در وجود انسان نیروها و قوای گوناگونی نهفته است که عمدهترین آنها عبارتند از:
عقل و نفس
نفس در وجود انسان منشأ خواهشها و تمایلات است و عقل تشخیصدهنده خوب از بد و درست از نادرست، عقل با علم و تجربه تقویت میشود و نفس با وسوسه هیجان میگیرد. عقل، پایگاه ایمان است و نفس بستگاه شیطان. این دو وجود آدمی را عرصه نبرد خود قرار داده و پیوسته با یکدیگر در تقابل و نزاعند. هر یک میکوشد تا دیگری را تحت سلطه خود درآورد و بر او حکم براند، اگر نفس بر عقل پیروز شد، آدمی را دچار افراط و تفریط میکند و به بدبختی و شقاوت میکشاند، در این صورت عقل ابزاری میشود و در دست نفس، میاندیشد، تشخیص میدهد، اما بر اساس دلخواه نفس. در اینجاست که عقل تغییر جهت میدهد و تبدیل میشود بهچیزی به نام نُکری یعنی شیطنت. سطحینگر میشود و کوتاهبین. دنیاگرا میشود و توجیهگر. عالم برای چنین آدمی کوچک میشود. منحصر میشود به نشئه دنیا، او بهشت را در همین دنیا میطلبد و میخواهد به آن برسد ولو به هر قیمتی و از هر طریقی.
در تمایلات شهوانی بیبند و بار میشود و در ثروتاندوزی بیمهار! نقشههای عجیب میکشد که در مدتی کوتاه به مال بسیار برسد چه از راه حلال باشد یا حرام، اگر نوکر شود بهجای اینکه صداقت و امانت به خرج دهد، جای پای شغلی خود را محکم کند و مورد اعتماد صاحب کار قرار گیرد. سرانجام حتی در شغل و کار او شریک شود. به صاحب کار خیانت کرده و مالش را میدزدد. از آنجا اخراج شده و به جای دیگر میرود از آنجا هم همینطور، سرانجام بیکار و بیعار میماند. اگر ارباب شد به جای اینکه صادقانه و منصفانه رفتار کند و حق کارگر را بپردازد، از او ظالمانه بهرهکشی میکند. اگر کارمند شد به جای اینکه با درستکاری به انجام وظیفه بپردازد و پلههای ترقی را یکی پس از دیگری طی کند و بهطور طبیعی به مقامات بالاتر برسد، نقشه میکشد تا چگونه مشتریان و مراجعان را سرکیسه کند و در ازای عمل خارج از موازین قانونی رشوه بگیرد. در نهایت مشت او باز شده و با بیآبرویی اخراج میشود و مبدل به فردی بیآبرو، سرخورده و سرگردان میشود، اگر مدیر شد به دنبال اختلاس میرود و اگر پولدار شد به دنبال رباخواری. زن به جای اینکه وظیفه خانهداری خود را بهدرستی انجام دهد و با اخلاق و رفتار نیک، دل شوهر را به دست آورد، به وظیفه و رفتار خود توجه ندارد، در عوض از مال شوهر کش میرود و به شیادان جادوگر میدهد تا طلسم باطل سحر و دعای مهر و محبت بگیرد بههدف هم نمیرسد.
دانشآموز به جای اینکه درس بخواند، باسواد شود و نمره بالای قبولی بگیرد، به دنبال راههای تقلب میگردد تا نمره قابلقبولی بگیرد! در صورتیکه اگر همان وقتی را که صرف نقشهکشی و تقلب صرف کرده، برای درسخواندن میگذاشت، بهتر به نتیجه میرسید. شریک به جای اینکه با شریک خود به صداقت و امانت رفتار کند تا دست به دست هم داده و با حمایت یکدیگر راه موفقیت را بپیمایند، به شریک خود خیانت میکند و مالش را بالا میکشد و فراری میشود و سرانجام، گرفتار حبس و زندان. همه کسانی که هوای نفس را بر عقل خود مسلط کرده و هوش خداداد را در مسیر منفی به کار میاندازند، سرانجامی جز ناکامی ندارند. شیفتگان قدرت نیز حالشان از همین قبیل است، همانها که برای رسیدن به قدرت و ریاست دست به هر حیله و نیرنگی میزنند، اینان آدمیانی بیشخصیت، ترسو، چاپلوس، حقهباز، دغلکار، بیرحم، توطئهگر، کینهتوز، منافق و ستمگری هستند که ماهرانه در هر شرایط رنگ عوض میکنند، در زحمت کشت و کار حضور ندارند، اما در میوهچینی مهارت دارند و از همه جلوتر میافتند، اینان خطرناکترین عناصر برای یک ملت هستند، مرجع تقلید اینان ماکیاول است و الگوی عینی آنها معاویه و عمرو عاص و شیثابن ربعی. ناگفته نماند که منظور از قرارگرفتن تحتسلطه هوای نفس تارک دنیا بودن و رهبانیت نیست، تمایلات نفسانی خود را نادیدهگرفتن و آنها را در بوته تعطیلگذاردن، خروج از تعادل و جدائی از موازین خلقت و طبیعت است.
قرآن میفرماید: «قل من حرم زینه الله التی اخرج لعباده»
ای پیامبر به امت بگو چه کسی زینتهای دنیوی را که خداوند برای بندگانش آفریده حرام کرده است؟! در روایت آمده است:
«لیس منا ترک دنیاه لاآخرته و آخرته لدنیاه»
از ما نیست کسی که دنیا را به خاطر آخرتش و یا آخرتش را برای دنیایش ترک کند. هم عقل و هم دین میگوید آدمی باید در پی کسب روزی برود، سعی و تلاش کند از راه حلال ثروت به دست آورد، با عزت و آبرومندی زندگی خود را اداره کند. مسافرتهایش را برود. مهمانی بدهد. مازاد بر نیاز خود را به نیازمندان بذل و بخشش کند. عقل و دین میگوید آدمی برای در امانماندن از فساد و فحشا باید ازدواج کند. تشکیل خانواده بدهد. با همسر خود انس و الفت بگیرد و در کنار او به آرامش برسد و نسل سالم تحویل جامعه بدهد. اسلام با فساد و فحشا مخالف است نه با همسرداری و نکاح.
در مورد ریاست همینطور، هر کس باید تلاش کند بر علم و دانش خود بیفزاید و مقام و موقعیتی پیدا کند. منتهی نه از راه ستم و توطئه و خالیکردن زیر پای دیگران، بلکه از راه درست و مشروع و مقام را نیز به منظور اعمال عدالت بخواهد و خدمت به خلق خدا نه برای ارضاء حس جاهطلبی و مقامپرستی. باید خود و جامعه خود را دریابیم، ما باید تلاش کنیم بر علم و آگاهی و ایمان خود بیفزائیم، عقل را با علم و تجربه تقویت کنیم، اراده را به کمک عقل بیاوریم تا عقل بتواند به کمک اراده بر نفس پیروز شود.
عقل و نفس
نفس در وجود انسان منشأ خواهشها و تمایلات است و عقل تشخیصدهنده خوب از بد و درست از نادرست، عقل با علم و تجربه تقویت میشود و نفس با وسوسه هیجان میگیرد. عقل، پایگاه ایمان است و نفس بستگاه شیطان. این دو وجود آدمی را عرصه نبرد خود قرار داده و پیوسته با یکدیگر در تقابل و نزاعند. هر یک میکوشد تا دیگری را تحت سلطه خود درآورد و بر او حکم براند، اگر نفس بر عقل پیروز شد، آدمی را دچار افراط و تفریط میکند و به بدبختی و شقاوت میکشاند، در این صورت عقل ابزاری میشود و در دست نفس، میاندیشد، تشخیص میدهد، اما بر اساس دلخواه نفس. در اینجاست که عقل تغییر جهت میدهد و تبدیل میشود بهچیزی به نام نُکری یعنی شیطنت. سطحینگر میشود و کوتاهبین. دنیاگرا میشود و توجیهگر. عالم برای چنین آدمی کوچک میشود. منحصر میشود به نشئه دنیا، او بهشت را در همین دنیا میطلبد و میخواهد به آن برسد ولو به هر قیمتی و از هر طریقی.
در تمایلات شهوانی بیبند و بار میشود و در ثروتاندوزی بیمهار! نقشههای عجیب میکشد که در مدتی کوتاه به مال بسیار برسد چه از راه حلال باشد یا حرام، اگر نوکر شود بهجای اینکه صداقت و امانت به خرج دهد، جای پای شغلی خود را محکم کند و مورد اعتماد صاحب کار قرار گیرد. سرانجام حتی در شغل و کار او شریک شود. به صاحب کار خیانت کرده و مالش را میدزدد. از آنجا اخراج شده و به جای دیگر میرود از آنجا هم همینطور، سرانجام بیکار و بیعار میماند. اگر ارباب شد به جای اینکه صادقانه و منصفانه رفتار کند و حق کارگر را بپردازد، از او ظالمانه بهرهکشی میکند. اگر کارمند شد به جای اینکه با درستکاری به انجام وظیفه بپردازد و پلههای ترقی را یکی پس از دیگری طی کند و بهطور طبیعی به مقامات بالاتر برسد، نقشه میکشد تا چگونه مشتریان و مراجعان را سرکیسه کند و در ازای عمل خارج از موازین قانونی رشوه بگیرد. در نهایت مشت او باز شده و با بیآبرویی اخراج میشود و مبدل به فردی بیآبرو، سرخورده و سرگردان میشود، اگر مدیر شد به دنبال اختلاس میرود و اگر پولدار شد به دنبال رباخواری. زن به جای اینکه وظیفه خانهداری خود را بهدرستی انجام دهد و با اخلاق و رفتار نیک، دل شوهر را به دست آورد، به وظیفه و رفتار خود توجه ندارد، در عوض از مال شوهر کش میرود و به شیادان جادوگر میدهد تا طلسم باطل سحر و دعای مهر و محبت بگیرد بههدف هم نمیرسد.
دانشآموز به جای اینکه درس بخواند، باسواد شود و نمره بالای قبولی بگیرد، به دنبال راههای تقلب میگردد تا نمره قابلقبولی بگیرد! در صورتیکه اگر همان وقتی را که صرف نقشهکشی و تقلب صرف کرده، برای درسخواندن میگذاشت، بهتر به نتیجه میرسید. شریک به جای اینکه با شریک خود به صداقت و امانت رفتار کند تا دست به دست هم داده و با حمایت یکدیگر راه موفقیت را بپیمایند، به شریک خود خیانت میکند و مالش را بالا میکشد و فراری میشود و سرانجام، گرفتار حبس و زندان. همه کسانی که هوای نفس را بر عقل خود مسلط کرده و هوش خداداد را در مسیر منفی به کار میاندازند، سرانجامی جز ناکامی ندارند. شیفتگان قدرت نیز حالشان از همین قبیل است، همانها که برای رسیدن به قدرت و ریاست دست به هر حیله و نیرنگی میزنند، اینان آدمیانی بیشخصیت، ترسو، چاپلوس، حقهباز، دغلکار، بیرحم، توطئهگر، کینهتوز، منافق و ستمگری هستند که ماهرانه در هر شرایط رنگ عوض میکنند، در زحمت کشت و کار حضور ندارند، اما در میوهچینی مهارت دارند و از همه جلوتر میافتند، اینان خطرناکترین عناصر برای یک ملت هستند، مرجع تقلید اینان ماکیاول است و الگوی عینی آنها معاویه و عمرو عاص و شیثابن ربعی. ناگفته نماند که منظور از قرارگرفتن تحتسلطه هوای نفس تارک دنیا بودن و رهبانیت نیست، تمایلات نفسانی خود را نادیدهگرفتن و آنها را در بوته تعطیلگذاردن، خروج از تعادل و جدائی از موازین خلقت و طبیعت است.
قرآن میفرماید: «قل من حرم زینه الله التی اخرج لعباده»
ای پیامبر به امت بگو چه کسی زینتهای دنیوی را که خداوند برای بندگانش آفریده حرام کرده است؟! در روایت آمده است:
«لیس منا ترک دنیاه لاآخرته و آخرته لدنیاه»
از ما نیست کسی که دنیا را به خاطر آخرتش و یا آخرتش را برای دنیایش ترک کند. هم عقل و هم دین میگوید آدمی باید در پی کسب روزی برود، سعی و تلاش کند از راه حلال ثروت به دست آورد، با عزت و آبرومندی زندگی خود را اداره کند. مسافرتهایش را برود. مهمانی بدهد. مازاد بر نیاز خود را به نیازمندان بذل و بخشش کند. عقل و دین میگوید آدمی برای در امانماندن از فساد و فحشا باید ازدواج کند. تشکیل خانواده بدهد. با همسر خود انس و الفت بگیرد و در کنار او به آرامش برسد و نسل سالم تحویل جامعه بدهد. اسلام با فساد و فحشا مخالف است نه با همسرداری و نکاح.
در مورد ریاست همینطور، هر کس باید تلاش کند بر علم و دانش خود بیفزاید و مقام و موقعیتی پیدا کند. منتهی نه از راه ستم و توطئه و خالیکردن زیر پای دیگران، بلکه از راه درست و مشروع و مقام را نیز به منظور اعمال عدالت بخواهد و خدمت به خلق خدا نه برای ارضاء حس جاهطلبی و مقامپرستی. باید خود و جامعه خود را دریابیم، ما باید تلاش کنیم بر علم و آگاهی و ایمان خود بیفزائیم، عقل را با علم و تجربه تقویت کنیم، اراده را به کمک عقل بیاوریم تا عقل بتواند به کمک اراده بر نفس پیروز شود.