خوف و رجا
* عجیب است که شبستری در اینجا به ناگاه وارد بحث از خوف و رجا میشود، البته با رویکردی حیرتانگیز:
چه حاصل مر تو را زین بود و نابود
کز او گاهیت خوف و گه رجا بود
حاصل انسان از هستی چیست؟ ما چرا هستیم؟ آیا هستیم که بخوریم یا میخوریم که باشیم؟ نظر شما چیست؟
* فرمایشات شما صحیح است ولی فکر میکنم بحثی که شیخ محمود شبستری طرح کرده است، این بحث نیست که شما طرح میکنید. سؤال شبستری این است که: وقتی گاهی خوف داری و گاهی رجا، حاصل تو از این بود و نبودها چیست؟ با توجه به ابیات بعدی، میتوان حدس زد که او میخواهد خوف و رجا را با آموزههای عرفانی غیر ضروری و حتی زاید اعلام کند و در نهایت معرفت را جایگزین خوف و رجا کند. شاهد موضوع همانطور که اشاره کردم، ابیات بعدی است:
نترسد زو کسی کـو را شناسد
که طفل از سایه خود میهراسد
این حرف را از شما میپذیرم. اشاره شبستری به هست امکانی است؛ میگوید: ما هستیم ولی به هست امکانی. هست امکانی معنایش این است که میتوانیم نباشیم. نبود ما ممکن است. پس ما هست و نیستیم. الآن هستیم ولی ممکن است نباشیم و تعبیرش خوف و رجاست: ترس از نبودن و امید به بودن.
* شاید بتوان قلق و اضطرابی را که اگزیستانسیالیستهای توحیدی از آن حرف میزنند، به اینجا برگرداند.
درست است. فیلسوفانی مثل کرکگارد وهایدگر معتقدند: انسانها بالذات مرگاندیش هستند. من بارها گفتهام کههایدگر باید پیش شبستری درس بخواند و چیز بیاموزد. ازهایدگر نقل شده است که: من زندهام ولی یک لحظه نمیتوانم از مرگ روی برگردانم و همیشه رویم به طرف مرگ است. ما بالضروره به طرف مرگ میرویم. به همین جهت میگوید: من مردن را میزیم. به سوی مرگ رفتن یعنی مرگ را زیستن. انسانها زندهاند ولی رو به مرگ دارند. منهایدگری نیستم و نمیخواهمهایدگری باشم ولی در سخن شبستری سخنی عمیقتر از کلامهایدگر مشاهده میکنم که لازم میبینم توجه شما را به آن جلب کنم. بین مرگ و زندگی بودن؛ یعنی مبتلا شدن به قلق و اضطراب. با وجود اضطراب، حاصل ما از هستی و بود و نابود چیست؟ اطمینان ما چیست؟ گویندة این حرف، یک عارف است ولی متفکران امروزی، هنوز نتوانستهاند عمق این بحث را نشان بدهند. بود و نبود ما با اضطراب آمیخته است. کسی که بگوید من اضطراب ندارم، دروغگوست. در بعضی از روایات آمده است: لو وزن خوف المؤمن و رجائه، لاعتدلا؛ اگر ترس و امید مؤمن وزن شود، هر دو مساوی خواهد بود. بنابراین، نه باید در اضطراب محض بود، نه بیش از اندازه امیدوار بود. امروزیها برای خروج از چاه اضطراب راهی به ما و بشر امروز نشان نمیدهند.
* این راه، راه خداشناسی است، چرا که کسی که خدا را بشناسد، هرگز از او نمیترسد و شاید از هیچکس و هیچچیز نترسد. مثال شبستری بسیار ساده و تا حدودی عامیانه است. میگوید: بچهها از سایهشان میترسند، چون بچهاند و سایه را نمیشناسند ولی هیچ بزرگی از سایهاش نمیترسد، چون بزرگ میشود و سایه را میشناسد و کشف میکند.
این حرف کاملاً درست است. ما طفلیم و از وجودمان میترسیم. وجود ما سایه حق است و ترس ما از سایهمان موجب اضطراب میشود. امثالهایدگر متوجه اضطراب انسان شدهاند ولی متوجه این نکته نشدهاند که این ترس، علتش این است که ما وجود امکانی داریم. ما از سایهمان میترسیم. چون بچهایم و بزرگ شدهایم و نمیدانیم که سایهایم و وجود، وجود حق است. اگر این را بدانیم، نخواهیم ترسید. پس اگزیستانسیالیستها در وجود سایهای متوقف شدهاند. سایه هستند و نمیدانند. این نکته ترس دارد و ترسآور هم هست.
code