روان‌درمانی و معنای زندگی
اروین یالوم - ترجمه سپیده حبیب - بخش اول
 

معنای زندگی چیست؟ معنای زندگی من چیست؟ چرا زندگی می‌کنیم؟ چرا ما را به اینجا آورده‌اند؟ پرسش درباره معنا اشکال گوناگون به خود می‌گیرد و پوچی یا مشکل معنا در زندگی از مسائل مهمی‌ است که روان‌درمانگر مدام در کار بالینی روزانه با آن رو در روست. روان‌درمانی فرزند روشنگری و روشن‌بینی‌ است و پایه‌های آن همواره بر عزمی راسخ برای کشف خویشتن استوار است. پس روان‌درمانگر باید پرسشهای بنیادین را با صراحت تمام بپذیرد و بسنجد. بی‌توجهی گزینشی به این پرسشها، دوری گزیدن از آنها یا تبدیلشان به پرسشی کم‌‌اهمیت‌تر ولی قابل کنترل‌تر کاری از پیش نمی‌برد. این مقاله برگرفته از بخش چهارم کتاب روان‌درمانی اگزستانسیال نوشته دکتر اروین یالوم است که پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» به چاپ رسید.

معنای زندگی

«معنا» و «هدف» دو بار مفهومی متفاوت دارند. «معنا» به مفهوم یا انسجام اشاره دارد. اصطلاحی کلی‌ است برای آنچه از بیان چیزی مدنظر است. «هدف» به مقصود، منظور و کارکرد اشاره دارد. «اهمیت» نیز از یک سو، همان بار مفهومی «معنا» را دارد و از سوی دیگر، بر «پیامد» اشاره می‌کند؛ ولی در اینجا طبق سنت رایج، این سه را مترادف می‌گیریم. پرسش «معنای زندگی چیست؟» پرسشی ا‌ست درباره معنای کیهانی ، در این باره که آیا زندگی در کل یا دست‌ کم زندگی انسان دارای شکل کلی منسجمی ا‌ست یا نه؟ پرسش «معنای زندگی من چیست؟» پرسشی‌ است متفاوت و به همان چیزی اشاره دارد که فیلسوفان «معنای این‌جهانی» نامیده‌اند که حاوی هدف است: کسی که واجد حس معناست، زندگی را دارای هدف یا کارکردی می‌بیند که باید به آن دست یافت.

معنای کیهانی

معنای کیهانی بر این اصل استوار است که دنیا و زندگی انسان بخشی از طرح مقدرشده از سوی خداوند است. عدل الهی پیامد منطقی این فرض است: اگر زندگی خوب زیسته شود، پاداش در کار خواهد بود. معنای زندگی هر موجود از سوی خداوند تعیین شده: وظیفه هر انسانی ا‌ست که بر اراده الهی گردن نهد و آن را تحقق بخشد. وجه دیگر معنای کیهانی بر این تأکید دارد که هدف زندگی بشر پیروی از خداست. خداوند تجسم کمال است، پس هدف زندگی تلاش برای رسیدن به کمال است. این معنا تعابیر متعددی برای هدف زندگی انسان دارد. برای نمونه یونگ در قرن اخیر دیدگاهی عمیقاً مذهبی داشت و معتقد بود کسی درمان نمی‌شود یا معنایی در زندگی نمی‌یابد مگر آنکه دیدگاه مذهبی‌اش را بازیابد.

معنای شخصی این‌جهانی

تا نزدیک به سیصد سال پیش، دیدگاههای مذهبی کیهانی، بخش عمده‌ای از نظام اعتقادی دنیای غرب را تشکیل می‌داد. سپس این دیدگاهها از دو سو مورد یورش بی‌امان قرار گرفت: نگرش علمی در حال شکوفایی و کوشش کانت برای زیر سؤال بردن پذیرش هستی به‌ عنوان یک واقعیت عینی ثابت. هرچه هستی فرابشری بیشتر مورد تردید قرار می‌گرفت، پذیرش نظام معنایی کیهانی برای انسان دشوارتر می‌شد؛ ولی بدون جایگزین نمی‌توان از نظامهای معنایی چشم پوشید.

• نوعدوستی: فعالیتهایی نظیر خدمت به دیگران، دنیا را به جای بهتری برای زیستن بدل کردن و شرکت در کارهای خیر، به زندگی بسیاری از انسانها معنا می‌بخشد. این باور که بخشش، سودمند بودن برای دیگران و زیباتر کردن زندگی برای آنها کار خوبی ا‌ست، خود در سنت مذهبی ریشه دارد و نیز به‌ عنوان یک حقیقت بنیادی از سوی کسانی که هرگونه اعتقاد به خدا را رد می‌کنند، پذیرفته شده است.

• فداکاری برای یک آرمان: «انسان همان چیزی ا‌ست که آرمانی که خود برگزیده، از او می‌سازد.» این عبارت کارل یاسپرس نشان از منشأ مهم و غیردینی دیگری برای معنای زندگی دارد: جان سپاری به یک آرمان. آرمانهای گوناگونی در این زمینه کفایت می‌کند: خانواده، دولت، یک آرمان سیاسی یا دینی و یا یک کار خطیر علمی؛ ولی همان طور که ویل دورانت می‌گوید «این چیز برای آنکه به زندگی معنا ببخشد، باید فرد را از خود بیرون بکشد و فراتر بَرَد و او را به بخشی از نظامی عظیم‌تر بدل ‌کند.»

• خلاقیت: همگی همداستانیم که زندگی خلاق پرمعناست. آفرینش چیزی نو، چیزی که پژواک تازگی یا زیبایی و هماهنگی ا‌ست، پادزهر نیرومند احساس پوچی و بی‌معنایی ا‌ست. رویکرد خلاق به هر فعالیتی حتی تدریس، آشپزی، بازی، مطالعه، دفترداری و باغبانی، چیزی ارزشمند به زندگی می‌افزاید.

• لذت‌گرایی: از این دیدگاه، هدف زندگی به‌تمامی زیستن، به خاطر سپردن حس شگفتی در برابر معجزه زندگی، غوطه‌وری در آهنگ طبیعی زندگی و جستجوی لذت به عمیق‌ترین شکل ممکن است. این دیدگاه میراثی کهن است و از زمان اپیکور در قرن سوم و چهارم پیش از میلاد تا به امروز مدافعان فراوان داشته است. چارچوب داوری لذت‌گرایانه شگفت‌انگیز است؛ زیرا انعطاف زیادی دارد و می‌تواند هریک از نظامهای معنایی را در مرزهای سخاوتمند خود بگنجاند؛ فعالیتهایی نظیر خلاقیت، عشق، نوعدوستی، فداکاری برای یک آرمان، همه و همه را می‌توان مهم دانست؛ زیرا در نهایت توانایی لذت‌آفرینی دارند.

• خودشکوفایی: منشأ دیگر معنای شخصی در این باور است که انسانها باید بکوشند تواناییهای خود را شکوفا کنند و خود را وقف محقق ساختن استعدادهای نهفته‌‌شان کنند. اصطلاح «خودشکوفایی» برداشتی امروزی از مفهومی کهن است که از زمان ارسطو در قرن چهارم پیش از میلاد و در نظام علیت غایت‌شناسانه‌اش آشکارا بر زبان آمده: آموزه‌هایی در زمینه غایت‌مندی درونی که فرض را بر این گذاشته که هدف شایسته هر شئ و هر موجودی، بهره‌وری از خود و تحقق وجود خویش است.

خودشکوفایی برای آبراهام مزلو از اهمیت خاصی برخوردار است آنجا که می‌گوید: فرد در درون خویش گرایشی به رشد، یکپارچگی شخصیتی، گونه‌ای طرح موروثی حاوی مجموعه یکپارچه‌ای از ویژگیها و نیروی رانشی خودکاری در جهت نمایاندن همه اینها دارد. به‌عقیده مزلو «انسان به گونه‌ای ساخته شده که اصرار دارد موجودی کامل و کاملتر شود و این به معنای اصرار برای رسیدن به همان چیزی‌ است که مردم ارزشهای والا، بزرگواری، مهربانی، شجاعت، صداقت، عشق، ازخودگذشتگی و خوبی می‌نامند.»

• ازخود برگذشتن : فرانکل در دهه ۱۹۲۰ برای نخستین بار اصطلاح «معنی‌درمانی » را به‌کار برد. از دید او توجه بیش از اندازه به خودبیانگری و خودشکوفایی، مانع دستیابی به معنایی اصیل است. او اغلب این نکته را با استعاره «بومرنگ» توضیح می‌دهد که فقط در صورتی که به هدف نخورد، به ‌سوی شکارچی پرتاب‌کننده‌اش بازمی‌گردد؛ انسانها هم در صورتی دلمشغول ِخود می‌شوند که در مورد معنای زندگی به‌ خطا رفته و به هدف نزده باشند.

او در جایی می‌گوید: «بر اساس نظریه معنی‌درمانی، تکاپو برای یافتن معنا در زندگی، مهمترین نیروی انگیزشی در بشر است. به همین دلیل است که من در برابر اصل لذت(یا خواست ِ لذت) که کانون روانکاوی فرویدی ا‌ست و نیز در تضاد با «خواست ِ قدرت» که روان‌شناسی آدلری بر آن تأکید دارد، از «خواست ِ معنا» سخن می‌گویم.» او معتقد است در اصیل‌ترین بخش وجودمان، ما به جلو رانده نمی‌شویم، بلکه فعالانه برای رسیدن به هدف تکاپو می‌کنیم. تکاپو در تضاد با جلو رانده شدن، نه‌ فقط به ‌معنای هدف گرفتن چیزی بیرون از خود است(به این معنا که ما ازخودبرگذرنده هستیم) بلکه به این معنا هم هست که ما آزادیم: آزاد برای قبول یا رد هدفی که ما را به خود فرامی‌خوانَد.

پوچی و بیماری

بسیاری از درمانگران بالینی دریافته‌اند تعداد بیمارانی که برای شکایتی مرتبط با فقدان معنا در زندگی جویای درمان می‌شوند، به‌سرعت رو به افزایش است. چرا؟ ساکنان دنیای پیش از صنعت که کشاورزی بر آن حاکم بود، با مشکلات فراوانی در زندگی روبرو بودند، ولی بیماری بی‌معنایی امروزین جزء آنها نبود. در آن زمان، معنا به‌ شیوه‌های گوناگون تأمین می‌شد. دیدگاه مذهبی به دنیا، خود پاسخی چنان جامع می‌آفرید که پرسش درباره معنا را بی‌معنا می‌کرد. به‌علاوه، مردمان سده‌های پیشین، چنان دلمشغول تأمین نیازهای اساسی بقا مانند غذا و سرپناه بودند که بررسی تجملی نیاز به معنا در بضاعتشان نبود.

در واقع پوچی به‌ طرز پیچیده و ظریفی با رفاه و رهایی درآمیخته است: هرچه فرد بیشتر درگیر فرایندهای روزمره زندگی و بقا باشد، مسأله پوچی کمتر سر برمی‌آورد. ساکنان دنیای پیش از صنعت، خود را بخشی از طبیعت حس می‌کردند، شخم‌زنی زمین، بذرافشانی، درو و پخت‌وپز را می‌شناختند و با تولید مثل و پرورش فرزندان، طبیعتاً و ناخودآگاه خود را به آینده می‌افکندند. کار روزانه آنان خلاق بود؛ زیرا همراه با دامها، دانه‌ها و غلاتشان در خلق زندگی دخیل بودند؛ ولی اکنون همه آن معانی از میان رفته‌ است. ساکنان دنیای شهرنشین، صنعتی و دین‌گریز امروزی، از همکلامی با طبیعت و زنجیره اصلی زندگی جدا مانده‌اند و برای پرسیدن سؤالات برآشوبنده ‌وقت زیادی دارند.

ادامه دارد

نسخه مناسب چاپ