اما فرقی هم میان این دو جریان هست. کمونیستها اخلاق را در مرتبة مبارزه مهم نمیدانستند و مالکیت خصوصی را ملغی میدانند. آنها البته به تکنولوژی و صنعت باور دارند، زیرا طبقه کارگر که مولّد و کارآفرین است در صنایع مشغول به کار و پراکنده است. گروه دوم اما اخلاقیتر و باورمند به دین و مذهب است و میان کارگران صنایع با دیگر فقیران و بینوایان فرقی نمیگذارد، در مذمّتِ ثروتاندوزی بسیار جدی است و مالکیت خصوصی را تاحدّی که به کنز و انباشت گسترده نینجامد قابل قبول میدانند.
این مقدمه را از باب یادآوری و توجه به برخی ریشهها در زبان و سنن سیاسی موجود مطرح کردم. اما تغییرات کشور ما و جهان نشان میدهد که صحنة زندگی و مناسبات انسانی بسیار پیچیدهتر است و هیچ دست پنهانی در تاریخ وجود ندارد که ما بتوانیم بر آن تسلط یابیم یا آن را بشناسیم و آینده را پیش بینی کنیم مگر بنیان و دانش لازم را از قبل و خردمندانه تهیه کنیم.
غالب کسانی که میخواستند سرمایه و ثروت را از میان ببرند، فقر را توزیع کردند. خوب و سریع هم توزیع کردند و هرجا لازم میشد از خشونت به عنوان هیزم آتش بهره بردند. علاوه بر این، جهت تاریخ عوض شد و ثروت از پول و مالکیت، به سمت اطلاعات و ارتباطات و برخی دانشهای نرمافزاری کوچ کرد و سرمایة بسیار عظیمی نیز به نام «سرمایه انسانی» ظهور کرد که انسان محور و دانش بنیاد بود و بر نظم و مشارکت عمومی، دادخواهی برابر در امور حقوقی، آموزش و پرورشِ پویا و خلاق، کسب مهارت دانشگاهی و تخصص در سطوح عالی و رضایتمندی یا پایداری نظام سیاسی استوار شد. ژاپن و فنلاند و اخیرتر از آنها کره جنوبی و سنگاپور نمونه کشورهایی بی نفت و معادن هستند که سرمایه انسانی را برای کسب ثروت و سعادت به کار بردهاند.
در این شرایط، اکثریت شهروندان از امکانات شغلی و آموزشی و نظام درمانی و تامین اجتماعی برخوردار شده و نیروهای انتظامی و قضایی، حداقل امکانات را برای دفاع از حقوق فردی در اختیار قرار میداد. طبعاً اختلاف طبقاتی همچنان برجای ماند اما کیفیت مواجهه با آن و ماهیت توزیع امکانات و ثروت و فرصت نیز با تعریف و توضیحی جدید برای سعادت جامعه و شهروند صورتبندی شد. به جای تنازع و کینه و مصادره و افروزش آتش دشمنی میان فقرا و سرمایه داران، دولتها با تنظیم نظام مالیاتی مناسب به سوی تسهیم جامعه در ثروت موجود و افزایش امکانات عمومی رو آوردند. شهر و شهرداری در این نقطه بیشترین سهم را از مالیات و درآمد و بیشترین هزینهها را در عرصة مخارج زیرساختی برای آسایش عمومی به چنگ آورد.
توزیع فقر و بیتوجهی به نیازهای شهروندان، پیشرفتهترین جوامع را هم نابود میکند و مردم را به صورت اجزای نامرتبط در معرض انفجارهای اجتماعی و رفتارهای خشونتبار قرار میدهد. شهروندان دیگر سنگ بنا و اجزای سازنده در یک ساختار مشترک نیستند، بلکه ترکشهای تعبیه شده در یک بمب هستند که به صورتی غیر قابل پیش بینی موجب جراحت و تخریب خواهند شد. نمونه فرانسه و برخی دیگر کشورهای اروپایی که تنها در یک دهه اخیر، مقداری به نیازهای طبقات متوسط و فقیر بی توجهی شده جالب و عبرت آموز است.
اما وضع فقر در شهرهای ایران قابل مقایسه با جاهای دیگر نیست. نوعی مهاجرت و حاشیه نشینی در اَبَرشهرهای ایران، مخصوصاً تهران، گسلهای طبقاتی و جنگ فقر و غنا را دارد فعال میکند و ترکشهای آن ممکن است تخریبی غیر قابل باور ایجاد کند. شهرداری به تنهایی قادر نیست مشکل را حل کند و باید کمیته امداد، بهزیستی، سازمان حفاظت از محیط زیست، وزارت کشور در بخش انتظامی، و سرانجام مجلس و قوّه قانونگذاری به داد شهر و شهروندان برسند.
سرمایهگذاری در نظام حمل و نقل عمومی، از مترو تا بی آرتی و سپس گسترش آن در مناطق فقیر و پرجمعیت بسیار کارساز و کارآفرین است. سپس باید نظام مسکن و موضوع بیخانمانها و سولهخوابها و مهاجران بیجا و مکان و فقرای آسیبپذیر حل شود و تمام مردم اسکان یابند و به جای صدقه،کاری برای آنان تعریف شود تا هویتی پیدا کنند. بزه و جرمهای خیابانی، زورگیری و نزاع جوانان و مردم، ارتباط مستقیم با همین مسایل دارد و نبود فضای کافی برای زیست و اوقات فراغت و تخلیه انرژی و شادی در امنیت، جای را بر اعتیاد و بزه و فحشا و صدها آسیب دیگر باز میکند.
هنگام تصمیمات بزرگ رسیده و دیر شده است. مثال آشکارش بنزین و بهای سوخت و انرژی است. در دولت دوم سازندگی و دولت اصلاحات بحث افزایش بسیار اندک و پلکانی قیمت بنزین مطرح شد تا بهای واقعی طی چند سال به دستآید و زندگی مردم نیز با تورم افسار گسیخته تهدید نشود. ظاهرگرایانی که برخی از آنها امروز بسیار واقع گرا شدهاند، فریاد وا مستضعفا سر دادند و اشکها ریختند، تا ببینیم آنچه را که امروز میبینیم. دولتها نه میتوانند بهای بنزین را واقعی کنند و نه با تبعات قهری فقر و تورم دست و پنجه نرم کنند. تنها دفعالوقت میکنند شاید از این ستون به آن ستون فرجی برسد…