. . . پنجره
جنگ زرگری
دو مغازه زرگری کنار هم قرار داشتند. گاهی مشتری چاق و پولداری برای خریداری جواهر گرانبها و سنگین قیمت به دکان یکی از زرگرها مراجعه می‎‌‎کرد و از کم و کیف و عیار و قیمت جواهر می‌پرسید‎.‎
در این موقع زرگر قیمت جواهر مورد پسند مشتری را به چند برابر قیمت واقعی اعلام می‎‌‎کرد و ضمنا با چشمک زدن به وسیله‎‌‎‏ شاگردش زرگر مغازه همسایه را خبر می‌کرد تا به ترتیبی که مشتری متوجه جریان قضیه نشود سر و گوش آب دهد و وارد معرکه شود.
زرگر دومی که گوشی دستش بود به بهانه‎‌‎‏‌ای خود را نزدیک می‎‌‎کرد و بدون مقدمه، مطلبی قریب به این موضوع به مشتری می‎‌‎گفت: «من این جواهر را درمغازه دارم و به این قیمت -کمتر از قیمتی که زرگر اولی گفته بود- می‎‌‎فروشم و بدین‌تریب زرگر اول با زرگر دومی به جدال و نزاع ساختگی بر می‎‌‎خاست و فی‌المثل می‎‌‎گفت: «چرا جلوی مغازه من آمدی و چه حق داری که در گفتگوی ما دخالت کنی؟»
زرگر دومی جواب می‎‌‎داد: «تو انصاف نداری! تو دروغگویی و می‎‌‎خواهی مالی را که این مبلغ قیمت دارد به چند برابر بفروشی. من نمی‎‌‎گذارم سر این مشتری محترم کلاه بگذاری و پولش را بالا بکشی‎!«‎
زرگر اولی می‎‌‎گفت: «دروغگو تو هستی که می‎‌‎خواهی جنس بنجل کم عیارت را آب کنی .‎«‎
زرگر دومی می‎‌‎گفت: «اگر جنس من کم عیار باشد می‎‌‎تواند به سنگ محک بزند تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد. کاسبی و زرگری حساب و کتاب دارد. تو می‎‌‎خواهی برای چند دینار زیادتر از قیمت واقعی آبروی تمام زرگرها را ببری و ما را کنفت کنی‎!‎»
خلاصه این بگو و آن بگو، جنگ در می‎‌‎گرفت و قشقرقی برپا می‎‌‎شد‎.‎‏ مشتری ساده لوح که این صحنه را حقیقی و از روی خیرخواهی تلقی می‎‌‎کرد بدون اعتنا و توجه به سر و صدای زرگر اولی به مغازه زرگر دومی می‎‌‎رفت و جنس مورد نظر را به قیمتی که زرگر دومی گفته بود، بدون کمترین تحقیق و چانه زدن می‎‌‎خرید و قیمتش را تمام و کمال می‎‌‎پرداخت‎.‎‏
در نتیجه مشتری بیچاره ضرر می‎‌‎کرد و آن دو زرگر مورد بحث، سود حاصله را با یکدیگر تقسیم می‎‌‎کردند.‏

code

نسخه مناسب چاپ