آنروز برایم متفاوتتر از سایر روزها بود، روزی که تلاش همه انسانهای مسئول به نجات جان جوانی انجامید. در آن ماجرا همه درگیر شدند؛ از پلیس تا آتشنشانان و آمبولانس و گروه امداد اجتماعی، همه بسیجشده بودند برای نجات جان جوانی که گویا از مشکلاتاش خسته شده بود و قصد خداحافظی با همه جلوههای دلچسب زندگی و نعمتهای خدادادی را داشت. جوان رشید و رعنایی که نه از زیبایی چهره کم داشت و نه از تناسب اندام که داشتن آن برای همه جوانان آرزو است، اما تنها چیزی که نداشت، آرامش روح و روان بود که یا خودش از خودش گرفته بود یا از او گرفته بودند.
جایی را که او برای خداحافظی درنظر گرفته بود، پنجره اتاقاش در طبقه چهارم آپارتمان بود. ساعت ۱۰ صبح بود که دیدمش، روی هره پنجره نشسته بود و اطراف را تماشا میکرد. نه حرکتی میکرد و نه کاری عجولانه انجام میداد. پیش از آنکه تصمیمی بگیرم، همسایگان کار خودشان را انجام دادند و در مدت کوتاهی همه انسانهای مسئول محله در آنجا حضور یافتند.
پلیس راههای اطراف را بست. آمبولانس از راه رسید و در گوشهای زیر درختان متوقف شد و پرستاران آماده دریافت دستور، کنار پیادهرو مستقر شدند و در یک لحظه مأموران شجاع و جان برکف آتشنشانی در روی بام، بین طبقات و در حیاط مجتمع مسکونی دیده شدند. از حرکات جوان پیدا بود که کسانی با او در حال صحبت هستند، اما چگونه؟ نمیدانم!
در چنین شرایطی مأموران شجاع آتشنشان در بدترین شرایط خطر را به جان خریده و از گوشه حیاط، خودشان را به روی سقف سایهبان خودروها رسانده بودند، در حالیکه هر آن امکان داشت پایشان لیز بخورد و به کف حیاط سقوط کنند، تشک بادی را با هر زحمتی بود روی سقف پلاستیکی سایهبان پهن کردند که با این کارشان اضطراب کشندهای را که شاهدش بودیم، تبدیل به شادی شد.
شماری از آتشنشانان روی پشتبام با بستن طناب به خودشان، آماده بودند هرطور که شده باشد آن جوان از جان سیر شده را مهار کنند و در همان حال به همسایگان علامت میدادند که از پشت پردهها کنار بروند تا باعث اضطراب و تشویش جوان ناامید نشوند.
سرانجام تلاشها جواب داد و جوان به داخل اتاقاش بازگشت و به ۳ ساعت پر از التهاب و دلهره پایان داد.
چقدر زیباست نجات جان انسان و تلاش انسانها برای نجات همنوعانشان. آن روز من شاهد یکی از این تلاشها بودم و وظیفه خود دانستم از تلاشهای کسانی بنویسم که زحمات شان کمتر دیده شده است.
محمود پورعالی
جایی را که او برای خداحافظی درنظر گرفته بود، پنجره اتاقاش در طبقه چهارم آپارتمان بود. ساعت ۱۰ صبح بود که دیدمش، روی هره پنجره نشسته بود و اطراف را تماشا میکرد. نه حرکتی میکرد و نه کاری عجولانه انجام میداد. پیش از آنکه تصمیمی بگیرم، همسایگان کار خودشان را انجام دادند و در مدت کوتاهی همه انسانهای مسئول محله در آنجا حضور یافتند.
پلیس راههای اطراف را بست. آمبولانس از راه رسید و در گوشهای زیر درختان متوقف شد و پرستاران آماده دریافت دستور، کنار پیادهرو مستقر شدند و در یک لحظه مأموران شجاع و جان برکف آتشنشانی در روی بام، بین طبقات و در حیاط مجتمع مسکونی دیده شدند. از حرکات جوان پیدا بود که کسانی با او در حال صحبت هستند، اما چگونه؟ نمیدانم!
در چنین شرایطی مأموران شجاع آتشنشان در بدترین شرایط خطر را به جان خریده و از گوشه حیاط، خودشان را به روی سقف سایهبان خودروها رسانده بودند، در حالیکه هر آن امکان داشت پایشان لیز بخورد و به کف حیاط سقوط کنند، تشک بادی را با هر زحمتی بود روی سقف پلاستیکی سایهبان پهن کردند که با این کارشان اضطراب کشندهای را که شاهدش بودیم، تبدیل به شادی شد.
شماری از آتشنشانان روی پشتبام با بستن طناب به خودشان، آماده بودند هرطور که شده باشد آن جوان از جان سیر شده را مهار کنند و در همان حال به همسایگان علامت میدادند که از پشت پردهها کنار بروند تا باعث اضطراب و تشویش جوان ناامید نشوند.
سرانجام تلاشها جواب داد و جوان به داخل اتاقاش بازگشت و به ۳ ساعت پر از التهاب و دلهره پایان داد.
چقدر زیباست نجات جان انسان و تلاش انسانها برای نجات همنوعانشان. آن روز من شاهد یکی از این تلاشها بودم و وظیفه خود دانستم از تلاشهای کسانی بنویسم که زحمات شان کمتر دیده شده است.
محمود پورعالی