اشاره: اخلاق به مراتب قویتر از فقه است؛ چون فقه از بیرون انسان را تهدید یا تشویق میکند و اخلاق از درون. آنچه در پی میآید، متن گفتگوی «خبرگزاری شفقنا» با استاد حوزه علمیه قم، حجتالاسلام والمسلمین دکتر جوادی آملی در همین زمینه است.
رابطه عرفان و اخلاق در علوم اسلامی چگونه تعریف میشود؟
اخلاق و عرفان دو علم از علوم انسانی هستند که با مشخصات کامل یک علم، در عرصه علوم انسانی و خصوصا علوم اسلامی حضور داشته و دارند و آثار بسیار جدی و مؤثری را در عرصه فرهنگ و اجتماع هم به دنبال خودشان داشتهاند. موضوع «علم اخلاق» عبارت است از: نفس انسانی از آن جهت که به سمت سعادت، گرایش و از شقاوت و نگونبختی، نجات پیدا کند. عالمان علم اخلاق با کاوش در عرصه نفس انسانی به دنبال آن هستند که آن قوای مثبت و منفی را در عرصه نفس انسانی بجویند و بعد نقاط مثبت و فضایل نفسانی را به شکوفایی برسانند. همچنین بخشهایی را که در جهت رذایل نفسانی هستند، در جایگاه خودشان قرار دهند، به گونهای که در مسیر شقاوت انسان نقشآفرینی نداشته باشند.
اما دانش «عرفان» یک معرفت شهودی است و مراد از عرفان هم عرفان عملی است. عارفانِ عرفان عملی نه تنها این ملکات و فضایل اخلاقی را استنباط و استخراج و پیرامونش تحقیق میکنند تا در جهت تقویت و به فعلیت رساندن آنها موفق باشند، بلکه تلاش هم میکنند تا خود این حقایق را مشاهده کنند و از جایگاه شهود این حقایق متأثر شوند، حالا یا به عینالیقین یا به حقالیقین.
بنابراین اگر بخواهیم رابطه بین اخلاق و عرفان را در یک جمله بیان کنیم، باید بگوییم اخلاق چهرة روبنایی و ظاهر است و عرفان در پشت صحنه است و باطن اخلاق را تأمین میکند. همان رابطهای که بین عمل و اخلاق وجود دارد: عمل یک چهره ظاهری و اخلاق یک چهره غیبی و باطنی دارد. نسبت بین اخلاق و عرفان نیز همین گونه است؛ یعنی اخلاق نسبت به عرفان ظاهر و عرفان نسبت به اخلاق باطن است
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری، وان پردهنشین باشد
عمل، شاهد بازاری است و اخلاق پردهنشین. همچنین اخلاق نسبت به عرفان، شاهد بازاری است و عرفان پردهنشین است. در گذشته اینگونه بحثها با یک عنوان شریعت، طریقت و حقیقت بیان میشد و اینها در یک طیف واحد قرار داشتند. اکنون هم «عمل» ناظر به شریعت، «اخلاق» ناظر به طریقت و «عرفان» ناظر به حقیقت است و اینها در طیف واحد قرار دارند و اگر زمینهسازی عملی در انسان بهدرستی شکل بپذیرد و انسان در عمل، اخلاقگرا باشد، قطعا فضایل نفسانی در حوزه نفس انسانی به فعلیت خواهد رسید و این قوا از ضعف و نقص به کمال و فعلیت خواهند رسید و انسان صاحب ملکات نفسانی خواهد شد.
به این ترتیب آیا راه ورود به عرفان، اخلاق است یا عرفان میتواند دریچهای برای ورود به به اخلاقیات باشد؟
درحقیقت انسانِ متخلّق است که عارف میشود و اخلاق است که انسان را به عرفان میرساند. اگر انسان عمل اخلاقی نداشته باشد، نمیتواند به فضایل اخلاقی راه بیابد؛ زیرا آنچه اخلاق را در انسان زنده میکند و ملکات را به مثابه قوای به فعلیت رسیده نفس به کمال میرساند، اعمال است، اعمال نقش بسیار مؤثری دارد و اخلاق هم نسبت به عرفان همینطور است. اگر کسی متخلق نشود و نباشد هرگز عارف نخواهد شد و نمیشود. عارف کسی است که هم در عرصه عمل و هم در عرصه اخلاق موفق باشد. پاکی و طهارت عملی و نفسانی، روح را برای رسیدن به حقایق شهودی این فضایل و ملکات نفسانی مهیا خواهد ساخت. عارف که در وادی حقیقت گام مینهد، اول از شریعت حرکت میکند، بعد به طریقت میرسد و بعد به حقیقت میرسد. اینها زمینهساز یکدیگرند؛ همانگونه که اگر کسی به حقیقت رسید، قطعا طریقت و شریعت را با همه قوا و توانش تقویت میکند و هم در عرصه نفس و هم در عرصه عمل موفقتر عمل خواهد کرد.
عدهای اخلاقیات را یک امر خصوصی میدانند که در زندگی شخصی است، یا آن را مسایل مقدس و روحانی میدانند که در زندگی افراد خاصی جریان دارد. ارزیابی شما از این مساله چیست؟
اخلاق، شکلیافتن قوا و به فعلیترسیدن قوای فاضلة انسانی است. خداوند در وجود انسان قوایی را ایجاد کرده است، اما اینها در حد بالقوّه هستند، نه در حد بالفعل؛ مثلا حیثیت امانت، صداقت، گذشت، جوانمردی و اینگونه خصلتها در انسان به صورت بالقوه به امر الهی نهادینه شده است و وقتی انسان اینها را از جایگاه عمل و ریاضت نفس به فعلیت رساند، انسان اخلاقی ـ چه در حوزه امور فردی و چه در حوزه مسائل اجتماعیـ بر اساس آن ملکات حرکت میکند. ما هرگز فردی نداریم که در حوزه فردی با ملکه اخلاق حرکت کند و در حوزه اجتماعی چنین نباشد؛ زیرا آن ملکه، توان و قدرتی است که انسان را به یک کار وامیدارد.
آنهایی که چنان تصوری دارند، برای این است که اخلاق را در حد یک عادت و سیره فردی یا اجتماعی تعریف میکنند. در فلسفه غرب چون به نفس به عنوان یک حقیقت ماورایی توجه نمیشود و اعتقادی وجود ندارد، اخلاق را در حد عادت و یک رفتار اجتماعی فروکاستهاند و این باعث شده که بگویند در مسائل شخصی ممکن است انسان اخلاقی عمل کند، ولکن در امور اجتماعی اینطور نباشد و یا برعکس. اما اگر کسی اخلاق را در حوزه مسائل انسانی و الهی ببیند اخلاق ناظر به مباحث نفس است و کسی که در حوزه نفس این قوا را به فعلیت رسانده است و از ضعف و نفس به کمال و فعلیت رسیده باشد، قطعا این فضایل به صورت ملکه درمیآید. ملکه یعنی قوت و قدرتی که انسان را از درون به معاریف وامیدارد و از منکرها و زشتیها بازمیدارد.
اخلاق انسان را از درون به خوبیها و زیباییها فرا میخواند و امر میکند و همچنین از زشتیها و قبایح نهی میکند، اما فقه از بیرون با تطمیع و تشویق آن انسان را وادار به انجام کارهای خیر و بازماندن از کارهای زشت میکند. بنابراین اگر ما اخلاق را در حوزه فلسفه غرب ببینیم، ممکن است بتوانیم در مسائل فردی و اجتماعی تفکیک قائل شویم؛ اما اگر آن را در حوزه مسائل علوم الهی و وحیانی بدانیم، نمیشود بینشان تفکیک قائل شد. به جهت اینکه اخلاق عبارت است از یک سلسله «ملکات»، یعنی قوای نفسانیِ به فعلیت رسیده و مؤثر که از درون انسان را وادار میسازد. انسان اخلاقی واقعی هرگز دروغ نمیگوید، چه در حوزه مسائل فردی و چه در حوزه مسائل اجتماعی؛ هرگز تهمت نمیزند، افترا نمیبندد و به حقوق دیگران تعدی و تجاوز نمیکند، چه در حوزه فردی و چه در حوزه اجتماعی؛ زیرا آنچه انسان را وادار به عمل یا اجتناب از آن میکند، از درون انسان است و هیچ چیزی اعم از فردی و اجتماعی در این رابطه نقشی نخواهد داشت.
چه اتفاقی رخ میدهد که عدهای اخلاق را در حد عادت و رفتار اجتماعی تنزل میدهند؟
اینها بر اساس یک فلسفه و اندیشه ناصواب در حوزه جهانشناسی به اینجا رسیدهاند. در جهانشناسی وقتی حسگرا شدند و یا تمام هستی را در ماده و حس خلاصه کردند، طبعا برای نفس، جایگاهی مستقل از بدن و لوازم بدن نمیشناسند. چون نمیشناسند، به دنبال تأمین فضایل به معنای ملکات نفسانی نیستند، بلکه بیشتر به مباحث عادت و رفتار اجتماعی یا سیره اجتماعی توجه میکنند. اینان نه به خاطر اینکه بخواهند به مباحث عادی بپردازند، بلکه به خاطر اینکه جهانبینیشان کوتاه است، اجازه چنین شناخت و معرفتی را نمیدهد که انسان را در عرصه اخلاق و ملکات نفسانی که ماورای طبیعی است، ببینند. چون اینگونه است، انسان را در فضای طبیعت خلاصه میکنند و طبیعت را هم بیش از عادت و سیره رفتاری انسانی در طبیعت نمیببیند؛ لذا از این جهت به سمت اینگونه مسایل میروند.
تأثیر و جایگاه اخلاق و عرفان در زندگی اجتماعی مردم چگونه است؟
اگر ما اخلاق را به مثابه قوای به فعلیت رسیده و قدرتهایی در درون و باطنِ نفس انسانی دیدیم، یعنی انسان مجهز به جهات اخلاقی شده است که بدون شک این مسأله در رفتار، کردار و گفتار و جهات اجتماعی انسان تأثیر خواهد گذاشت؛ زیرا بر اساس قانون یا حتی فقه نیست که یک عامل بیرونی انسان را با تهدید و تطمیع یا بهشت و جهنم و امثال ذلک وادار کند که به خوبیها توجه و از بدیها دور بمانند. قدرت فقه به مراتب ضعیفتر از قدرت اخلاق است، زیرا قدرت فقه از بیرون انسان را تهدید یا تشویق میکند، اما اخلاق به مراتب قویتر از فقه است چون از درون نفس انسان که به یک باوری رسیده و به معرفت درونی راه پیدا کرده است انسان را تشویق میکند. قطعا تأثیر اخلاق در جامعه به مراتب بیشتر از فقه است. آنچه به عنوان اخلاق باید بشناسیم این است که اخلاق عبارت است از یک سلسله ملکات و قوای به فعلیت رسیده درونی که قدرت ایجاد میکند تا انسانها مجهز به جهات اخلاقی شوند و انسانهایی که مجهز به جهات اخلاقی هستند جز به مدار اخلاق زندگی نمیکنند و این برای آنها هم نشاطآور است؛ زیرا از بیرون نیست تا برای آنها نگرانی و خوفی ایجاد کند، بلکه هم به معرفتی رسیدند و هم به یک باور و یک اعتقاد درونی راه یافتند که این باور به اضافه آن معرفت، این قوه را تبدیل به قدرت کرده و فعلیت بخشیده و انسان از سر ذوق و شوق به فعالیتهای اجتماعی صحیح اقدام میکند و از فعالیتهای ناصواب اجتناب میکند. بنابراین تأثیر اخلاق بر زندگی بسیار فراوان است.
ادامه دارد
فقه، اخلاق و عرفان
گفتگو با دکتر مرتضی جوادی آملی - بخش اول