این نکته را نیز باید همواره به یادداشت که آنچه مثلا در کنیا موفق شده، لزوما در هند با کامیابی قرین نمیشود. یکی از سران کشورهای اروپای شرقی نگرانی خود را از این بابت بیپرده با من در میان گذاشت: بر پا کردن یک کارخانه در جمهوری خلق مغولستان یک مطلب است، و اطمینان از کار بسامان آن مطلبی دیگر.
توسعه صنعتی، نه تنها در آسیای جنوب شرقی که گهگاه در برخی از کشورهای آمریکای لاتین نیز با بینظمی و آشفتگی همراه بوده است. قرن بیستم، در دهه هفتاد خود، شاهد پرشتابترین آهنگ رشد و توسعه در تمامی کشورهای جهان سوم بود، بطوری که پارهای از این کشورها اکنون در آستانه صنعتی شدن کامل قرار دارند. (آرژانتین، برزیل، شیلی، مکزیک، اوروگوئه، و نیز هونگ کونگ، سنگاپور، کرهجنوبی، و تایوان را در شمار «کشورهای تازه صنعتی شده» میدانند.) کشورهای صنعتی قدیم اکنون نه تنها در نساجی و کفاشی که در بسیاری دیگر از رشتههای صنعتی- از قبیل کشتیسازی و تولیدات فولادی و ساختمانی و عکاسی و الکترونیکی و کامپیوتر- برتری خود را از دست دادهاند.
«اردوگاه کشورهای فقیر»- اگر هم زمانی وجود داشت- اینک به دلیل برآمدن شرایط و منافعی بکلی متفاوت از میان رفته است. در یک سو، کشورهای ثروتمندی چون جوامع نفتخیز داریم که هر چند سیل در آمدهای باد آوردة آنها کاهش یافته است اما هنوز پول فراوانی به دست میآورند.
در سوی دیگر، با کشورهایی رو به روییم چون تا نزانیا، کامبوج، بولیوی، و بنگلادش. در میان این دو گروه نیز کشورهای تازه صنعتی شده قرار دارند که تا گلو در قرض وبدهکاری فرو رفتهاند. وقتی خواستم درباره آمریکای لاتین سخن بگویم، دوباره به موضوع بدهی این کشورها برخواهم گشت.
اصلاح کلی «جهان سوم» که در این کتاب غالباً با آن برخورد میکنیم، برای توصیف کشورهایی مرسوم شده است که در حال رشد هستند. این اصطلاح در اوایل دهه پنجاه در پاریس به کار گرفته شد و هدف از آن اشاره به کشورهایی بود که به «طبقه سوم» پیش از انقلاب فرانسه شباهت داشتند و در آن زمان میخواستند «سری توی سرها در بیاورند.» کسی درست نمیدانست کجاها را باید جهانهای اول و دوم نامید: بر قدیم و بر جدید، یا دنیای غرب و دنیای شرق را؟ در زمان مائو، کمونیستهای چینی کوشیدند تا از این بابت وجه تمایزی پدید آورند. به گمان آنها دو ابر قدرت، یا «سلطهطلبان»، جهان اول، و اروپاییان غربی و برخی کشورهای همتراز آنان جهان دوم بودند. این گروه اخیر، از سویی درسرکوب جهان سوم مشارکت داشت، اما از سوی دیگر میشد آن را علیه «سلطه طلبان» به جانب خود جلب کرد….
تا جایی که به دولتهای تشکیل دهندة گروه کشورهای رو به رشد، یا «گروه۷۷»، مربوط میشود، بین «جهان سوم» و «جنبش کشورهای غیر متعهد»- که شمار اعضای آن اکنون از ۲۵ به ۱۰۴ کشور افزایش یافته است- تفاوت چندانی وجود ندارد. این جنبش، در سال ۱۹۶۱، در کنفرانس بلگراد پایهگذاری شد- پیش از آن، در ۱۹۵۵، دیداری مقدماتی در باندونگ برگزار شده بود. در کنفرانس بلگراد دو مقوله صلح و توسعه را دارای اهمیتی همتراز برشمردند. پس از همین کنفرانس بود که نهرو، ناصر، وتیتو به تشکیل نوعی کمیته اجرایی دست زدند.
تیتو، تا زمان درگذشتش در ۱۹۸۰، همواره با کوششهایی که برای نزدیک ساختن کشورهای غیر متعهد به یکی از دو ابر قدرت به عمل میآمد، مخالفت میورزید. «جنبش»، دبیرخانه دائمی ندارد، و برخلاف «گروه۷۷»، در شمار گروههای به رسمیت شناخته شدة سازمان ملل متحد نیست.
من بخت آن را داشتم که در واپسین دیدارم با تیتو در تابستان ۱۹۷۹ در جزیرة بریونی، شاهد باشم که وی چهسان به دو مقولة شرق ـ غرب و شمال ـ جنوب علاقهمند است و پایبندی دارد. او در برآمدن جنبش کشورهای غیرمتعهد نقش بزرگی بازی کرد؛ این جنبش اکنون به جایی رسیده است که نمیتوان نادیدهاش گرفت، و گهگاه در سیاست جهانی صاحب نفوذ نیز هست. به علاوه، وظایف شمال نسبت به جنوب را به یاد دولتهای شمالی میآورد و همیشه به قدرتهای بزرگ هشدار میدهد که تکلیف خود در پاسداری از صلح را به فراموشی نسپارند.
(کامنولث یا کشورهای مشترکالمنافع، با ۴۹ عضو بهعلاوة نامیبیا، گروهی کما بیش سست و نااستوار است و آن را باید از چارچوب گروهبندیهای سیاسی جهان خارج دانست. این اتحادیه میراث امپراتوری بریتانیاست و در طول حیات خود کارهای ارزندة بسیاری انجام داده است.)
در سال ۱۹۷۳، کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد در الجزایر یک «برنامة عمل برای نظام اقتصادی جدید بینالمللی» تدوین کرد چند ماه بعد، پس از آنکه اجلاسیة ویژة سازمان ملل متحد به تصویب «منشور حقوق و تکالیف اقتصادی دولتها» دست زد، من دربارة «برنامة عمل» مزبور با «بومدین» و «اچهواریا» رئیسان جمهوری [وقت] الجزایر و مکزیک، صحبت کردم. چنین به نظرم آمد که آنچه آنها میخواستند، هم خیلی کلی بود و هم تناقض داشت؛ آنها، به علاوه، به «برنامة عمل» یادشده بیش از اندازه بها میدادند. با این حال، هرچند آنها به تفاوتهای فاحشی که در بین جوامع رو به رشد وجود دارد، و نیز به تفاوت بنیادی هدفگیری های این جوامع توجه کافی مبذول نمیکردند، اما آنچه میگفتند بمراتب از چیزهایی که مخالفان عاری از درک آنها میگویند، درستتر و برحقتر بود. تنها یک دهه بعد بود که یکی از اعضای کمیسیون بازار مشترک، یعنی کلود شسون وزیر خارجة پیشین فرانسه، تصدیق کرد که پی افکندن یک نظام اقتصادی جدید بینالمللی از حل و فصل اختلافهای دو ابرقدرت در پاسداری از صلح نقش بیشتری دارد. البته باید اذعان کرد که هیچ یک از این دو موضوع، از دیگری اهمیت کمتری ندارد.
۳٫ رشد چه کسی؟
در پایان ۱۹۸۲، یعنی سه سال بعد از انتشار نخستین گزارش کمیسیون من، در دومین گزارش خود چنین نوشتیم: «کمیسیون پیشبینی میکند که جامعة جهانی در دهة ۱۹۸۰ با خطرات بزرگی روبهرو میشود که از جنگ جهانی دوم به بعد سابقه نداشته است.»
code