یک بار به دیدن زنده یاد خانم سیمین دانشور رفته بودم. درباره شخصیتهای مختلف سخن به میان آمد. در اتاق او در کنار تصویر رجال سیاسی و اجتماعی و آثار فرهنگی و هنری عکسی هم از تختی دیده میشد که برایم جالب بود. خانم دانشور میگفت تختی هم این جا میآمد. البته خیلیها آنجا میرفتهاند از امام موسی صدر و آیتالله طالقانی و علامه محدث ارموی تا سهراب سپهری و نیما یوشیج و ابراهیم گلستان. دانشور میگفت یک بار تختی سرزده به خانه ما آمد. جلال هم بود. من به محض دیدنش هیجانزده شدم و ناخودآگاه به سمتش رفتم و او را بوسیدم. یک باره چهره تختی گلگون و غرق عرق شرم و حیا شد. جلال هم متوجه این تغییر حال شد و با همان شوخ طبعی و کنایه طنزآمیز گفت سیمین هم با این کارهاش… بعدها آل احمد یکی از زیباترین و ماندگارترین مقالههای سیاسی- ادبیاش را درباره تختی نوشت. این نمونهها نشان میدهد که تختی شخصیتی بود که بین همه گروههای اجتماعی اعتبار بسیار داشت.
او از دوستان مرحوم آیتالله طالقانی بود و به دعوت ایشان در جلسات نماز و تفسیر قرآن شرکت میکرد که شبهای جمعه در مدرسه اسلام واقع در بریانک تشکیل میشد. مؤسس این مدرسه عباس چمران (برادر شهید دکتر مصطفی) بود و درآنجا با برخی چهرههای تأثیرگذار و مطرح آن روزگار مانند مهندس بازرگان، مهندس حسیبی و دکتر سحابی آشنا شد. این مدرسه در سال ۱۳۲۶ برای تعلیم و تربیت دانش آموزان به شیوههای اسلامی تأسیس شد. بعدها با انتقال جلسات تفسیر به مسجد هدایت در چهار راه استانبول، تختی نیز به آنجا آمد و شد داشت.
تختی اگرچه با افراد و گروههای مختلف ارتباط داشت اما مشی و منش او همیشه ثابت بود، این ویژگی از او چهرهای قابل اعتماد و در عین حال بسیار محبوب ساخته بود. به طوری که وقتی هواپیمای او در فرودگاه به زمین مینشست هزاران نفر از مردم به استقبالش میشتافتند و حتی شخصیتهای ادبی و هنری و اجتماعی با دیدن او به شوق میآمدند. شاید از همین روست که برخی خاطرههای معمول او هم نیاز به بازخوانی دارد. همه میدانیم که در کمکرسانی به زلزلهزدگان بویینزهرا تختی هم مانند خیلیهای دیگر به جمعآوری کمکها پرداخت و از شمال شهر تا میدان مخبرالدوله و از آنجا تا بهارستان و بالاخره تا سبزه میدان را پیاده پیمود و در محل چلوکبابی شمشیری استقرار یافت. اما نکته آن است که همه مردم دوست داشتند کمکهایشان به دست تختی که ارادت زیادی به او داشتند، برسد و او را امین خود میدانستند. کسانی که پولهای خود را به تختی میدادند صاحب اموال زیادی هم نبودند و آدمهای معمولی و حتی محروم کوچه و بازار در میان آنها زیاد دیده میشد که علاقهمند بودند در کنار تختی به هموطنانشان کمک برسانند و تختی با همان حجب و حیای همیشگیاش سرش را پایین انداخته بود که اگر کسی توان کمک مالی مناسب هم ندارد شرمنده نشود. تختی اگر اینجا سرخود را پایین گرفته بود اما در جایی دیگر هنگام دریافت مدال از بالاترین مقام مملکت در آن زمان با قامتی راست و افراشته سرخم نمیکند تا شاه مجبور شود دستان خود را بالا ببرد و مدال را برگردن او بیندازد.
تختی خلق و خوی ویژهای داشت که او را از سایرین متمایز میکرد منش و روشی که او را همیشه پهلوان مردم نگاه میداشت زمانی که در اوج محبوبیت و معروفیت بود به او پیشنهاد شد در قبال دریافت مبالغ هنگفت، عکسش را در حال اصلاح صورت با تیغ ژیلت منتشر کنند. تختی این پیشنهاد را رد کرد. در عین حال درآن زمان رسم شده بود برخی از آن ورزشکارانی که در میان مردم مطرح میشدند در فیلمهای سینمایی نیز ظاهر شوند، بدون آن که نقش تأثیرگذاری داشته باشند. اما در تبلیغات فیلم از آنها استفاده میشد. تختی این پیشنهادها را هم رد کرد و میگفت مگر من هنرپیشه هستم که بخواهم فیلم بازی کنم. نکته سنجیهای تختی بسیار است و بخشی از این خاطرات را استاد پیشکسوت عبدالله زارع، یکی از دوستان و مربی او در برنامههای تهران گردی که هر جمعه انجام میدهیم و ۶ دی امسال در جریان بازدید از شهر ری تعریف میکرد.
تختی، دغدغه نام بلند ایران را داشت که در اندام ورزیده و قد رشید و بازوان توانای او تجلی میکرد و پشتوانه مردمی بود که از هر سو به شکلهای مختلف حقارت بر آنها تحمیل میشد.
تختی به عنوان معتمد شورای محلی از خانی آباد با آنها همکاری میکرد. بنابر اسناد موجود تختی با کسب آرای مردم در سال ۴۲ به عضویت انجمن معتمدین شهر در میآید. تعداد آرای او در آن سال ۳۵ هزار بوده است. در آن ایام تهران دارای ۵۰ برزن بود و هر کدام نمایندهای برای اداره امور شهر داشتند و به مدت سه سال انتخاب میشدند. هر چند این همکاری چندان دوام نیافت. در آن ایام انتخاب شهردار تهران از میان نامزدهایی صورت میگرفت که به شورای معتمدین شهر راه یافته بودند. تختی هم از کسانی بود که شانس بالایی برای تصدی پست شهرداری تهران داشت و بنا به نقل روزنامه ها به او نیز پیشنهاد شد. اما از پذیرش مسئولیت شهرداری تهران سر باز زد و راه خود راپهلوانانه در کنار مردم ادامه داد و همچنان پیگیر امور مردم بود و از راههای مختلف تلاش میکرد وظیفه نمایندگی خود را انجام دهد. یکی از راهها نامه نگاری به مسئولان و پیگیری امور بود. هر چند تأثیرگذاری نامهها و اقدامات او به تدریج کم و کمتر میشد تا جایی که ادامه کار او را در انجمن معتمدین یا انجمن شهر با مشکل مواجه کرد و کمکم نامههای او به مقامات و مسئولان نیز منشأ اثر نبود. تختی به ناچار با آزردگی از این سمت انصراف داد.
همین دغدغه تختی باعث شد وقتی در یکی از مسابقات نتوانست پاسخگوی انتظارات مردم باشد خود را شرمگین یافت. یکی از دوستان تختی میگفت او در یکی از آخرین مسابقات جهانیش از کسب مدال قهرمانی بازماند و برای این حادثه بسیار متأسف شد. او احساس میکرد از یک سو امید مردم را برنیاورده و از سوی دیگر سن و سال ورزشی او در شرایطی است که فرصت جبران ندارد. از این رو وقتی کاروان ورزشی عزم بازگشت به کشور را داشت راهی بغداد شد و خود را به آستان حضرت ابوالفضل(ع) رسانید. از زبان همراهان وی درد دل تختی با حضرت شنیدنی است. «ای بزرگوار تو برای آب آوردن برای بچههای تشنه، راهی فرات شدی ولی در آنجا دستانت قطع شد، چشمانت آسیب دید، فرق سرت شکافته شد، مشک آب سوراخ شده و آبها به زمین ریخت؛ و نتوانستی آب را به خیمهگاه برسانی و خجالتزده و ناامید شدی. هر چند به آرزویت نرسیدی و در این کار ناکام ماندی ولی خدا آبرویی ماندگار نصیبت کرد که به هیچکس عطا نکرده بود. اینک من در کارم ناکام شدهام و نتوانستهام امید هموطنانم را برآورده سازم و با دست خالی به کشورم باز میگردم. اکنون آبروی مرا حفظ کن.» همه میدانند بعد از آن شکست چه استقبالی از سوی مردم از این پهلوان ملی به عمل آمد و از قضا در سال بعد تختی نخستین طلای المپیک را به ملت ایران هدیه کرد و امروز هم هیچ شهر و دیاری نیست که در آن مدرسه، خیابان یا ورزشگاهی به نام بلند تختی نباشد. جالب است که حتی طرفداران جوان تختی که او را ندیدهاند خود را ملزم میدانند تا مشی و منشی چون او و مرادش حضرت ابوالفضل العباس علمدار نستوه پاکی و صداقت و جوانمردی داشته و به حیا و امانت و اخلاق پایبند باشند. نام و آوازهاش ماندگار باد.
به نقل از روزنامه اطلاعات بینالمللی