پله های سنگی دکتر جلالیان
ششمین جلد مجموعه شعر دکتر عبدالحسین جلالیان با عنوان
« پلههای سنگی» منتشر شد. چاپ اول این کتاب(۱۳۹۶) از سوی انتشارات نیکوروش، در ۲۵۸ صفحه و با قیمت ۳۵هزار تومان در تیراژ ۱۰۰۰ نسخه روان? بازار شده است. مرکز پخش کتاب حاضر: یزد ــ خیابان امام خمینی ــ جنب کوچه برخورداری ــ انتشارات نیکوروش؛ تلفن: ۳۶۲۶۴۶۹۹
دکتر جلالیان در آستانه
۸۹ سالگیاش،به عنوان پیشگفتار، در ابتدای کتاب چنین سروده است:
از دفتر عمر، صفحه ای باقی نیست
دردا که در آن سفید اوراقی نیست
از شعر سیاه دفتری چند و در آن:
مضمون لطیف بکری و طاقی نیست
دو شعر از «پله های سنگی» را در این مجال اندک با هم
می خوانیم:
دیدار سحرگاهان
اذان صبح چوشد پلک بسته باز و نظر
فتاد بر رخ آئینه سپید سحر
هنوز از اثر باده بود پژمان دل
هنوز بود ز تاثیر باده خسته جگر
به گونه خورد نسیم شمال و شد عزغم
برای دیدن دلبر به فکر سیر و سفر
زجای جستم و جستم پیاله شب پیش
که تنم خورده کنارم نهاده بود و به بر
که ناگهان ز در درآمد درون گلندامی
که داشت چهره زیبا به سان قرص قمر
رفیق حجره و گرمابه و گلستان بود
ز ره رسیده و روکرده سوی من یکسر
نشست با من و در صرف باده گشت شریک
از آن پیاله شب مانده در بر بستر
از آنچه در پی آن رفت، لب فرو بندم
که شرح واقعه باشد برای وقت دگر
کن احتیاط و بترس از ملامت واعظ
در این زمانه«جلالی» سخن گذار و گذر
عاشقان احساساتی
غزلی ذوقافیتین:
صاحبدلان که شایق دیدار دلبرند
حظّ بصر ز دیدن دلدار میبرند
چون عاشقند، دلبر محبوب خویش را:
باشور و شوق و خواهش بسیار یاورند
معشوق برگزیده شان گرچه بی وفاس
نقش دل است او، نه پی یار دیگرند
رنجی نمیبرند زیاد از غم فراق
زیرا کنار میکده در کار ساغرند
روشن در آسمان خیالند همچو نور
در ارض تار و هم چو نار منورّند
عشاّق تابع دل و تاج خیال را
بر سر نهادهاند و نگهدار افسرند
رمز سلامتی ست «جلالی»، به عقل و دین
بی ایندو، عاشقان همه بیمار و مضطرند
برای دکتر حسن روحانی
تو تنها نیستی …
توتنها نیستی، من هستم و یاران
واین صندوق و این برگه
و این صف های طولانی و بی پایان
و این اردیبهشت بیکران تا بیکران ، آی…..
تو تنها نیستی ، من هستم و باران
که می بارد به روی سقف «ارشاد» ومدارس ، کوی دانشگاه
و سیلابی سرازیر از تمام کوچه ها سوی تو –
– و آن عهد وآن پیمان
تو تنها نیستی، اینک زمین باتوست
واین جنگل به این سبزی و یکدستی
واین یکسر شقایق ها
و این شبهای مهتابی و این خیل ستاره ، خیل عاشق ها
و حتی دوستان ،در سلف سرویس دو کوهه ،پشت خرمشهر
وحتی پادگان عشرت آباد و خیابان های آزادی….
وکوی« هاشمی» ،جیحون و کارون خروشان شان ….
سه راه آذری و افسریه ،راه آهن ،کوی گیشا ، سیدخندان
تو تنها نیستی ،
من هستم و« او » هست و ما ، بسیار بسیاران
تو تنها نیستی، من هستم و مشروطه ای از عشق و از ایمان
به هر برزن، به هر میدان
وستار است و باقرخان
که درمن اسبشان ،این سان
زهر سو می کشد شیهه
زهر سو می زند سم بر زمین و آسمان …. آی…
مصدق وار می مانی….
و در تو هست نهضت ،شور مهدی ،شور بازرگان
تو تنها نیستی اینک «حسن »باتوست ،
که چل سال است نگرفته ،
صله از هیچکس، جزخنده تو ، شادی ایران …
ومی مانم کنارت جاودان و جاودان … ای جان
نه… دکتر جان! ……
توتنها نیستی؛ اینک «حسن» با توست
وطن با توست
زمین باتو ،زمان با توست
جهان با توست
وهفت تا آسمان با توست…
۲۹ اردییهشت ۹۶- حسینیه ارشاد
یک خوشه پروین
طاهره داوری
از من نمى پرسى چرااین گونه غمگینم
ازاشک هاى بى امان ، از بغض سنگینم
چون مرده اى در گورتنهایى و سرد خویش
در انتظار فاتحه ،….محتاج یاسینم
آن مرغ بى بال و پر آرام و خاموشم
هر دم صبورى کرده ام ، من اهل تمکینم
هرگز نخواندى از نگاه خسته ى این زن
عشقی که شد دنیایم و هم دین و آیینم
شاید که من منظومه ای از شعرم اما باز
در آسمان عشق تو یک خوشه پروینم
سردردِ تنهایی من جز تو دوایش نیست
آرامش آشوب من ،اى قرص تسکینم
خرده ها
نسترن آبسالان
در خویش فرو ریخته ام
کاش دستان تو
خرده های مرا جمع کند