرواز و چالاک آن را مثل یک سنجاق سینه کوچک از لبه حوضچه ربود و با خودش برد و همه افکارم از هم پاشید.
می زد؛ طوری که میتوانستم عکس خودم را در آن ببینم.
چشمهای سرخ و برآمده آن در دو طرف کلهاش مثل دو تا ورم قلنبه بیرون زده بود. بدن تقریبا گنده و بزرگی داشت که بالهای نازک و پهن آن را با خودش حمل میکرد.
دستهای باریک و پرزدارش را تند و تند بر سرش میکشید، انگار میخواست خارش کلهاش را برطرف کند.
خرمگس بود؛ خرمگسی فرز و چابک که لبه حوض کوچک نشسته بود.
من آرام آرام عقب کشیدم و روی آخرین پله خانه نشستم. دقیقا نمیدانم چرا این خرمگس توجه مرا جلب کرد. اما چنان غرق در نگاهش بودم که برای مدت کوتاهی کاملا همه چیز و همهجا را فراموش کردم و خیره به این موجود عجیب و غریب سرجایم خشکم زد.
ناگهان گنجشکی تیزپرواز و چالاک آن را مثل یک سنجاق سینه کوچک از لبه حوضچه ربود و با خودش برد و همه افکارم از هم پاشید.
code