آنچه در بالا آمد، نقل به مضمون بخشی از کتاب «سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی» (نوشته فردریش ویلهلم نیچه با ترجمه عباس کاشف و ابوتراب سهراب؛ نشر فرزان روز) است. نیچه اما در کتاب دیگر خود «اینک آن انسان؛ آدمی چگونه همان میشود که هست» (ترجمه بهروز صفدری؛ نشر بازتابنگار) پرسشهایی چون «چرا اینچنین فرزانهام»، «چرا اینچنین زیرکم»، «چرا کتابهای چنین خوبی مینویسم» و در نهایت «چرا من یک سرنوشتم» را طرح میکند.
احتمالاً یکی از مهمترین پاسخهای این فیلسوف نابههنگام به چنین پرسشهای آمیخته به شیفتگی حاد به خویشتنش در این کتاب دوم، پاسخی است بس بسیار مهم و تأملبرانگیز که در سادهترین شکل، میتوان این گونه بیانش کرد: «زیرا که من میدانم چه کارهایی را نباید بکنم»؛ اینکه چه کتابهایی را نخوانم، چه چیزهایی را نخورم و…
شاید در همینجا بتوان پیوندی میان آن بخش نخست که از «سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی» نقل شد و این بخش دوم یافت و آن را این چنین بیان کرد که برای «سرنوشت بودن» باید دانست که چه چیزهایی را باید فراموش کرد و چه چیزهایی را نباید.
***
به چه کار میآیند مدارس در این زمانه عسرت؟» این پرسش طنینی هایدگری دارد و در واقع تقلبی است از روی دست این فیلسوف بزرگ آنگاه که میپرسد «به چه کار میآیند شاعران در این زمانه عسرت؟”
این پرسش اما و احتمالاً یکی از اصلیترین و مهمترین پرسشهایی است که ذهن هر فردی در هر جامعهای را در مواجهه با نهادهای آموزشی و مدارسی که کودکانش سالها بخش زیادی از عمر خود را در آنها میگذرانند، به خود مشغول میکند و بیشک در آشکار و نهان، ذهن بسیاری از ایرانیان را نیز به خود مشغول داشته است.اما به راستی به چه کار میآیند این مدارس در زمانهای که جهان بیشتر از هر زمان دیگرِ پیش از خود، در دسترس قرار گرفته است و فاصلههای زمانی و مکانی کوتاه و ناهمزمانی و ناهممکانی کمرنگتر شدهاند و هر آن چه خواهی، سهلتر از آنکه در تصور آید، در مقابلت حاضر میشود.
به راستی این مدارس – آنگونه که منتقدان آنها، مدام، به زمزمه یا فریاد میگویند – جز آنکه «هیچ چیز» را به کودکان بیاموزند، چه میکنند؟ جز آنکه زمانی طولانی از عمر کودک را ببلعند و حجم وسیعی از سرمایه و امکانات را خرج کنند، چه چیزهای ارزشمندی را باز پس میدهند؟ این مدارس جز افرادی که اگر در میانه جهان رها شوند، تنها گیج و گول به این سو و آن سو مینگرند و دیگر هیچ، و جز موجودات منفرد و تک افتادهای که از گذشته و تاریخ خود گسستهاند، چه دستاورد دیگری دارند؟
پرسش های این چنین بسیارند و پرسشهایی عمیقتر نیز هستند که کمتر پرسیده میشوند یا شاید صلاح بر آن است که پیش از آنکه پرسیده شوند، فراموش شوند. با این همه اما همان گونه که هایدگر به درستی تأکید میکند پرسش (رسؤال پرسیدن) پارسایی اندیشه است حتی اگر به حیرت بیشتر بینجامد، اگر بینجامد.
***
این یک مدعاست بیآنکه قصد آن باشد که استدلالات و دلایلی در این یادداشت برای آن ارائه شود که این کوشش خود حکایتی است بس مفصلتر از این مقال و آن مدعا این است که «من باید در مدرسه (بخوانید نظام آموزشی) یاد بگیرم که چه چیزهایی را باید فراموش کنم و چه چیزهایی را نباید» و «چه چیزهایی را باید بخوانم یا انجام دهم و مهمتر از آن چه چیزهایی را نباید»؛ تا شاید در مواجههای انتقادی با گذشته خود و در نسبتی تعاملی با آن قرار بگیرم و این چنین میراث خود، گذشته خود و تاریخ خود را دریابم که جهان من از میانه همین نسبتهای من با دیگران در تمامی وجوه ممکن بر میآید و شاید مهمترین این وجوه همین تاریخ پس پشت من باشد.
***
پرسش این است: «به راستی مدرسه در نسبتِ میان من و تاریخ،میراث فرهنگی من در کجا ایستاده است و چه جایگاهی دارد؟ “
منبع :سایت انسانشناسی و فرهنگ.