ترامپ درکلاس!
گودرز گودرزی - الیگودرز
 

– دونالد ترامپ!
– حاضر!
– می‌دونم حاضری. بیا پا تخته… چرا کتابتو با خودت اُوردی؟
– آقا! برا محکم‌کاری!
– نمک نریز! بدش من… خب؛ حالا درس هفتة پیش رو با هم مرور می‌کنیم.
– خوبه آقا. مرور خاطرات گذشته همیشه برا من شیرین بوده.
– خوبه؛ براوو! بگو ببینم چرا رنگ پرچم کشورمون آبی و قرمزه؟
– این که معلومه آقا. به‌خاطرِ چی بِهِش می‌گنْ عُروق؟ عَرَق؟ عِرِق؟ نه! عِرْق؛ آره! عِرْق و احترام به رنگ لباسای دو تیم بزرگ فوتبال کشورمونه دیگه. (صدای خندة دانش‌آموزان)
– ستاره‌های اون گوشة پرچم نشونة چیه؟
– نشونه‌مشونه‌شو نمی‌دونم؛ اما اینو می‌دونم که واسه آدمایی که بی‌خوابی به سرشون می‌زنه خوبه. با شمردن اون همه ستاره، پلکاشون سنگین می‌شه وُ یواش‌یواش لا‌لا می‌کنن! (صدای خندة دانش‌آموزان؛ بلندتر از پیش)
– ساکت! خوب بلدی لودگی کنی. پیشنهاد می‌کنم بزرگ که شدی بری تو کارِ سینما.
– فکر بدی نیس آقا! ناپدری‌م همین عقیدة شوما رو داره. می‌گه من جون می‌دم واسه آکتورشدن.
– مزه‌ریختن کافیه. برگردیم سرِ درسمون. جنگ داخلی امریکا سرِ چی اتفاق افتاد؟
– هیچی! سرِ یه مُشت حرف مُفت! میشیگانیاها می‌گفتن ما اول کشتی کریستوفر تُلمپو دیدیم؛ اکلاهماها خون به لُپاشون می‌دوید وُ تیر درمی‌کردن که برید گم شید عقب‌مونده‌ها! این ما بودیم که نزدیک شدن کشتی‌ها رو به همه خبر دادیم. (خندة دانش‌آموزان و سر تکان دادن‌های معلّم)
– بسّه! نمی‌خواد ادامه بدی. اینو جواب بده. خلیج مکزیک در کجای ایالات متحده واقع شده؟
– آقا! سؤال دیگه‌ای نبود ازمون بپرسین؟
– چیه! بلد نیستی؟
– نه آقا. اسم این مکزیکه حالمو بد می‌کنه. اصلن چرا اون خلیج اسمش باید مکزیک باشه؛ هان؟
– ما کاری به این موضوع نداریم. جواب سؤالو بده.
– چه می‌دونم؛ یه جایی هس دیگه. غرب‌مرباس!
– استرالیا کجاس؟
– یکی از جزایر جاپنه دیگه؛ در شرق جاپن.
– ژاپن. چرا سعی نمی‌کنی دُرُس حرف بزنی؟
– حالا!
– اسراییل چی؟ اون در کجاس؟
– اون خونه‌خراب جایی نیس؛ همین‌جاس؛ تو واشنگتن؛ نیویورک؛ وال‌استریتِ منهتن؛ تو خونة ما وُ شوما وُ همه. امریکا رو شاخ اسراییل می‌چرخه. اون‌وقت می‌پرسین اسراییل کجاس؟
– حالا یه سؤال غیر درسی. دوس داری چه‌کاره بشی؟
– ناپدری‌م که می‌گه بهتره آرتیست بشم؛ مامانم می‌گه استاد تاریخ وُ جغرافیا بشم؛ عمه‌م می‌گه اگه برم تو کارِ قمار، نون‌م تو روغنه؛ دختر خاله‌م بِتی چشای آبی‌شو خمار می‌کنه وُ می‌گه معمار بشم؛ دوستام می‌گن بهتره خودمو از مجسمة آزادی بندازم وُ
نفله بشم.
– نظر خودت چیه؟
– من دوس دارم آدم مشهور وُ مفیدی بشم. مث آل کاپون؛ جسی جیمز… ورد زبونا باشم.
– ینی گانگستر؟!
– آره دیگه؛ بااجازه‌تون. آخه می‌دونین! مهم‌بودن خیلی مهمه. آدم اگه مشهور باشه، مهم هم می‌شه دیگه. اون‌وقت خیلیا ازت حساب می‌برن. می‌تونی مث آب خوردن این وُ اونو تلکه کنی؛ گوش‌بُری کنی وُ خیلی کارای مفیدِ دیگه.
(بچه‌ها برایش سوت و کف می‌زنند. لب و لوچة معلّم کج و معوج می‌شود. زززززینگ… زنگ می‌خورد.)

code

نسخه مناسب چاپ