مبین اعرابی
(۱)
مثل زلزله ناگهانی نیست
تنهایی
فقط روزی یک آجر از آدم کم می کند
(۲)
شب که می شود
ناله می کند
از دردهایی که مال خودش نیست
تخت چوبی مسافرخانه
(۳)
تکثیر می شود پرواز
خاکستری
خاکستری
خاکستری
پروانه ای در دستگاه کپی گیر کرده است
یک نفر
امید صباغ نو
لحظه ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری
ترس شیرین و مبهمی دارد، این که در انحصار یک نفری
بارها پیش روی آیینه، زل زدی توی چشم های خودت
با خودت فکر کرده ای چه شده که به شدّت دچار یک نفری؟
چشم های سیاهِ سگ دارش، شده آتش بیارِ معرکه ات
و تو راضی به سوختن شده ای، چون که دار و ندار یک نفری
شک ندارم سرِ تصاحبِ تو، جنگِ خونین به راه می افتد
همه دنبال فتحِ عشقِ توأند، و تو تنها کنار یک نفری
جنگ جنگ است، جنگ شوخی نیست؛جنگ باید همیشه کشته دهد
و تو از بین کشته های خودت، صاحبِ اختیار یک نفری…
سه شعر کوتاه
رضا یاوری
۱
بال چارقدش شیرین بود
و سرما در صورتش گُم می شد
مادر بزرگ
زیبایی روزهای برفی را داشت
۲
هر سیبی را که می چیدند
چراغی خاموش می شد
و تاریکی
درخت به درخت باغ را می پوشاند
۳
سکوت بود
و ماه
سربازان را به کشتن می داد
code