حسن بن جهم گوید: امام رضا(ع) فرمود: مردى در بنىاسرائیل به رغم آنکه چهل سال خداى را بندگى کرد، عبادتش در درگاه الهى مورد قبول واقع نشد؛ لذا با خود مىگفت: «خدایا، هر کارى را به خاطر تو انجام دادهام و هر گناهى که از من سر مىزند، از ناحیه توست؛ پس چرا به اعمال من با دیده قبول نمىنگرى ؟» خداوند متعال به او پاسخ داد: «اگر تو در مقام نکوهش از خویشتن بر مىآمدى، بهتر از آن بود که با چنین حالت روانى و با روحیه عجب و خودپسندى، مرا چهل سال بندگى کرده باشى.»
امام صادق(ع) نیز فرمود: «گناه مؤمن [در صورتی که باعث ناراحتى و پشیمانىاش گردد،] بهتر از عجب و خودپسندى اوست، اگر نه چنین مىبود، هیچ فرد باایمانى به گناه گرفتار نمىآمد.»
عُجب و خودپسندى باعث مىشود که انسان عمل شایسته خود را فزون از حد، بزرگ و شکوهمند پندارد و دستخوش بهجت و سرور نسبت به آن گردد، و خویشتن را از هر گونه خرده و کمبود و تقصیر مبرّى تلقى کند. اگر این ابتهاج، با تواضع در برابر خدا توأم باشد و از اینکه به عمل صالحى توفیق یافته بر خدا منت ننهد، بلکه در حال امتنان از خدا باشد، مىتوان چنان عملى رابا دیده قبول نگریست و در انتظار پاداشى در برابر آن به سر برد.
همان گونه که امام رضا(ع) حالات روانى معجب را تحلیل فرمود، قهراً به این نتیجه مىرسیم که معجب در برابر خداى متعال چنان دچار غرور و خودفریبى مىگردد که مىپندارد خدا باید و خواه وناخواه او را از پایگاه رفیعى در روز قیامت برخوردار سازد و تصور مىکند به خاطر اعمال صالحى ـ که باید آنها را از منن و عطایا و نعم الهى برشمردـ مىتواند بر پروردگار خود منت نهد، و به بهانه ایمان خویش، از خداوند، حق و حقوقى را به سان طلبکاران خواستار گردد. علاوه بر آنکه باید گفت این انحراف روانى باعث مىگردد که او از استفاده و مشورت با دیگران و استمداد از تفکر و تدبیر آنان محروم بماند؛ چون عجب و غرور، وى را به استبداد در رأى سوق مىدهد؛ لذا از سؤال و استفاده از کسى که عالمتر از اوست، استنکاف مىورزد، و رأى نادرست و افکار و نظریات پوچ و سخیف خویش را اندیشمندانه و سنجیده مىشمارد.
آفت خودپسندی
آفتها و عوارضى که باید آنها را زاده و نتیجه عجب دانست، بى شمار است که یکى از آنها عبارت از تباهى مساعى و کوششهاى انسان مىباشد، و باید این حالت را عاملى ضد ارزش دانست که باعث مىگردد همه کوششها و جدّ و جهدهاى آدمى از اعتبار ساقط شود. اسحاق بن عمار از امام صادق(ع) روایت کرده است: مرد دانشمندى نزد مرد عابدى رسید و به او گفت: «نمازت چگونه است؟» عابد گفت: «گریه و حزن و اندوه و اندیشناکى تو تا چه پایه است؟ من آنقدر مىگریم تا اشک از دیدگانم فرو ریزد.» عالم گفت: «خندیدن و دلشاد بودن تو ـ درصورتى که از خداوند متعال خائف و بیمناک باشى ـ بهتر از آن است که زندگانى را با گریستن بیامیزى، لکن گرفتار عجب و خودپسندى باشى.» فردى که گرفتار به خود بالیدن است اعمال و کردارش به سوى خدا اوج نمىگیرد، بلکه تا فروترین حدّ ـ از نظر درجه و اعتبار ـ سقوط مىکند و بى بها و تهى از ارزش مىگردد. گویا سعدى با الهام از چنان احادیثى سخنان زیر را به رشته نظم آورده:
گنهکار اندیشناک از خداى
بسى بهتر از عابد خودنماى
که آن را جگر خون شد از سوز درد
که این نکته بر طاعت خویش کرد
ندانست بر بارگاه غنى
سرافکندگى بهْ ز کبر و منى
بر این آستان، عجز و مسکینىات
به از طاعت و خویشتنبینىات
همان گونه که امام رضا(ع) فرمود، انسان معجب در خودپسندى تا حدّ دوردستى بلندپروازى مىکند که سرانجام به سقوط و نابودىاش منجر مىگردد. او در این بلندپروازى حتى نسبت به خدا در موضع یک فرد «منّان» جا خوش مىکند. على بن میسره مىگوید: امام صادق(ع) مىفرمود: «از منّان بودن بر حذر باشید!» گفتم: «منّان بودن چگونه است؟» فرمود: «یکى از شما راه مىرود و یا پشت بر زمین مىنهد و پاهاى خود را بالا مىگیرد، [و چنان احساس امنیت و رفاه درونى مىکند و از خود راضى مىگردد] که مىگوید: خدایا من فقط آهنگ رضاى تو دارم!»
همچنین امام فرمود: «آن که براى احدى فضل و فزونى نشناسد، باید او را مُعجب به خویشتن و گرفتار خودکامگى در رأى برشمرد.» رسول خدا(ص) فرمود: «اگر گناه براى مؤمن از عجب و به خود بالیدن بهتر نمىبود، خداوند متعال ابداً میان بنده و میان گناه او آزادى به وجود نمىآورد.»
امام صادق(ع) مىفرمود: براى من جاى بسى شگفتى است که فردى از رهگذر عمل خویش به عجب گرفتار مىآید؛ ولى نمىداند که این انحراف روانى او چه فرجام سوئى را برایش بارور مىسازد. کسى که دچار عجب است و اعمال خویش را از درون مىستاید، تحقیقاً از راه و رسم هدایت و راهیابى به حق، به یک سو مىافتد و لذا مزایایى را براى خویش مدعى مىگردد که فاقد آن است، و قهراً باید او را دروغگویى حرفهاى برشمرد. نخستین و کمترین بازتاب سوئى که معجب را آماج خود قرار مىدهد، این است که دستاویز بالیدن را خداوند متعال از او سلب مىکند تا به او بفهماند که موجودى حقیر و ناتوان است، و ناگزیر خود بر خویشتن گواهى دهد که سخت حقیر و بى مقدار مىباشد، همان گونه که با ابلیس خودستا و خودپسند چنین کرد.
عُجب درختى است که بذر و دانهاش کفر است، و کشتزارش نفاق، و موادى که آن را تغذیه و سیراب مىکنند، درخواستها و توقعات بى جا و ظلم و ستم مىباشد، و تنه و شاخه و ساقههایش را جهل و ناآگاهى مىپردازد، و برگهاى آن بیراهگى و گمراهى است. و سرانجام، میوهاش لعنت و محرومیت و دورباش از رحمت خدا و جاودانگى در آتش دوزخ است. فردى که معجب به نفس است و خویشتن و رأى و نظر خود را مىستاید، احمقى بیش نیست؛ چون نمىتواند به انحراف روانى خود پى ببرد و در نتیجه بصیرتش را در بینش حالاتى که باید خود را از آنها برهاند از دست مىدهد؛ زیرا او گناهان خود را ناچیز تلقى مىکند و نسبت به آنها در بىتوجهى به سر مىبرد.
ادب و نزاکت و ظرافت
در شرح حال وسیرت حضرت امام رضا(ع) نوشتهاند: هرگز با سخن خویش بر کسى جفا نکرد و بر وى ستم نراند. تا سخن کسى به پایان نمىرسید، سخن نمىگفت و گفتارش را قطع نمىکرد. حاجت هیچ کسى را ـ در صورت قدرت و توانایى ـ رد نمىنمود. پاى خود را هرگز در مقابل کسى دراز نکرد. هرگز کنار هیچ همنشینى بر چیزى تکیه نمىکرد. هیچ یک از خادمان را به دشنام و ناسزا نگرفت. صدا به قهقهه بلند نمىکرد؛ بلکه تبسّم مىفرمود. تابستانها روى حصیر و زمستانها روى پلاس مىنشست. جامههاى خشن مىپوشید؛ اما هنگامى که در میان مردم ظاهر مىشد، داراى سر و وضع آراسته بود.
خیر و احسان آن حضرت چنان توأم با ادب ونزاکت و ظریف و لطیف انجام مىگرفت که هرگز طرف احسان، شرمسار نمىگردید؛ لذا نوشتهاند که بسیار احسان مىکرد و بخششها را پنهانى انجام مىداد، و اکثر این خیرات را در شبهاى تار [و بى سر وصدا] برگزار مىکرد. به عنوان نمونه مرحوم کلینى روایتى از الیسع بن حمزه آورده است که مىگفت:
من در محضر امام رضا(ع) بودم که گروه زیادى از مردم پیرامون حضرت گرد آمده بودند واز او درباره حلال و حرام مىپرسیدند. در این اثنا مردى بلندقامت و گندمگون وارد شد و گفت: «السلام علیک یا ابن رسول الله! من یکى از دوستداران شما و آباء و اجدادتان هستم و از حج باز مىگردم و تمام موجودىام را از دست دادهام و چیزى برایم باقى نمانده که با آن بتوانم حتى یک منزل از منازل سفر را طى کنم. چارهاى در باره من بیندیشید تا مرا به شهر و دیارم بازگردانید، که در شهر خود، فردى توانمند و مالدارم. به من کمک کنید که وقتى به وطنم رسیدم، از جانب شما به همین مقدار به فقرا ببخشم؛ چون تهیدست و مستحق امداد مالى نیستم.» حضرت فرمود: «بنشین که خدا تو را رحمت کناد.» سپس رو کرد به مردم و با آنها به ادامه گفتگو نشست تا آنکه مردم از پیرامونش پراکندند، و فقط آن مرد خراسانى و سلیمان جعفرى و خیثمه و من در ماندیم. حضرت فرمود: «به من رخصت دهید به اندرون منزل بروم.» لحظهاى گذشت و از پشت در دست را بیرون آورد و فرمود: «مرد خراسانى کجاست؟» عرض کرد: اینجا. فرمود: «این ۲۰۰ دینار را بگیر و مخارج خود را تأمین کن و لازم نیست در دیار خود به مقدار آن از جانب من به فقرا کمک کنی، و از سراى من خارج شو که من تو را نبینم و تو نیز مرا نبینى [که مبادا هر دو شرمسار گردیم]. سلیمان عرض کرد: «عطاى فراونى مرحمت فرمودى، چرا از پشت در و از خفا؟» فرمود: «بیم آن داشتم که خوارى خواهندگى را در چهره او مشاهده کنم. آیا نشنیدهای که پیامبر(ص) فرمود: «کسى که پنهانى احسان مىکند، کارش معادل با هفتاد حج است، و کسى که بدى و گناه را افشا و آشکار مىسازد، خوار و فرومایه خواهد گشت، و آن که گناه و بدى را مخفى مىدارد، امید آمرزش برایش وجود دارد.» سپس فرمود: «آیا این بیت به گوش تو نرسیده که: کسى را مىستایم که اگر روزى براى حاجتى نزدش بروم، به سوى اهل و عیالم در حالى باز مىگردم که آبرویم مصون مانده و دچار ذلت سؤال و خواهندگى نباشم.»
نیز کلینى آورده است که میهمانى بر امام رضا(ع) وارد شد و پارهاى از شب را با او به گفتگو نشست که چراغ دگرگونه شد و مىخواست خاموش شود. میهمان براى ترمیم و اصلاح آن دستش را پیش آورد تا آن را به حالت نخست باز گرداند که امام مانع شد و شخصاً آن را اصلاح کرد، آنگاه فرمود: «ما خاندان پیامبر میهمانان خود را به کار نمىگیریم.»
منبع: مجموعه آثار نخستین کنگره جهانى امام رضا(ع)