دو مغازه زرگری کنار هم قرار داشتند. گاهی مشتری چاق و پولداری برای خریداری جواهر گرانبها و سنگین قیمت به دکان یکی از زرگرها مراجعه میکرد و از کم و کیف و عیار و قیمت جواهر میپرسید.
در این موقع زرگر قیمت جواهر مورد پسند مشتری را به چند برابر قیمت واقعی اعلام میکرد و ضمنا با چشمک زدن به وسیله شاگردش زرگر مغازه همسایه را خبر میکرد تا به ترتیبی که مشتری متوجه جریان قضیه نشود سر و گوش آب دهد و وارد معرکه شود.
زرگر دومی که گوشی دستش بود به بهانهای خود را نزدیک میکرد و بدون مقدمه، مطلبی قریب به این موضوع به مشتری میگفت: «من این جواهر را درمغازه دارم و به این قیمت -کمتر از قیمتی که زرگر اولی گفته بود- میفروشم و بدینتریب زرگر اول با زرگر دومی به جدال و نزاع ساختگی بر میخاست و فیالمثل میگفت: «چرا جلوی مغازه من آمدی و چه حق داری که در گفتگوی ما دخالت کنی؟»
زرگر دومی جواب میداد: «تو انصاف نداری! تو دروغگویی و میخواهی مالی را که این مبلغ قیمت دارد به چند برابر بفروشی. من نمیگذارم سر این مشتری محترم کلاه بگذاری و پولش را بالا بکشی!«
زرگر اولی میگفت: «دروغگو تو هستی که میخواهی جنس بنجل کم عیارت را آب کنی .«
زرگر دومی میگفت: «اگر جنس من کم عیار باشد میتواند به سنگ محک بزند تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد. کاسبی و زرگری حساب و کتاب دارد. تو میخواهی برای چند دینار زیادتر از قیمت واقعی آبروی تمام زرگرها را ببری و ما را کنفت کنی!»
خلاصه این بگو و آن بگو، جنگ در میگرفت و قشقرقی برپا میشد. مشتری ساده لوح که این صحنه را حقیقی و از روی خیرخواهی تلقی میکرد بدون اعتنا و توجه به سر و صدای زرگر اولی به مغازه زرگر دومی میرفت و جنس مورد نظر را به قیمتی که زرگر دومی گفته بود، بدون کمترین تحقیق و چانه زدن میخرید و قیمتش را تمام و کمال میپرداخت.
در نتیجه مشتری بیچاره ضرر میکرد و آن دو زرگر مورد بحث، سود حاصله را با یکدیگر تقسیم میکردند.
در این موقع زرگر قیمت جواهر مورد پسند مشتری را به چند برابر قیمت واقعی اعلام میکرد و ضمنا با چشمک زدن به وسیله شاگردش زرگر مغازه همسایه را خبر میکرد تا به ترتیبی که مشتری متوجه جریان قضیه نشود سر و گوش آب دهد و وارد معرکه شود.
زرگر دومی که گوشی دستش بود به بهانهای خود را نزدیک میکرد و بدون مقدمه، مطلبی قریب به این موضوع به مشتری میگفت: «من این جواهر را درمغازه دارم و به این قیمت -کمتر از قیمتی که زرگر اولی گفته بود- میفروشم و بدینتریب زرگر اول با زرگر دومی به جدال و نزاع ساختگی بر میخاست و فیالمثل میگفت: «چرا جلوی مغازه من آمدی و چه حق داری که در گفتگوی ما دخالت کنی؟»
زرگر دومی جواب میداد: «تو انصاف نداری! تو دروغگویی و میخواهی مالی را که این مبلغ قیمت دارد به چند برابر بفروشی. من نمیگذارم سر این مشتری محترم کلاه بگذاری و پولش را بالا بکشی!«
زرگر اولی میگفت: «دروغگو تو هستی که میخواهی جنس بنجل کم عیارت را آب کنی .«
زرگر دومی میگفت: «اگر جنس من کم عیار باشد میتواند به سنگ محک بزند تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد. کاسبی و زرگری حساب و کتاب دارد. تو میخواهی برای چند دینار زیادتر از قیمت واقعی آبروی تمام زرگرها را ببری و ما را کنفت کنی!»
خلاصه این بگو و آن بگو، جنگ در میگرفت و قشقرقی برپا میشد. مشتری ساده لوح که این صحنه را حقیقی و از روی خیرخواهی تلقی میکرد بدون اعتنا و توجه به سر و صدای زرگر اولی به مغازه زرگر دومی میرفت و جنس مورد نظر را به قیمتی که زرگر دومی گفته بود، بدون کمترین تحقیق و چانه زدن میخرید و قیمتش را تمام و کمال میپرداخت.
در نتیجه مشتری بیچاره ضرر میکرد و آن دو زرگر مورد بحث، سود حاصله را با یکدیگر تقسیم میکردند.
code