آیت الله سید محمد باقر صدر از زبان آیت الله علی اصغر مسلمی کاشانی
شهید صدر نابغه بود
 

اشاره: مرحوم آیت‌الله علی‌اصغر مسلمی کاشانی از تبار عالمان آزاده و آزادمنش بود. رجوع به زندگی علمی و اجتماعی ایشان و احترام به بزرگان و اساتید گویای روشنی بر این مدعاست. با وجود فضل فراوان، در دروس همه بزرگان و اساتید بنام شرکت می‌کرد و متواضعانه می‌آموخت. آنچه در پی می‌آید، دو گفتگوی مجزاست. در مصاحبة نخست که پیشترها با آیت‌الله مسلمی کاشانی درباره آیت‌الله سید محمدباقر صدر شده، ضمن بیان احوال شهیدصدر، نیم‌نگاهی نیز به زندگی خود این عالم تازه‌درگذشته شده است. گفتگوی دوم نیز با یکی از شاگردان آیت‌الله مسلمی صورت گرفته و نشریه «حریم امام» (هفته‌نامه آستان امام خمینی(ره)) به مناسبت چهلمین روز درگذشت آن مرحوم، اقدام به نشر آنها کرده است که در اینجا با مقداری تلخیص در دسترس خوانندگان گرامی قرار می‌گیرد.
مختصری از خودتان بگویید. از کجا شروع کردید و اساتیدتان چه کسانی بودند؟
اولین استادم آیت‌الله آقای سید محمدحسین رضوی بود که هم‌مباحث آقاجمال گلپایگانی در نجف بود. آقای رضوی من را در هفده‌سالگی معمم کرد. تقریبا سه سال در کاشان بودیم و بعد به قم مشرف شدیم. پنج سال در قم بودم. از حضرت معصومه خواستم که به زیارت کربلا مشرف شوم که بعد به همراه پدرم به عتبات رفتیم؛ ایشان یک ماه آنجا ماندند و بعد به ایران برگشتند و من ۲۳ سال در نجف اشرف مشرف بودم.
چند سال درس مرحوم شهیدصدر شرکت داشتید؟
از این ۲۳ سال، نه سالش را به درس شهیدصدر رفتم. قدرت نداشتم که در دو درس ایشان شرکت کنم، ولی یک درسشان را رفتم و الفاظ ایشان را نوشتم. ایشان فوق نابغه بود. آنقدر قوی بود که سه حلقه شاگرد داشت و من به این پیرمردی جزو حلقه سوم ایشان بودم. از خود آقای صدر پرسیدم: «این حلقات را (سه دوره را) که چهار جلد کتاب است، در چه مدت نوشته‌اید؟» فرمود: «در ده ماه.» گفتم: هر کتابی به آقای خوئی می‌دهند، ایشان می‌گوید: «من بدون مطالعه نگاه کردم؛ اما کتاب اسس‌المنطقیه را باید مطالعه کنم و همین طوری متوجه نمی‌شوم»، آن را در چه مدت نوشتید؟ فرمود: «هفت سال.» گفتم: «چطور آن چهار جلد، ده ماه و این یک جلد هفت سال طول کشید؟» گفت: «آقا سید محمدعلی شاگرد من بود؛ در طول تألیف این کتاب هر روز اشکالاتی می‌کرد؛ تا به این اشکالات جواب دهم، هفت سال طول کشید.»
مرحوم صدر چه‌ مدت درس داشت؟
حدود پانزده سال یا شاید کمی هم بیشتر. کفایه را که دو جلد است، برای آقای سید عبدالحسین لاله‌زاری و برای آقای سیدباقر حکیم گفته بود. بعد هم درس خارج را شروع کرد و سیزده چهارده سال هم دوره اصولش بود که من نه سالش را درک کردم.
شیوه درسی ایشان چگونه بود؟
ایشان آنقدر مسلط بود که با تسبیح بازی می‌کرد و مطلب می‌گفت و اصلا فراموشی نداشت. من از حاشیه منظومه سبزواری چیزی را پرسیدم که از حفظ جواب داد؛ گفتم: «چه زمانی اینها را حفظ کردید؟» گفت: «سر هر غذایی که می‌نشینم، دو مشکل علمی را که در کتب ذکر شده است و درست هم حل نکرده‌اند، با بیان خودم حل می‌کنم و از سر غذا بلند می‌شوم.» ایشان حتی در یک غذاخوردن، خالی از فکر علمی نبود. از سامرا به کاظمین می‌رفتیم؛ در قطار کسی از من در مورد آقای صدر پرسید: «ایشان چگونه است؟» گفتم: «به ایشان چه کار دارید؟» (البته دولتی بود) گفت: «ما می‌دانیم که ایشان مجتهد هستند، لکن در اعلمیت ایشان سؤال داریم.» گفتم: «ایشان همه چیز را بلد هستند، اما آیا اعلم است یا نه، باید با ایشان صحبت کنم.» بعد به ایشان گفتم: «آقایی از اعلمیت شما از من پرسید؛ شما اصلا در دوره فقه استنباط فرموده‌اید؟» گفت: «بله.» گفتم: «دوره فقه بیست سال طول می‌کشد؛ شما از کی شروع کرده‌اید؟» فرمود: «بیست سال است که شروع کرده‌ام؛ بیست سال است که کتاب دایی‌ام (آل‌یاسین) را حاشیه می‌زنم؛ تاریخش را ببینید.» گفتم: «شما آن وقت طلبه بودید و درس آقای خوئی می‌رفتید!» به عربی گفت: «حضرتُ بحضور استشکال، لا حضور تفهم. قبل از آنکه به درسشان بروم، حرفهای ایشان را می‌دانستم.» امام موسی صدر در مورد ایشان گفته بود: «ما چند نفر که در بحثشان حاضر می‌شویم، مانند گنجشک هستیم و او مانند باز شکاری است؛ یک پنجه روی سر هر کس بگذارد، نمی‌تواند تکان بخورد».
از روش تدریس آقای صدر می‌فرمودید.
در فقه هم درس می‌گفت. در راه که می‌آمد تا به محل درس برسد، کتاب رسائل را مطالعه می‌کرد. یک شب مباحثه‌ای بین ایشان با آقای خوئی واقع شده بود و در آنجا ادعا شده بود چنین روایتی داریم یا نداریم؛ ایشان یک یا دو شب تمام روایات وسائل را دیده بود و کنار گذاشته بود. یک بار به آقای خوئی گفتم: «شما در فلان مسئله چه می‌فرمایید؟» گفت: «این چنین می‌گویم» گفتم: «افضل شاگردان شما این‌طور گفته‌اند.» گفت: «افضل شاگردان من چه کسی است؟» گفتم: «آقا سیدباقر صدر» گفت: «آقا سیدباقر صدر شهید را می‌گویید؟» و اعتراف کرد که افضل شاگردان است.
می‌گویند یک شب آقای خوئی از درس بلند می‌شود و آقا سیدباقر هم به دنبالشان می‌رود و مطلبی را ایشان می‌گوید؛ اشکال اول را می‌گوید و آقای خوئی جواب می‌دهد؛ اشکال دوم را می‌گوید، دوباره آقای خوئی جواب می‌دهد تا هفت اشکال. بعد آقای خوئی می‌گوید باید مطالعه کنم. یک مرتبه آقای صدر به من فرمود: «آقای خوئی نابغه است».
مطالب را دسته‌بندی القا می‌کرد؟
بله، القا و دسته‌بندی می‌کرد؛ قسم اول، قسم ثانی، قسم ثالث و پشت سر هم؛ و این قسم چگونه است و چند حالت دارد. کسی که این‌گونه مسلط باشد، از دسته‌بندی عاجز نیست. دویست شاگرد داشت.
از سلوک معنوی ایشان هم بگویید؟
اگر بگویم که کارها و بزرگواری‌اش شبیه یکی از امامزاده‌های دسته اول بود، شاید باور نکنید. برادر آقای سید عبدالأعلی سبزواری به نجف آمده بود، ما به دیدن آقای صدر رفتیم؛ آقای سیدعبدالأعلی از ایشان پرسید: «اگر ما یک خبری را شنیدیم و شک داریم که خبر صدق است یا کذب است، مثلا اگر زید وارد این خانه شده و ما شک داریم که این خبر صدق است یا کذب، نه می‌توانیم بگوییم زید در خانه آمده است و نه می‌توانیم بگوییم نیامده است.» بدون تأمل گفت: «علم اجمالی دارید؛ یا خودش دروغ است یا نقیضش.» آقای سبزواری سکوت کرد. ایشان کأنما تمام مطالب علمی مربوط به اجتهاد و علم را، هرچه می‌گفتند، جواب را حاضر و آماده در مجلس پاسخ می‌داد و فروگذار نمی‌کرد.
چرا حکومت عراق با ایشان مخالف بود؟
چون به صدام گفت: «تو مخالف اسلام هستی.» شهیدصدر شجاع بود.
خصوصیات حلقات ایشان و ویژگی‌های اصولی‌اش چه بود؟
حلقات شهید صدر عصارة اصول است.
آیا به طلبه‌ها کمک می‌کرد و مساعدت داشت؟
به همه طلاب کمک می‌کرد و شهریه قرار داده بود: طلاب هندی، افغان و عرب که قسم ثالثشان عرب بودند. اینها دنبال ما می‌آمدند که شهریه آقای صدر را برایشان درست کنیم؛ ایشان فرمود: «چند نفر هستند؟» گفتم: «حدود چهل، پنجاه نفر» و اتفاقا وقتی رفتیم دفتر را باز کردیم، حدود سیصد نفر بودند. من هم مقسّم سه طایفه بودم.
جایگاه اجتماعی و محبوبیتش در بین مردم چگونه بود؟
همه چیز ایشان خوب بود و همه دوستش داشتند.
در حال حاضر تدریس دارید؟
یک درس؛ همان حلقات شهید صدر.
***

شناسنامه علما بود
گفتگو با سیدجمال‌الدین ضیایی
حجت‌الاسلام والمسلمین سید جمال‌الدین ضیایی از شاگردان باسابقه و صمیمی آیت‌الله مسلمی کاشانی،‌ ضمن توصیف ابعاد شخصیت علمی و اخلاقی ایشان، از روابط خانوادگی با آن مرحوم در نجف اشرف و خاطرات استاد خود سخن به میان آوردند.
بفرمایید با آیت‌الله مسلمی کاشانی چگونه و کجا آشنا شدید؟
آقای معرفت در شارع‌الرسول [نجف اشرف] خانه‌ای داشت و چون در سال ۴۹ به ایران آمد، خانه خود را در اختیار پدرم گذاشت. همسایه روبروی منزل ما آیت‌الله مسلمی کاشانی بود. از آنجا بود که پدرم با ایشان آشنا شد؛ یعنی آشنایی ایشان با پدرم قریب پنجاه سال است. در سال ۵۷ که صدام ایرانیان را از عراق بیرون کرد، ما جزو آنها بودیم و پدرم در همان سال به قم آمد. یکی از دلایل آشنایی ما با آقای مسلمی این بود که خواهرانم دوست داشتند قالی‌بافی یاد بگیرند. پدرم دوست نداشت و برایش سخت بود که آنها به منزل دیگران بروند. چون آقای مسلمی با وجود آنکه درجه علمیت داشت و در منزل قالی می‌بافت، به منزل او رفتم تا این هنر را یاد بگیرم و به خواهرانم یاد بدهم.
تقریبا دو سه ماه خدمت ایشان بودم. تمام کارهای قالی (ریشه، نقشه زدن، پود و…) را به من آموزش داد. در مدتی که آنجا بودم، ایشان توانست یک قالی را به اتمام برساند. سپس به منزل پدرم آمد و برای ما یک دار قالی زد و تمام کارهای اولیه‌اش را انجام داد و من این هنر را به خواهرانم آموزش دادم. ایشان با دسترنج خودش امرار معاش می‌کرد. پس از چند سال تصمیم گرفتم درس طلبگی بخوانم. در قم خدمت هر کسی که می‌رفتم و می‌گفتم می‌خواهم به صورت آزاد درس طلبگی بخوانم، قبول نمی‌کرد به من درس بدهد؛ درنتیجه موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و او پیشنهاد کرد خدمت آقای مسلمی بروم و از ایشان بخواهم تا شخصی را به من معرفی کند. ایشان خیلی سریع فرمود: «خودم این کار را به عهده می‌گیرم و به شما درس می‌دهم»؛ یعنی یک شخصیت علمی و آیت‌الله‌ بیاید به من جامع المقدمات، امثله و درسهای ابتدایی را آموزش بدهد! این تواضع ایشان را نشان می‌دهد. خیلی کم پیدا می‌شوند کسانی که این‌گونه باشند. بیشتر آقایان به دنبال تدریس درسهای مکاتب، رسائل و بالاتر هستند؛ ولی ایشان سریعا گفت: «خودم درس می‌دهم.» روبروی دفتر آیت‌الله صافی حجره‌ای بود، آنجا را گرفت و شروع به درسهای اولیه به من و برادرم کرد. هر روز ساعت هشت صبح در همان حجره با هم قرار داشتیم و به ما درس می‌داد. از او زیاد می‌پرسیدند که چرا کتابهای اولیة درس دستشان است! آقای مسلمی در درس دادن خیلی مصمم، محقق و از لحاظ روش واقعا اصولی، فقه و خیلی ادیب بود.
می‌دانید که در حوزه بعضی از درسهای مربوط به جامع‌المقدمات را نمی‌خوانند؛ ولی او تمام کتاب را به‌ طور کامل برای ما بیان و تدریس می‌کرد. در هیچ روزی از سال حتی ایام تابستان و جمعه‌ها درسش تعطیل نمی‌شد. زمانی که درس لمعه به پایان رسید، برادرم به دنبال اساتید دیگری رفت؛ ولی من با ایشان باقی ماندم. کتابهای جامع‌المقدمات، سیوطی و مغنی را که هشت باب است و در حوزه‌ فقط دو بابش درس داده می‌شود، به طور کامل در محضر ایشان فرا گرفتم. منطق، فقه، لمعتین، رسائل و کفایتین را به طور کامل به ما آموزش داد. در این بین شاگردان زیاد دیگری هم می‌آمدند و می‌رفتند؛ ولی شاگرد ثابتشان من بودم. در سالهای پایانی عمرشان فقط کتاب «اصول کافی» مانده بود که ایشان برای ما می‌خواند.
تحصیل شما نزد ایشان از آغاز تا پایان چه میزان طول کشید؟
از سال ۶۷ درس خواندن من خدمت ایشان شروع شد؛ ولی در این بین چون تدریس بعضی از درسها، مانند کفایه را برای دیگران که تازه آمده بودند، تکرار می‌کرد، من نمی‌رفتم. زمانی که متوجه شدم اصول کافی را شروع کرده است، دوباره به خدمتشان رفتم. از سال ۶۷ تا قبل از عید امسال از محضر آیت‌الله مسلمی کاشانی استفاده کردم.
لطفا از سجایای علمی و تسلط‌ ایشان به مفاهیم درسی بفرمایید.
یکی از خصوصیات بارز ایشان، تواضع علمی بود؛ به طوری که حاضر می‌شد از مطالب ابتدایی مثل شرح امثله تدریس کند. تواضع دیگرشان این بود که در کلاس درس تمام علما شرکت می‌کرد و کاری نداشت که این عالم همسن، کوچکتر یا بزرگتر از خودش است. من می‌گفتم ایشان شناسنامه علماست. همه علما را کامل می‌شناخت. در خلال درسها از خاطرات علما تعریف می‌کرد. از استاد اول خود، آیت‌الله رضوی تعریف می‌کرد تا آیات عظام: صدر، خویی، سید عبدالعلی و سبزواری. همه را می‌شناخت و در تمام درسهای آنها شرکت می‌کرد؛ چه در زمانی که در نجف اشرف بود و چه در زمانی که در قم حضور داشت.
ایشان چون در درس آیت‌الله صدر و خویی شرکت کرده بود و واقعا تبحر زیادی در اصول داشت. در اوایل طلبگی ما، در درس آیت‌الله وحید هم شرکت می‌کرد و جزو مستشکلین بود؛ یعنی اگر اشکالی می‌گرفت، آیت‌الله وحید روی آن موضوع به طور کامل فکر می‌کرد و علاقه بسیاری به ایشان داشت. چون ادیب بود، در درس ادبیات واقعا مهارت داشت. در بحث علمی و فقه هم مهارت خاصی داشت. از اعتبارات خود برای دیگران استفاده می‌کرد.
ایشان چون جزو اساتید و به نوعی جزو وکلای آیت‌الله خویی بود، اعتبار زیادی داشت. اگر کسی نامه‌ای برای شهریه می‌خواست، حتما می‌داد و اگر فردای آن روز می‌آمد و می‌گفت که اهمیتی داده نشده، خودش شخصا مراجعه می‌کرد و به کار او رسیدگی می‌کرد. به دفاتر می‌رفت که چرا شهریه آن شخص را نداده‌اند. برای خودش شهریه‌ای نمی‌گرفت، ولی از اعتبار خود برای دیگران طلب شهریه می‌کرد.
یعنی شأن و مقامی برای خودش قائل نبود.
بله. همین‌طور است. در برابر اهل بیت(ع) تواضع زیادی داشت و هر زمان اسمی از آنان برده می‌شد، گریه می‌کرد و با تمام وجود می‌گفت: «روحی و ارواح العالمین لهم الفداء». همیشه از یاد وقایع سیدالشهدا گریه می‌کرد. ساده‌زیستی ایشان واقعا بی‌تکلف بود. از منزل تا محل درس پیاده می‌آمد و همه فکر می‌کردند ایشان طلبه‌ای معمولی است. لباس‌های تمیز و خوب می‌پوشید. برای خودش شخصا خرید می‌کرد. زهد و عبادتش واقعی بود. به مال دنیا علاقه‌ای نداشت. حتی‌الامکان نافله‌ها را انجام می‌داد. پدرم تعریف می‌کرد در مسجد بروجردی شهر نجف، شبی در نیمة شعبان یا ماه رجب که اعمال مخصوصی دارد، ایشان آن اعمال مخصوص طولانی را که از روی مفاتیح خوانده می‌شد، تماما می‌خواند. در حین خواندن برق رفت و تاریک شد. حدود بیست دقیقه ایشان همان‌طور سرپا ایستاده بود تا برق بیاید و دوباره شروع به مابقی اعمال کرد. نماز که تمام شد، پدرم گفت: «در این بیست دقیقه می‌نشستید تا برق‌ بیاید و بعد باقی اعمال را به جا می‌آورید.» ایشان گفت: «مشغول ذکر گفتن شدم.» تلاوت قرآنشان هیچ وقت ترک نمی‌شد و هر شب یک جزء می‌خواند. به دیگران زیاد کمک می‌کرد. به غیر از اینکه شهریه طلبه‌ها را درست می‌کرد، کمک‌های زیادی در حد توان خود به طلبه‌ها می‌کرد. اگر کسی اظهار نداری می‌کرد، در حد توان خود کمک می‌کرد. حتی در این اواخر یکی که به علت امور مالی به زندان افتاد، شخصا رفت و کمک مالی کرد و او را از زندان بیرون آورد.
کیفیت تدریس، بیان و القای مطلب و نحوه ورودشان به مباحث درسی چگونه بود؟
ایشان زمانی که می‌خواست کتابی را درس بدهد، تمام کتابهایی را که درباره آن و حواشی آن بود، کاملا مطالعه می‌کرد. می‌گفت: «قبلا حافظه‌ام خیلی قوی بود؛ تا اینکه در نجف با شخصی کشتی گرفتم. در حین کشتی سرم به زمین خورد و از آن زمان حس کردم، حافظه‌ام کم شده است.» به همین علت برای اینکه مطالب از یادش نرود، یادداشت برمی‌داشت. هر آنچه مطالب خاص بود، به ما می‌گفت؛ حتی اگر در روزهای دیگر متوجه می‌شد مطلبی را فراموش کرده و نگفته است، سریعا به ما
می‌گفت.
در ایام تعطیلی، مرحوم آقای شیخ محمد شاه‌آبادی در پارک سالاریه فلسفه درس می‌داد. ایشان هم شرکت می‌کرد و به من می‌گفت شما هم بیا، ضرری ندارد. من هم می‌رفتم. آقای شاه‌آبادی گهگاه برنامه اردویی ترتیب می‌داد؛ یک بار به همدان رفتیم. آشپزی این گروه را آقای مسلمی انجام می‌داد و این از تواضعشان بود. آیت‌اللهی که عمری درس خوانده، بیاید برای یک جمع غذا درست کند! من هم به ایشان کمک می‌کردم. از علمای دیگر خاطرات زیادی می‌گفت و من حسرت می‌خورم که کاش وقتی ایشان اینها را بیان می‌کرد، من می‌نوشتم.
بیشتر متمایل به چه کدام یک از بزرگان بود؟
بیشتر از آیت‌الله صدر تعریف می‌کرد و در درس اصول هم، بیشتر از اصول ایشان تدریس می‌کرد.
ایشان را عالمی منزوی می‌دانستند. چرا؟
آن‌طور که خودش تعریف می‌کرد، در زمانی که نجف بود و امام به آنجا رفت، ایشان جزو افرادی بود که به بدرقه امام رفت. بعد از پیروزی انقلاب، حضرت امام از آقای مسلمی خواست تا مسئولیتی قبول کند؛ ولی ایشان گفت: «می‌خواهم تدریس کنم.» امام هم قبول کردند. علت دیگر، تواضع ایشان بود. با آنکه علم زیادی داشت، ولی این‌گونه نبود که آن را بیان کند و طوری نبود که بخواهد مشهور بشود.
ارتباطشان با علما و بزرگان چگونه بود؟
به همه دفاتر می‌رفت و به همه علما سر می‌زد. حتی رهبری هم با ایشان آشنایی کامل داشت، تا چه برسد به علمای دیگر.
ایشان به شاگردپروری تا چه میزان اهمیت می‌داد؟
ایشان شاگردان زیادی پرورش داد. زمانی که در خدمتشان بودم، خیلی‌ها در درس ایشان شرکت می‌کردند و می‌رفتند. حتی شاگردانی را سراغ دارم که در حال حاضر جزو اساتید خوانسار و گلپایگان هستند.
روش ایشان در شاگردپروری چگونه بود؟ آیا درسی که می‌داد فردا از آنها می‌خواست و تعقیب می‌کرد؟
بله. از آنها کار می‌خواست. در این اواخر خیلی از کارها را به من سپرده بود. اصول کافی که می‌خواندیم، به من می‌گفت: «نکات ادبی آن پای شماست و شما باید فردا این کارها را انجام بدهی.» صبح هم که در کلاس حاضر می‌شدم، حتما می‌پرسید که مثلا این چه صیغه‌ای است؟ یا این کلمه ترکیبش چه می‌شود؟ درس را کاملا پیگیری می‌کرد و از طلبه‌ها سؤال می‌پرسید. پشتکار زیادی در تدریس داشت و مطالعه نکرده سر کلاس حاضر نمی‌شد و هر کتابی در مورد آن موضوع بود، مطالعه و در کلاس بیان می‌کرد. ما هر چه داریم، از ایشان است. یکی از خصلت‌های ایشان این بود که در هر مجلسی از کوچکترین فرصتی استفاده می‌کرد و بحث علمی را پیش می‌کشید.
اطلاع دارید هم‌مباحثه‌ای‌های ایشان در نجف کدام یک از بزرگان بودند؟
از پدرم شنیدم که آقامصطفی خمینی به منزل آقای مسلمی بسیار می‌آمد و با ایشان مباحثه علمی می‌کرد. آقای مسلمی همسایه خیلی خوبی بود.

نسخه مناسب چاپ